«سرزمین غریب»
نویسنده:ارنست همینگوی
ترجمه: رامتین ابراهیمی
ناشر: ققنوس،چاپ اول: نوروز 97
94 صفحه، 7000 تومان
***
خیلی عجیب است که نویسندهای بتواند یک داستان بلند 90 صفحهای را با گفتوگو پیش ببرد بی آنکه مخاطب را دلزده کند. گفتوگو دست کم برای خیلی از خوانندگان وقتی از میزانی فراتر برود، به ملالآورترین بخش داستان تبدیل میشود؛ برای همین هم باید خیلی نویسندهی خوبی باشی تا 90 صفحه داستانت را در دیالوگ پیش ببری بی آنکه مخاطب بفهمد چنین کردهای.
از آن عجیبتر میدانید چیست؟ خیلی عجیب است که نویسندهای که در 119 سال پیش به دنیا آمده هنوز میتواند الگوی داستان نویسان باشد. الگوی هر داستان نویسی در هر کجای این کرهی خاکی. اکنون داریم از داستان بلندی به نام «سرزمین غریب» حرف میزنیم که ارنست همینگوی آن را نوشته. کتابی که در ذیل سری آثار پانورامای انتشارات ققنوس منتشر شده است. اگر نمیدانید این سری آثار چطور کتابهایی را در برمیگیرد باید خیلی کوتاه توضیح دهیم که «پانوراما»ها مجموعه کتابهای جیبی و کوچکی هستند که شامل آثاری از نویسندگان بزرگ و کلاسیک میشود. انتشارات ققنوس در سری آثار پانوراما بنا به مقتضیات زمانه و شرایط و موقعیت مخاطبانی که به شدت درگیر فعالیتهای روزانه و زندگی روتین هستند، آثار موجز اما مهم تاریخ ادبیات را گرد هم آورده است. در این سری نویسندگان بزرگ به صورت اجمالی معرفی میشوند و اثری از آنها ترجمه شده است.
«پانوراما»ی شمارهی 7 به ارنست همینگوی و داستان بلندی به نام«سرزمین غریب» اختصاص دارد. ارنست همینگوی را احتمالا همهمان میشناسیم. همان نویسندهی عجیب غریبی که زندگیای عجیب غریبتر از خودش پشت سر گذاشت. او را به راحتی میتوان در زمره ماجراجوترین نویسندگان تاریخ ادبیات قرار داد. نویسندهای که اروپای جنگ زده را دید و در کسوت خبرنگار در جنگهایی نظیر جنگ اسپانیا و جنگ جهانی دوم حضور داشت. نویسندهای تن درست که عاشق شکار و صید ماهی بود. نویسندهای ورزشکار که تمام عمرش را وقف «زندگی کردن» به معنای اخص کلمه کرد؛ بارها زندگی زناشویی را تجربه کرد، بارها جنگ را، عشق را و حتی مرگ را. نویسندهای که در آخر کار از فرط نوشیدن الکل دیگر خبری از قوای جسمانیاش نبود... او که فرجام غم انگیزی داشت: خودکشی.
«سرزمین غریب» داستان سفر دو مرد و زن با نامهای راجر و هلناست که به سرزمینی غریب میروند. تمام داستان با گفتوگوهای همین دو نفر پیش میرود. ذره ذره، و لایه لایه از شخصیتهای راجر و هلنا در طول دیالوگها برای ما عریان میشود و تا نیمهی داستان مخاطب شناخت درستی از کاراکترها پیدا میکند. هلنا، که نامش به عمد تا چند صفحهی نخست داستان فاش نمیشود، دختری است که دیگر نمیخواهد پیش شوهرش برگردد و هر چند جمله یکبار به راجر اظهار محبت میکند. او میگوید شوهرش هموسکچوال بوده، مادرش هم خبر داشته، اما از آنجا که شایسته نمیدانسته در انتخاب دخترش دخالت کند، به او نگفته. مادر هلنا، فکر میکرده دخترش میداند و آگاهانه دست به این انتخاب زده است. هلنا، دختری که کمی رفتار لوس دارد، در طول سفر دائم از راجر میخواهد که بگوید دوستش دارد یا نه، و راجر هم دست کم در نیمهی اول داستان به صورت شفاف از ضمیرش به دختر خبر نمیدهد.
شخصیت راجر تا حدود زیادی به خود همینگوی شبیه است. او شمایلی کاملا مردانه، و گاه ضمخت دارد. مثل همینگوی زندگی ماجراجویانهای داشته، شکارچی بوده و حتی مثل خالقش زمانی را در پاریس سپری کرده است. این نکته وقتی که میبینیم روایت «سرزمین غریب» روایتی است از زاویه دید سوم شخص، بیشتر برایمان جالب خواهد بود.
ارنست همینگوی مفتون زاویه دید سوم شخص محدود است. دست کم، پربسامدترین نوع زاویه دید در آثار همینگوی همین زاویه دید است. در زاویه دید محدود، راوی از همه چیز با خبر نیست، دانای کل نیست و تنها از اموری محدود در شخصیتها یا شخصیتی با خبر است. انگار او یکی از شخصیتهای داستان است و تنها به اندازهی او متوجه شرایط و موقعیتها میشود. در «سرزمین غریب» همینگوی اگر قرار باشد اطلاعاتی فراتر از مشاهدات عینی بدهد و اگر قرار باشد بگوییم از درون شخصیتی باخبر باشد، همان راجر است.
وقتی هلنا از او میپرسد که دوستش دارد یا نه او میگوید بله، و وقتی هلنا میپرسد که آیا بعدها این احساس در او تغییر خواهد کرد میگوید نه. اما پشت این «نه» همینگوی توضیحی دو کلمهای میافزاید که چنین توضیحی آن هم به این سیاق در سراسر داستان چندان یافت نخواهد شد: دروغ گفت. همینگوی صراحتا میگوید راجر به دروغ اظهار محبت میکندف و این در حالی است که چنین رویکردی در «سرزمین غریب» به لحاظ فنی، و نسبت به سبک نویسندگی همینگوی در این کتاب، رویکردی متفاوت و بیگانه است.
همینگوی در این کتاب داستان نویسی به غایت عینی است. اصلا او به همین دلیل سراسر داستانش را با دیالوگهای متواتر راجر و هلنا روایت میکند، چرا که میخواهد تنها به امور عینی بپردازد، و چه چیز عینیتر از صدای شخصیتها. او حتی در توصیف صحنهها هم خست میکند. هر چه هست در صدای شخصیتهاست. اگر قرار است اطلاعاتی درباره شخصیتها گیرتان بیاید باید شش دانگ حواستان را جمعِ گفتوگوها بکنید. همینگوی اگر قرار باشد ولخرجی بکند، احتمالا یک جمله دربارهی آب و هوا مینویسد، مابقی دادهها را باید از دل دیالوگها بیرون بکشیم. این خصیصه تا حدودی به آثاری از از این دست، خصلت نمایشی میبخشد. اتفاقی که در همین داستان یعنی «سرزمین غریب» هم رخ میدهد.
همینگوی نویسندهای است تراز اول، حاذق و زبردست. هر داستان او میتواند دو جور مخاطب داشته باشد، دو نوع مخاطبی که هر کدام لذت و نصیبی ویژه خواهند برد. مخاطبانی که مفتون داستان میشوند و تا انتهای آن همراه ان خواهند ماند، و مخاطبانی که هر داستان همینگوی برای آنها حکم یک کلاس درس، یا کارگاه داستان نویسی دارد.