«ساختار انقلابهای علمی»
نویسنده: تامس س. کیون
مترجم: علی جوادزاده
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1395
388 صفحه، 28000 تومان
*****
مارک تواین (1835-1910) با طنز هوشمندانهی خاص خود، به شوخی و جدی، میگوید: «اثر کلاسیک کتابی است که مردم تحسینش میکنند ولی آن را نمیخوانند.» من هم – از شما چه پنهان – مصداق حرف مارک تواین هستم، البته فقط نیمی از آن. چرا فقط نیمی؟ زیرا نهتنها کتابهای کلاسیک را نمیخوانم، بلکه آنها را تحسین هم نمیکنم. من فقط کتابهای خیلی خوب را میخوانم و تحسین میکنم. این کتاب کلاسیک علمی نیز چنین اثری است؛ جالب، جذاب، آموزنده و بسیار مفید برای همه چیز!
اما چطور امکان دارد کتابی را نخوانده تحسین کرد؟ به این دلیل که بهقدری مشهور است که بدون خواندن هم برخی از مضامینش به گوش مردم میرسد. مثلا تقریبا همه کسانی که اصطلاح پارادایم را بلدند و در زمینههای مختلف آن را بهکار میبرند، کتاب ساختار انقلابهای علمی را نخواندهاند. تامس کوهن (1922-1996)، همان کسی که نام خانوادگیاش در ایران بیش از نظریاتش محل مناقشه است، همان شخصی بود که برای اولینبار این مفهوم را در حوزه علم بهکار گرفت و بعدها چنان گسترشی پیدا کرد که حتی به علوم انسانی هم سرایت کرد.
کوهن با این اثر خود نگاه ما را به علم و سیر تاریخی تحولات آن از بیخ و بن دگرگون کرد. او میگوید واقعیت علم و آنچه در تاریخ آن رخ داده با آنچه آموزش میدهند و در کتابهای درسی گفته میشود، تفاوت جدی و مبنایی دارد. از نظر او کتابهای درسی و آموزشی این سوتفاهم را تثبیت و ترویج میکنند و تصویر غیرتاریخی و مخدوشی از علم ارائه میکنند. کوهن در برابر این برداشت از علم تمامقد میایستد.
دیدگاه کلی کوهن مربوط به سرشت نظریات علمی و روند تحول علوم طبیعی است. نظر انقلابی وی این است که روند علم بهصورت خطی و انباشتی پیش نمیرود، بلکه در مقاطعی دچار تغییرات کاملا بنیادین میشود، بهطوری که از بیخ و بن دگرگون میشود و صورت جدیدی از علم جایگزین نوع قبلی میشود. برای مثال فیزیک نیوتن نسبت به فیزیک ارسطویی یک پیشرفت خطی و مستقیم و از نوع کمّی نیست که فقط برخی از اشتباهات ارسطو توسط نیوتن تصحیح شده باشد. بلکه این فیزیک از اساس نوع دیگری از دانش فیزیک است. لذا نمیتوان فیزیک نیوتنی را بسط و گسترش کمّی فیزیک ارسطویی قلمداد کنیم. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که میان این انواع مختلف فیزیک نمیتوان ارزشداوری کرد و مثلا فیزیک ارسطویی را نسخه ابتدایی یا منحط فیزیک نیوتنی به شمار آورد. هر کدام از این دو فیزیک حوزه جداگانهای است که نمیتوان آنها را با هم قیاس کرد.
اما آنچه منجر به تغییرات انقلابی در علم میشود، بحرانهایی است که باعث میشود سازوکار متعارف علم در پاسخگویی به مسائل از کار بیفتد. در چنین شرایطی علم دیگر کارآمد نخواهد بود و علم جدیدی باید جایگزین آن شود. در این شرایط حساس وبحرانی عوامل گوناگون بیرون از علم بر آن تاثیر دارند و جهتگیری جدید آن را تحت تاثیر قرار میدهند. از این روی، به باور کوهن پژوهشهای تاریخی و جامعهشناختی هم در فهم علم بسیار مفید هستند.
اگرچه از نظر کوهن این نظریه درباره علم طبیعی (Science) صادق است، اما آن را بهطور متمرکز درباره فیزیک پیاده کرده است، چراکه تخصص و تحصیلات کوهن در اصل فیزیک است و نه فلسفه یا حتی فلسفه علم. اما مطالعات او در باب تاریخِ نظریات فیزیک او را به سوی دیدگاه خاصش کشاند. به دلیل همین پیشینه، مباحث او انتزاعی و پیشینی نیست، بلکه کاملا ناظر به آنچه رخ داده صحبت میکند. درست است که این کتاب در حوزه فلسفه علم جای میگیرد، اما سرشار از شواهد و استنادات تاریخی است. مثالهای علمی فراوانی هم دارد. همچنین ارزش معرفتی این کتاب فقط در آن نظریه کلی درباره تحول علوم نیست، چراکه این اثر سرشار از نکات ریز، دقیق و مهم است؛ نکاتی که میتوان از آنها برای پژوهشهای بیشتر و ریزتر ایدههایی استخراج کرد.
این کتاب از زمان انتشارش در سال 1962 تاکنون، بیش از نیم قرن است که در مرکز توجه همگان است. تعداد کتابها و مقالاتی که حول و حوش آن نوشتهاند به صدها هزار عدد میرسد. درباره چنین اثری در این فضای کوچک واقعا چه میتوان گفت که تکراری یا ملالآور نباشد؟ درباره اهمیت و جایگاه این کتاب در فلسفه علم بسیار گفته و فراوان نوشتهاند. من در اینجا نمیخواهم چیزی در این زمینه بگویم. امکان آن هم نیست. صرفا میخواهم به ارزش و کاربرد آن برای زندگی اشاره کنم.
البته کسانی که چیز زیادی درباره دیدگاه کوهن نمیدانند، برای دانستن خلاصه آن، نقدها و نیز نظریات دیگران درباره آن و ارزش و اهمیت و اعتبار آن در فلسفه علم میتوانند به کتابهای زیادی رجوع کنند. تقریبا هر کتابی در حوزه فلسفه علم، فصلی را به این کتاب اختصاص داده است. بنابراین من در اینجا با خیالی آسوده از همه این بحثها چشمپوشی میکنم و فقط به ذکر یک نکته کلیدی بسنده میکنم؛ نکتهای که کمتر به آن توجه شده است. علیرغم این غفلت، بهنظرم این نکته همان چیزی است که به کار همگان میآید و همه افراد تحصیلکرده در هر حوزهای میتوانند از این کتاب حظ خود را ببرند و استفاده کنند. ارزش ماندگار و جاودان این کتاب نیز در همین نکته نهفته است.
بهنظرم در مواجهه با این کتاب مهمترین پرسشی که به ذهن خطور میکند این است که چرا باید کتابی درباره سرشت و چگونگی تحولات علوم بخوانیم؟ بله، کسانی که بهطور تخصصی در حوزه تاریخ و فلسفه علم پژوهش میکنند، چه بسا لازم باشد آن را بخوانند. اما دیگران چرا باید آن را بهدست بگیرند؟ خواننده غیرمتخصص چه طرفی از آن میبندد؟ من در اینجا از منظر شخصی خودم پاسخ میدهم؛ پاسخی که در اصل پیشنهاد نگاهی است برای مواجهه با این کتاب تا طور دیگری دیده و فهمیده شود.
در ابتدا اعتراف کنم که من نیز نهفقط در زمینه علوم فعالیت و پژوهش تخصصی ندارم، بلکه فرسنگها با هر گونه علمی فاصله دارم. علیرغم این، نمیتوانم این کتاب را نادیده بگیرم؛ چرا که این اثر یک کتاب خوب برای زندگی است که میتوان در زمینههای مختلف از آن بهرهبرداری کرد. نظریات، نکات و تاملات کوهن در این کتاب قابل تعمیم به سایر حوزههاست و آنچه درباره علم میگوید، میتواند به عنوان ویژگی آگاهی و معرفت بشری در همه زمینهها به شمار آید. از این روی، میتوان از مباحث کتاب در سیاست، فرهنگ، اخلاق، دین، فلسفه و حتی امور شخصی نیز استفاده کرد. خود او اگرچه دست به چنین تعمیمی نزده، اما متوجه چنین قابلیتی بوده و آن را نفی نکرده است. همین یک ویژگی کافی است تا کتابخوانهایی که خواهان آگاهی و دانایی هستند، آن را از دست ندهند. هر کسی به فراخور حال و تخصص خود میتواند از آن بهرهها برگیرد؛ زیرا این کتاب منبع پایانناپذیری از ایدههاست.
یک مزیت بزرگ این کتاب آن است که مطالعه این اثر چندان دشوار نیست؛ زیرا کوهن بهطرز شگفتانگیزی واضح و روشن و دقیق مینویسد و ترجمه اثر هم خوب و روان است. مترجم این اثر نه بهخاطر حوزه پژوهشی تخصص خود، بلکه از روی علاقه شخصی این اثر الهامبخش آن را ترجمه کرده است. از این روی ترجمهای خوشخوان ارائه کرده است.
این کتاب علاوه بر اینکه یک اثر شایسته و آموزنده درباره جریان تاریخی علم و سرشت نظریات علمی است، اساسا یک کتاب خیلی خوب است. کتاب خیلی خوب چیزی است که در نهایت انسانیت ما را ارتقا میدهد و زندگی انسانی ما را بهبود میبخشد. فرقی نمیکند درباره چه موضوعی باشد، به هر چیزی بپردازد برای ما سازنده و آموزنده خواهد بود. به همین دلیل افراد فرهیخته نهفقط کتابهای مرتبط با حوزه تخصص خود را تهیه میکنند، بلکه بهطور کلی هر کتاب خیلی خوبی را به همان میزان ارج مینهند و با شور و اشتیاق عمیق مطالعه میکنند. لذا بیمعناست که، برای مثال، از یک فیلسوف یا مورخ بپرسند که چرا کتابی در حوزه علم یا رمان میخواند. در واقع مسئله برعکس است؛ باید از آن افراد فرهیخته سوال کرد که چرا این کتاب علمی خیلی خوب یا رمان درخشان را نمیخوانند. آنها نیز باید آن را خوانده باشند یا دستکم دلیل موجهی برای نخواندن خود داشته باشند. کتابهای خیلی خوب آثاری هستند که مطالعه آنها بینیاز از دلیل است. نخواندن آنهاست که نیاز به دلیل دارد؛ دلیلی که در واقع وجود ندارد.
*دکترای فلسفه