«ژاک قضا و قدری و اربابش»
نویسنده: دُنی دیدرو
ترجمه: مینو مشیری
انتشارات فرهنگ نشر نو؛ چاپ ششم 1397
356 صفحه، 27 هزار تومان
****
چرا باید «ژاک قضا و قدری...» را خواند، یا درود بر رمانهای پسامدرنِ دو قرن پیش!
اگر بخواهیم سوالِ مشهور ایتالو کالوینو، نویسندهی ایتالیایی یعنی «چرا باید کلاسیکها را خواند؟» را وارونه کنیم، چنین چیزی بیرون میآید: «چرا نباید کلاسیکها را بخوانیم؟» اگر از شما بپرسند چرا مایل به خواندن آثار کلاسیک نیستید، چه میگویید؟ معمولا اولین پاسخها حول این میچرخد که آثار کلاسیک ملال آورند و باید با مرگ خواندشان. احتمال جواب چیزی در این مایهها خواهد بود که کلاسیکها خط قرمزها زیادی دور و بر آثارشان طرح میکنند؛ سنت را دور نمیزنند، و جان کلام اینکه؛ فسیلند فسیل! در این وجیزه قصد نداریم به واکاوی اهمیت آثار کلاسیک بپردازیم اما حتما باید بگوییم که همهی آثار کلاسیک حکم داروهای تلخ اما ضروری را ندارند. گزارهای که خیلی از اساتید برای مطالعهی برداوم آثار ِ کلاسیک صادر میکنند. نه، باید گفت خیلی از آثار مهم کلاسیک آثاری هستند که میتوانیم همچنان آنها را نو و حتی آوانگارد توصیف کنیم. واقعیت این است: و خواندن بسیاری از این آثار به غایت لذتبخش است. الان یک نمونه به شما معرفی میکنم؛ نمونهای از اثری کلاسیک اما نو و پیشرو، و همین طور خوش خوانِ فرح بخش: «ژاک قضا و قدری و اربابش» اثر دُنی دیدرو.
دُنی دیدرو (1784-1713) نویسنده، فیلسوف و متفکر قرن هجدهم فرانسوی است که بسیاری درباره او میگویند اگر در زمانهی شخصیتهایی چون ولتر و روسو زندگی نمیکرد آوازهای دو چندان داشت. او البته هم اکنون نیز تنها به واسطهی نوشتن رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» جایگاه مهمی در تاریخ رمان دارد. «ژاک قضا و قدری و اربابش» جزو آثار معدود ادبیات کلاسیک به حساب میآید که با بوطیقای نقد مدرن قابل تحلیل و به شدت ارزشمند است. این کتاب را در کنار آثاری نظیر «زندگی و عقاید تریسترام شندی» از لارنس استرن، «دن کیشوت» اثر سروانتس، «سفرهای گالیور» از جاناتان سویفت و آثار رابله در طبقهای ویژه از آثار غیرمعمولِ کلاسیک قرار میدهند. در این میان سهم رمان عجیب لارنس استرن روی اثر دنی دیدرو البته که بیشتر است. بسیاری از منتقدان ادبی بر این نظرند که رمان لارنس استرن تاثیر بسزایی بر نحوهی نگارش «ژاک قضا و قدری و اربابش» گذاشت. این کتاب در سال 1796 دوازده سال پس از مرگ نویسنده و سی و هفت سال پس از انتشار نخستین جلد کتاب «زندگی و عقاید تریسترام شندی» منتشر شد.
اما «ژاک قضا و قدری...» درباره چیست و قصهاش چطور قصهای است؟ این دیگر از آن سوالهای تقریبا بی جواب است. ژاک، خدمتکار اربابی که هرگز اسمش برای مخاطب فاش نمیشود، همراه با آقای ارباب در حال طی سفری با مبدأ و مقصدی نامعلوم است. به این دو موضوع مبهم، نیتِ نامعلوم این زوج را هم اضافه کنید. تا اینجای کار میبینم که چیزِ زیادی گیرتان نیامده است. صبر کنید، شما هم به عنوان مخاطب کتاب شخصیت سوم این داستان هستید که به میزان فهم کجِ ژاک و اربابش از زندگی و روزگارِ آنها خبر دارید. دُنی دیدرو بخش قابل توجهی از رمانِ غریبش را به سخن گفتن با شما میگذراند. در طول این مسیر برای اینکه ژاک و اربابش، و همین طور شما، دچار ملال نشوید، ژاک به راوی داستانهایش تبدیل میشود؛ ماجراهایی که معمولا در سه عنصر با یکدیگر اشتراک دارند: عشق، بلاهت، و مسخرگی. این روایتهای خندهدار و به اصطلاح عاشقانهی ژاک اما بر خط و ادامهدار باقی نمیماند. قصههای ژاک بارها بارها به واسطهی کاراکترهای دیگری که وارد قصه میشوند، منقطع میشود. این از هم گسیختگی، خیلی زود به یکی از موتیفهای مهم رمان تبدیل میشود، طوری که مخاطب همیشه در انتظار ناقص شدن یا ناقص مانده روایت و خردهروایتهایی است که در رمان میخواند.
تا به اینجا احتمالا به این نتیجه رسیدید که رمان «ژاک قضا و قدری...» هرگز مثل آثار همدورهی خودش ساختار تک ساحتی و سوژهای مشخص ندارد. بله، زمان و مکان نامشخص، و ساختار اثر درهمپیچیده است. به اینها باید روایت غیر خطی و تکثرِ راویان را نیز اضافه کنید. رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» رمانی است با روایتهای چندگانه، که هر کدام به صورت نامنتظرهای روایتهای پیشین را معیوب میکنند. با این حال این قصههای ناقص در فرجامِ کار موجودِ کاملی را میآفرینند. دُنی دیدرو به سیاقی این رمان را به نگارش درآورده است که مخاطب به شکل فعالی در به ثمر رسیدنِ اثر نقش داشته باشد. ما دقیقا نمیدانیم این نویسندهی قرن هجدهمی تا چه میزان از شئونات و رئوسات یک اثر پسامدرن در نیمهی دوم قرن بیستم مطلع بوده است، و چقدر هوادار کتابهای تئوریک نظریهپردازان ادبی قرنِ بیست بوده است، اما مطمئنیم این نظریه پردازان به واسطهی رمان «ژاک قضا و قدری...» بسیاری از عوامل برسازندهی اثر پست مدرن را میتوانند در کتاب دیدرو بررسی کنند.
من این کتاب را چند بار خواندم. اولین بار که خواندمش قریب به 7 سال پیش بود. هیچ چیزی برای گفتن نداشتم. تا چند وقت برای معرفی این کتاب به دیگران دچار لکنت میشدم. یعنی تنها چیزی که میشد گفت این بود که خیلی کتاب عجیب غریبی است و این که به راستی حیرت انگیز است. اما اکنون هم برای معرفی این کتاب چیز بیشتری برای گفتن ندارم و البته یقین دارم همین ادای حیرت برای پیشنهاد یک کتاب کفایت میکند. «ژاک قضا و قدری...» را نه تنها میتوان در زمرهی آثار بدعتگرایانه و تجربی دسته بندی کرد، بلکه میتوان در توصیفش گفت که یکی از مهمترین کتابهای اکسپریمنتال است. این کتاب حتی در میان حجم انبوهی از رمانهای امروزی اثری متفاوت به حساب میآید. ترفندهای عجیب ِ آقای نویسنده، نحوهی نامعمول روایتش و قصههای لوده وار شخصیتها، از کتاب دیدرو، کشکولی از داستان و لذت و شعف آفریده است که در کمتر کتابی میتوان پیدا کرد.
یادمان باشد ما درباره رمانی حرف میزنیم که با همه طنازیهایش از خامهی یکی از مهمترین فیلسوفان قرن هجده تراوش کرده است. مخاطبانی که خیلی مایلند بعد از خواندن رمان دلخواهشان به تحلیل و تاویل درونمایه اثر بپردازند، اندیشههای بکری را از کتاب دیدرو صید میکنند. دیدرو در این رمانش موقعیتهای تأمل برانگیز کم خلق نکرده است. درست است این موقعیتها گاه شدیدا خنده آور است اما همگی برآمده از ضعفِ شخصیتهایی است که ساعتها میتوانند مخاطب را در فکر فرو ببرند.
یکی از مهمترین درونمایههای «ژاک قضا و قدری...» همچنان که از نامش پیداست مسلک قضا و قدری ژاک و به قول فرنگیها سرنوشتگرایی (fatalism) است. بعضی از منتقدان نظیر جی. رابرت لوی شخصیت فلسفی ژاک را نه شخصیتی سرنوشتگرا که جبرگرا (determinism) میداند و میان این دو تفاوت قائل است. دترمینیسم، تعین گرایی یا جبرگرایی نه تنها منکر ارادهی آزاد است که فرد را حسابی از تقید به مسئولیتهای اخلاقی آزاد میکند. این مضمون قطعا یکی از مضامین پررنگ رمانِ دیدرو است که میتواند برای مخاطبان ایرانی از زوایای مختلفی مورد توجه قرار بگیرد؛ خصوصا که مخاطبان آثار کلاسیک فارسی و شعر کهن ایرانی خیلی با این مضمون غریبه نیستند.
اما آنچه در وهلهی نخست موجب میشود این کتاب را به خوانندگان پیشنهاد بدهیم، این است که اگر میخواهند اثری خوشخوان و فرحبخش بخوانند حتما سراغِ همین کتاب را بگیرند. این کتاب را احتمالا در چند وعدهی معدود خواهید بلعید.
رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» اثر دُنی دیدرو را میتوانید از انتشارات فرهنگ نشر نو بخواهید. این کتاب را مترجم حاذق، مینو مشیری برگردانده است.