بررسی تاریخچه یک اصطلاح انگلیس نیرنگ باز

محسن جاوید،   3970514022 ۱۴ نظر، ۰ در صف انتشار و ۲۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

این روزها بحث احتمال خروج انگلستان از اتحادیه اروپا شدت گرفته ، برخی مخالف و برخی موافق آن هستند. خروج از اتحادیه اروپا در رفراندوم عمومی رای آورده و اکنون سیاستمداران مشغول مذاکره برای تعیین شرایط خروج هستند. با وجود استعفای یک نخست وزیر، یک وزیر خارجه، یک مذاکره کننده ارشد و مشکلات دیگری که بر سر راه خروج از اتحادیه اروپا یا «برگزیت» پیش آمده، هیچ معلوم نیست که آیا واقعاً انگلیس اتحادیه را ترک خواهد کرد یا نه.

احتمال خروج انگلیس از اتحادیه اروپا زنده کننده خاطره آغاز عضویت آن است. نطفه اتحادیه اروپا با معاهده پاریس در 1951 بسته شد. گرچه آن روز صحبتی از "اتحادیه اروپا" به این معنی نبود و اتحادیه شکل گرفته "جامعه ذغال سنگ و فولاد" نامیده می شد. در 1958 و با معاهده رم "جامعه اقتصادی اروپا" شکل گرفت تا اینکه بعد از پایان جنگ سرد و در 1991 با معاهده ماستریخت هویت کم و بیش سیاسی ای به نام "اتحادیه اروپا" به دنیا معرفی شد.

در سالهای اولیه شکل گیری اتحادیه، اروپایی ها و به ویژه فرانسوی ها علاقه ای به عضویت انگلیس نداشتند. معروف است که ژنرال دوگل تا وقتی رئیس جمهور بود جلوی عضویت انگلیس را گرفت. انگلیس بالاخره بعد از کنار رفتن دوگل و در 1971 عضو جامعه اقتصادی اروپا شد.

کشورهای اروپای مرکزی و شرقی به دلایلی از جمله اینکه حضور انگلیس موجب تحکیم روابط آتلانتیک شمالی با آمریکا خواهد بود خواهان ادامه حضور انگلیس هستند. اما فرانسوی ها و آلمانی ها ظاهراً خیلی با خروج انگلیس مشکلی نداشته، شاید حتی ته دلشان کمی هم به خاطر خلاص شدن از دست این عضو همیشه ناجور و ناهماهنگ خوشحالند. از سوی دیگر البته انگلیس همیشه موفق بوده است در لحظات حساس برای خود متحدینی دست و پا کرده و به ویژه پای آمریکا را به وسط بکشد. در سفر اخیر ترامپ به انگلیس هم دیده شد که علاوه بر تعریف و تمجید از روابط ویژه با انگلیس، رئیس جمهور آمریکا حمله ای لفظی به اتحادیه اروپا و ناتو را فراموش نکرد.

اینجا قصد ما بحث پیرامون روشهای مذاکره دیپلماتیک و ایجاد نظر موافق و متحد یابی انگلیس نیست. با این حال این روش خاصِ "هدف محور" بودن و همراه کردن دیگران با خود در مسائل مهم و بحران ها، باعث شده که انگلیس به صفت دیگری نیز معروف شود. "انگلیس خدعه گر"، "دسیسه باز"، "فریبکار"، "غیرقابل اعتماد" و "از پشت خنجر زن" صفاتی نیست که فقط ما در ایران و در زبان فارسی به این کشور داده باشیم. قرن ها قبل از آشنایی ما با انگلیس، این کشور در اروپا با این صفات شناخته شده بود.

"اینک هنگام آن است که عطف توجهی بسوی دولت انگلیس نموده و شمه ای از تاریخ سیئات این ملت را که مدتهاست در دنیا مشهور بغدّاری و خیانت کاری میباشد و بی باکانه گناه عظیم افروختن آتش این جنگ عالم سوز(جنگ جهانی اول) را بر سجّل جنایات دیگرش افزوده در مقابل نظر هموطنان خود نهیم تا دشمن جنوبی خود را بهتر بشناسند و از گرفتاری در دام زرق و مکرش بیش از پیش هراسان باشند."این بخشی بود از مقاله چاپ شده در روزنامه کاوه، به تاریخ 5 تیر ماه 1286 هجری شمسی، 15 اکتبر 1916 در برلین.

نام نویسنده مقاله را نمی دانیم اما می دانیم که این روزنامه با سردبیری سید حسن تقی زاده در برلین منتشر می شد. تقی زاده که تا شروع جنگ جهانی اول در ایران و در جریان انقلاب مشروطه به طرفداری از انگلیس متهم بود پس از دوره ای اقامت در لندن و نیویورک به برلین رفت و در آنجا نشریه کاوه را منتشر کرد که احساسات متمایل به آلمان و ضد انگلیس و روسیه را ترویج می داد.

در نوشته ای که از روزنامه کاوه نقل کردیم، نویسنده در توضیح "غدّار و خیانتکار" در پاورقی اصطلاح فرانسوی Perfide Albion را آورده است. این اصطلاح فرانسوی با ریشه لاتین، تا سالها و بلکه قرن ها در اروپا برای توصیف دولت و حتی ملت انگلیس بکار می رفت و پیداست که در بحبوحه جنگ اول جهانی، آلمانی ها هیچ بدشان نمی آمد که در دستگاه تبلیغاتی خود این موضوع را پر رنگ کنند: اینکه انگلیس کشور یا دولتی منافق و حیله گر است.

باور عمومی بر این است که اصلاح Perfidious Albion در خلال انقلاب فرانسه متولد شده است. با این حال مراجعه ای به کتابهای تاریخی نشان می دهد که چنین عنوانی از خیلی قبل و از زمان جنگ های صد ساله بین فرانسه و انگلیس رایج بوده. جنگهای صد ساله از 1337 تا 1453بر سر تصاحب فرانسه در جریان بود و فرانسوی ها داستان های زیادی از جنایت های سپاهیان انگلیس در خاطره جمعی و ادبیات خود ضبط کرده اند که داستان ژاندارک یکی از آنها است. ژاندارک دختر چوپانی بود که موفق شد سپاهیان پراکنده فرانسه را متحد کند.

انگلیسی ها سرانجام او را دستگیر کرده و به اتهام جادوگری زنده زنده سوزاندند. در 1803 ناپلئون او را به عنوان سمبل و قهرمان ملی معرفی کرد و در 1854 ژان دومینیک آگوست آنگر(آنگغ)، نقاش رئالیست معروف فرانسوی با تابلویی او را جاودانه کرد. بعد ها فیلم ها و سریال های تلویزیونی زیادی درباره او ساخته شد و اکنون بر اساس مصوبه 1920 کلیسای واتیکان، ژاندارک رسماً یک قدیس است.

به قتل رساندن یک شاه در منطق اروپا همواره بالاترین درجه خیانت پیشگی بوده است و انگلیسی ها از این بابت سابقه خوبی نداشتند. انگلیسی ها در قرن 14 میلادی دو شاه یعنی ادوارد دوم و ریچارد دوم را کشته بودند. به این ترتیب کلیشه خیانت پیشه بودن از همان قرون وسطی و لااقل از دید فرانسوی ها عمومیت یافته بود. اینکه وفاداری قاطر از یک انگلیسی بیشتر است در فرانسه ضرب المثل شده (1)بود و "انگلیسی دغل" صفتی مشهور. (2)

در قرن شانزدهم هم انگلیس آوازه بهتری نداشت. اتحاد هنری هشتم شاه انگلیس با شاه کاتولیک اسپانیا کارلوس اول (چارلز پنجم در امپراطوری مقدس رم) بر علیه فرانسه، بعد جدا شدن از واتیکان و اعلام مذهب جدید، گردن زدن همسرش "انه بوین" و وزیرش "توماس مور"، آزار کاتولیک ها و خراب کردن صومعه ها و از همه بدتر گردن زدن مری، ملکه اسکاتلند توسط الیزلبت اول، احساسات منفی در فرانسه را شدت بخشید.

مری تنها فرزند مشروع جیمز اول شاه اسکاتلند بود که از یک سالگی به سلطنت رسیده بود. زمانی که نایب السلطنه کشور را اداره می کرد او دوران کودکی خود را در فرانسه گذرانده و با فرانسیس دوم پادشاه آنجا ازدواج کرد. مری بر خلاف الیزابت اول کاتولیک مومنی بود. در پایان عمر و پس از ماجراهایی که برای تصاحب دوباره تاج و تخت اسکاتلند پیش آمد مجبور شد به دربار الیزابت اول در انگلستان پناهنده شود.

پس از مدتی الیزابت او را متهم به توطئه کرده و سرانجام سرش را قطع کردند. قتل ملکه کاتولیک فرانسه و اسکاتلند توسط انگلیسی های غیرکاتولیک (پروتستانِ انگلیکان) جلوه خوبی در فرانسه نداشت و به تصویر منفی انگلیس بیشتر دامن زد. تنها فرزند مشروع جیمز پنجم و وارث سلطنت باشی و آنوقت دختر نامشروع و پروتستان هنری هشتم که قوم و خویش خودت هم هست، بعد از اینکه به او پناه برده ای، گردنت را بزند. توطئه و خدعه بالاتر از این دیگر نداریم.

در قرن هفدهم جنگ داخلی انگلیس و گردن زدن یک شاه دیگر، یعنی چالز اول دستاویز جدیدی به دست فرانسوی ها داد.

با این حال در دوره پس از چارلز اول و حکومت اولیور کرامول و نزدیکی او با دربار فرانسه، قدری از این احساسات منفی فروکش کرد تا اینکه با انقلاب 1688 در انگلیس و روی کار آمدن خاندان ویلیام نارنجی و قدرت گرفتن بیشتر پروتستان ها دوباره اوضاع به حال اول برگشت. واقعه 1688 از دید خود انگلیسی ها یک «انقلاب با شکوه» بود (3) که در طی آن پارلمان و اشرافِ انگلیس، جیمز دوم را از سلطنت خلع و به جای او ویلیام نارنجی، شاه هلند را به تخت نشاندند. اما از دید فرانسوی ها، لردهای خائن انگلیسی بار دیگر به شاه خود خیانت کرده و تاج و تخت را به شاه هلند هدیه کرده بودند.

در دوران روشنگری، روشنفکران فرانسه مانند ولتر و مونتسکیو که خود از استبداد شاهان فرانسه بیزار بودند مقالاتی در تعریف و تحسین از انگلستان به عنوان آزادترین کشور اروپا می نوشتند. دراین دوره فرانسوی ها نوعی احساس دوگانه عشق و نفرت نسبت به انگلیس پیدا کرده بودند که بعدها در آلمان نیز دیده می شود. فرانسوی ها در این دوره مدل ماکیاولی انگلستان را تحسین می کردند و سرانجام خود نیز همین مدل را برگزیدند. اما بازهم اتفاقات تاریخی بعدی مانند انقلابِ استقلالِ آمریکا، ظهور فردریک دوم در پروس، انقلاب فرانسه و ظهور ناپلئون، "مدل انگلیسی" را به صفتی منفی و معادلِ نیزنگ بازی و دغل کاری تبدیل کرد.

فردریک شاه پروس، هفت سال در جنگهای تقسیم امپراطوری اسپانیا همراه با انگلیس و سایر متحدین جنگیده بود. اما درست سر بزنگاه در 1711 ناگهان انگلیس موضع خود را عوض کرد، از جنگ دست کشید و عملاً فردریک را تنها گذاشت.

این موضوع بر فردریک گران آمد و داستان خیانت پیشگی انگلیس را در کتاب خاطرات خود "تاریخ هفت ساله" مفصل بیان کرد و از جمله نوشت: "انگلیسی ها متحد خود را درست در لحظه ای که متوجه شوند دیگر به او احتیاجی ندارند قربانی می کنند." فردریک نسخه آلمانی "انگلیس دغلکار" یا perfidie des Anglais را بکار برد و کاری کرد که آلمانی ها هرگز این موضوع را فراموش نکنند. بعدها نویسندگان دیگر نیز به فردریک پیوستند. از جمله توماس پین، فیلسوف و سیاستمدار آمریکایی و از رهبران استقلال و بیانگذاران ایالات متحده آمریکا، انگلیس را کشور خائنی نامید که نمی توان حتی به یک کلمه حرفِ شاه یا وزرای آن اعتماد کرد.

برای آمریکایی ها اعتبار انگلیس وقتی کاملاً نابود شد که این کشور برای مقابله با استقلال آمریکا سربازان مزدور آلمانی و هندی را به جنگ فرستاد.

وقتی انقلاب فرانسه پیروز شد، تفکرات فردریک بستر مناسبی برای رشد یافت. شعار انگلیس دغلکار بلافاصله توسط انقلابیون فرانسه مورد استفاده قرار گرفت. انقلابیون فرانسه دشمنان خود را بی رحم، بزدل، متکبر و ماکیاولیست می نامیدند و می توانستند همه این صفات را در "انگلیس دغلکار" نیز پیدا کنند.

حمایت ناوگان دریایی انگلیس از ضد انقلابیون فرانسه در 1793 موجی از نفرت در بین انقلابیون به وجود آورد. در ابتدای 1794 روبسپیر نفرت از انگلیس را به عنوان یک رسم انقلابی معرفی کرد و از ژاکوبین ها خواست نه تنها از دولت انگلیس که از ملت انگلیس هم متنفر باشند. به سایر کشورهای اروپایی هشدار داده می شد که در ائتلاف با انگلیس احتیاط کنند، چرا که هدف انگلیس از ائتلاف، ایجاد شکاف و به بازی گرفتن قدرتها و بعد به جان هم انداختن آنهاست.

احساسات ضد انگلیسی در دوره ناپلئون شدت بیشتری گرفت. دراین دوره در هنر و ادبیات و همچنین زبان سیاسی، انگلیس به کارتاژ تشبیه می شد. دراین دوره ادبیات کلاسیک و تاریخ یونان و امپراطوری رم باستان در اوج محبوبیت بود و کارتاژ به عنوان دشمن شماره یک و خبیث و دسیسه کار امپراطوری رم برای مردم شناخته شده بود. پایان کار ناپلئون و شکست او در جنگ واترلو و بعد تبعید شدن او به جزیره سنت هلنِ تحتِ حاکمیت انگلیس بیش از پیش به احساسات ضد انگلیسی افزود.

در آمریکا جفرسون در برابر خواسته انگلیس برای ائتلاف در برابر ناپلئون گفت هیچ اعتباری به این نیست که بعد از ائتلاف با انگلیس آنها وسط جنگ مخفیانه با ناپلئون پیمان صلح نبندند و ما را وسط معرکه تنها نگذارند.

در آلمان هاینریش هاین شاعر و نویسنده معروف، نقش مهمی در جا انداختن شعار "انگلیس دغلکار" داشت که شاید به خاطر اقامت او در پاریس و تاثیر از تبلیغات سیاسی دوران ناپلئون باشد. بیسمارک همواره نگران دسیسه و نیرنگ های سیاسی انگلیس بود و نفاق را ویژگی و جهت گیری اصلی سیاست این کشور می دانست.

ناگفته پیداست که این کلیشه ها در مورد انگلیس تا زمان جنگ جهانی اول و دوم نیز دوام آورده و حتی به زمان حاضر نیز رسیده اند. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و در جنگ کریمه، انگلیس با دشمن قدیمی خود فرانسه و همچنین عثمانی بر علیه روسیه متحد شد. در همین دوره با روسیه بر سر ایران رقابت داشت. از سالهای 1890 که فرانسه مدتی با روسیه متحد شد تا اوایل قرن بیستم و ظهور قدرت آلمان، روسیه همچنان دشمن درجه یک انگلیس بود. اما در جنگ جهانی اول ناگهان انگلیس با روسیه علیه آلمان و عثمانی هم پیمان شد.

در جنگ دوم هم تقریباً همین اتحاد تکرار شد اگرچه انگلیس روسیه بولشویکی را همچنان دشمن می دانست. بعد از جنگ دوم و در طول جنگ سرد باز هم روسیه به دشمن درجه تبدیل شد. می شود نتیجه گرفت که انگلیس با همه قدرتهای دنیا هم متحد بوده و هم دشمن و خیلی سریع توانسته بین این دو موضع نوسان کند.

امروزه شاید بنا به دلایل سیاسی و رعایت زبان دیپلماتیک کمتر کسی از دغلکار بودن انگلیس در مجامع اروپایی حرفی بزند. اما می توان به خوبی تصور نمود که سایه قرن ها تصویر منفی از انگلیس هنوز در ذهن مردم و سیاستمدارن اروپایی حضور دارد و گاه در لحظات حساس فرصت بروز پیدا می کند.

*کارشناس کنسولی
۱- Loyaulté d’Angloys ne vault une poytevine.

۲- Les faux Anglais-3

۳- The Glorious Revolution