فارس نوشت: دعای آخر مهمانیهایی که همه فامیل دورهم جمع می شدند این بود «انشاالله دسته جمع سفر کربلا» اما هیچکسی فکرش را نمیکرد که دعای آنها به این زیبایی اجابت شود. هر چند این فامیل معتقدند پشت همه این دعاها «الهی آمین» شهدایمان بوده است که باعث اجابت شده. خانوادهای که وصلتشان به واسطه عشق به اسلام، احترام به شهدا و جانبازان شکل گرفته است. فامیلی که از نفس مادران شهید که تعداشان در این خانواده کم نیست جان گرفته و قدم در این مسیر گذاشتهاند.بیشتر فامیل در زیباترین سفر زندگیشان با هم همراه شدند.
زائر اولیهای این فامیل بزرگ قصه رفتنشان به این میهمانی بزرگ را روایت میکنند.
آهنگ سایش قدمها بر سینه جاده کربلا
آقای عامری یکی از جوانهای این فامیل بزرگ، دلش خیلی بیقرار کربلا است. از آخرین باری که به پیادهروی اربعین رفته حدود ۳سال میگذرد. همان موقع هم حسرت قدم زدن برجاده کربلا بردلش مانده. سال ۹۴ با گروه مستندساز عازم شد. اما بیشتر وقتش را در موکب فرهنگی گذارند و در حال تدوین فیلم مستند کودکان عراقی بود. حالا این توفیق را پیدا کرده که سرپرستی کاروان خانوادگی را برعهده بگیرد و با سرپرستی او عازم این میهمانی بزرگ شوند. در بین ۶۵ نفر زائراولی تجربه عامری از همه بیشتر است. هر چند معتقد است: «حسرت شنیدن آهنگ سایش قدمها برسینه جاده کربلا روی دلم مانده، اما دوست دارم عزیزانم را در این سفر همراهی کنم.» عامری اما عزمش را جزم کرده همه فامیل را با هم همراه کند. میگوید:«درسی که چهارسال پیش در موکب فرهنگی رسانه گرفتم را هیچوقت فراموش نمیکنم. موظف بودم در موکب بمانم و شبانهروز، فیلم مستند کودکان عراقی را تدوین کنم. با دیدن فیلمها فهمیدم بهترین ادب، بهترین درس و بهترین دانشگاه مکتب امام حسین (ع) است. کودکان عراقی که برخی از آنها به خاطر فقر اقتصادی یا فقر فرهنگی در هیچ مدرسهای تربیت نشده بودند اما به اینجا که میرسیدند شاگرد مکتب حسین (ع) میشدند و در احترام به زائر امام حسین (ع) به بالاترین درجه از ادب میرسیدند که وصف شدنی نیست. دوست دارم واسطهای باشم تا کودکان فامیل به خصوص دخترم را از همین کودکی با این ادب آشنا کنم.»
قصه شیرین من
«طاهره عسگری» یکی از زائر اولیهای پیادهروی کربلا وقتی قصه راهی شدن فامیل را در این مسیر میگوید انگار که شعر روی لبش جاری میشود: «شیرین دخترم ماه محرم نرسیده به اقوام پیام داده بود «کی امسال راهی کربلا میشه؟ دلم بدجور هوای کربلا کرده» این جملهها را در پیامهایی که به خالهاش داده بود دیدم. شیرین بدجور به دلم چنگ میزد. علاقه دخترم نمیگذاشت توی ذوقش بزنم و بگویم (آخه دختر، تو کنکور داری! )شب تاسوعا بود و مهمانی فامیلی و دعای کمیل، میشنیدم شیرین یواشکی از تکتک فامیل میپرسید شما تا حالا پیادهروی اربعین رفتید؟ جواب خیلیها «نه» بود. همان موقع بود که زنگ کاروان زائر اولیهای پیادهروی اربعین در فامیل ما نواخته شد بدون اینکه قرار و مداری درکار باشد.»
انشاالله دسته جمع کربلا
«واقعاً برات کربلا را همان شب به ما دادند. وقتی کوچک و بزرگ فامیل دور هم جمع شده بودیم. عمه جانم یا بهتر بگویم عزیزجان فامیل، روضه گرفته بود. شب تاسوعا شب سالگرد پسر شهیدش بود. عمه جان ۹۰ سالهام خودش هر سال کمی روضه میخواند. صدایش خیلی پیر شده بود مثل صورتش. اما روضه که میآمد روی لبش بغض همه میترکید، نمیدانم چرا؟ شاید با شنیدن صدایش همه مهربانیهایش جلوی چشمانمان میآمد و اشکمان را در میآورد. شاید هم «سید رضا ماهرو»پسر شهیدش به یکباره میپرید توی صداش، توی سینهاش، یا قلبش. نمیدانم هر چه که بود عمه جانم با کلام اول روضه، آتش میزد به دل بزرگ و کوچک فامیل. وقتی برای آخرین بار خواند (برمشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا، در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا) دستانش را بالای سرش برد و رو به عکس شهیدش دعا که نه، التماس کرد. تا زیارت کربلا نصیب جمع فامیل شود و بعد از آن صدای الهی آمین فامیل شیشههای خانه عمه جان را لرزانده بود.» طاهره خانم همانطور که سیل اشک صورتش را بارانی کرده ادامه می دهد:«همان روضه و نفس عمه جانم کار خودش را کرده بود دعایش گرفته بود. کاروان راه افتاد، ۶۵ نفر از اقوام با یکدیگر راهی کربلا شدیم. همه ما زائر اولی پیادهروی اربعین هستیم. عمه جان اما با ما نیامد، نتوانست که بیاید، فردای شب سالگرد شهید سید رضا، او کربلایی شد. وقتی صبح آن روز در تشیع جنازه عمه جان شرکت کردیم تاسوعا گذشته بود و بعداز این سالگرد مادر و پسر را برای همیشه در یک روز برگزار میکنیم.»
هدیه برای کودکان عراقی
«زینب عرفاتی» یکی دیگر از زائر اولیهای این جمع فامیل است، او میگوید:«شنیدهام که پیادهروی اربعین را باید رفت حتی اگر حس کنی توفیق نداری. اصلا خودش تو را میبرد و اگر یکبار راهی شوی دیگر جَلد جاده نجف تا کربلا شدهای.» عرفاتی کمی مکث میکند و میگوید: «برایم مثل روز روشن است، تا چند سال آینده در اربعین حسینی ایران خالی میشود. مگر میشود شخصی یک سال برود و سال دیگر دلش پر نگیرد برای رفتن.» او مادر دختری ۳ ساله است، میگوید: «دخترم در همین مهمانیهای فامیلی آن قدر از دایی و خاله و عمه شنید که ( آرزوی سفر کربلا دارند) تا اینکه اوهم با این سن کم ، اگر آرزویش را بپرسید میگوید (آرزوم کربلاس). خوشحالم که این سفر خانوادگی مهیا شد تا سالها بتوانیم خاطرات خوب و معنوی این سفر را برای هم تعریف کنیم تا حالمان خوب شود. بچهها کنار هم هستند و برای آنها خاطره خوبی به جا خواهد ماند. در این سفر بخشی از تمرکز ما روی کودکان فامیل است تا بتوانیم اوقات خوب و معنوی را برای آنها مهیا کنیم: «قبل از اینکه ساکهای سفر را ببندیم به بازار رفتیم و تعدادی عروسک و ماشین اسباببازی و پیکسل خریدیم تا وقتی کودکان عراقی از فرزندانمان پذیرایی می کنند، بچهها بتوانند به آنها هدیه دهند. در کاروان ما کودک ۸ ماهه هم هست. اعزام به کربلا به صورت کاروان های فامیلی کمک میکند که یکدیگر را حمایت بیشتری کنیم.»
وقت خرید و روضه؟
«شیرین جعفری» دختر جوانی که برای اولین بار زائر کربلاست از تجربهاش در همین تهران میگوید، وقتیکه برای پیادهروی بزرگ اربعین آماده میشد :«با مادرم برای خرید ما یحتاج سفر کربلا به مغازه رفته بودم میخواستم ماسک فیلتردار بخرم، صاحب مغازه مرتب ماسکهای دیگر را پیشنهاد میداد تا اینکه پرسید: ماسک را برای چه کاری و کجا میخواهید استفاده کنید؟ پاسخ دادم: برای پیادهروی اربعین از نجف تا کربلا. صاحب مغازه که تا آن موقع در حال راه انداختن مشتریها بود و سعی داشت اجناس خود را تبلیغ کند و با بهترین شرایط بفروشد به یکباره روی صندلی نشست شروع کرد روضه خواندن؛ روضهای که نه تنها او بلکه همه مشتریها را نیز به گریه انداخت. با خودم فکر میکردم او با همین یک جمله ساده من که میخواهم به کربلا بروم، به کربلا رفت.خدا کند که من هم درک کنم عظمت این مسیر را، مسیری که به عاشقی ختم میشود.»