«بانوی بی بدن»
نویسنده: اولیور سَکس
ترجمه: پسما قرایی
ناشر: قطره ،چاپ چهارم: 1397
348 صفحه، 28000 تومان
***
ادبیات گاه تنها به «ادبیات» محدود نمیشود و به شکل مستقیم عرصهای خواهد بود بینارشتهای. عرصهای برای تلفیق «روایت» با «علم» که گاه وزنهی علمی آن سنگینی میکند. اکنون از کتابی سخن خواهیم گفت که بستری از روایتی ترکیبی از ادبیات و پزشکی. «بانوی بی بدن» عنوان مجموعه داستانی است از اولیور سَکس با ترجمهی سما قرایی که چاپ چهارم آن به تازگی در نشر قطره منتشر شده است.
الیور سکس (2015-1933) پزشک عصب شناس و نویسندهی بریتانیایی، استاد عصب شناسی دانشکده پزشکی نیویورک بود و در حد فاصل سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲ در دانشگاه کلمبیا، عصب شناسی و روانپزشکی درس میداد. او بعد از نگارش کتاب «مردی که همسرش را با کلاهش اشتباه میگرفت» کاملا به شهرت رسید و 5 سال بعد در سال 1990 با ساخت فیلمی با عنوان «بیداریها» با بازی رابرت دنیرو و رابین ویلیامز و کارگردانی پنی مارشال شهرتی جهانی پیدا کرد.
دکتر احمد محیط، مدیر گروه ادبیات و روان پزشکی در پیشگفتار این کتاب نوشته است: «در پزشکی، دو رشتهی بیماریهای مغز و اعصاب و روان پزشکی، به سبب سرو کاری که با ظریفترین و پیچیدهترین کارکردهای مغز دارند، از همهی رشتهها به علوم انسانی و هنر نزدیکترند.» سَکس در کتاب «بانوی بی بدن» داستانهایش را در چهار بخش روایت کرده است. بخش اول: زوال یافتنها، بخش دوم: پرکاریها، بخش سوم: انتقالها و بخش چهارم: دنیای سادهها.
سَکس در داستانهایش همچنان یک پزشک است و اصلا آنچه به عنوان قصه برای ما روایت میکند، یا به عبارت دیگر آنچه در قالب روایی داستان کوتاه به ما عرضه میدارد، برآمده از مشکلات حاد عصبی/روانی بیمارانش است. اما این سوژهها برای اهالی ادبیات چندان غیرعادی نیست.
«دکتر پی. موسیقیدان برجستهای بود، سالها در مقام یک خواننده و پس از آن هم در مقام استاد مدرسهی محلی موسیقی شناخته شده بود. در همین مدرسه هم بود که برخی از مشکلات عجیب غریب او در رابطه با شاگردانش دیده شد. پیش میآمد که شاگردی حاضر بودنش را اعلام میکرد و دکتر پی. اورا به جا نمیآورد؛ یا صورتش را به خصوص به خاطر نمیآورد. اما به محض اینکه شاگرد شروع به صحبت میکرد، دکتر او را از صدایش میشناخت...
در خیابان که بود، پیش میآمد که سرشیرها فشاری آب یا پارکومترها را به خیال این که سر بچههاست با محبت نوازش کند؛ خیلی صمیمانه برجستگیهای کنده کاری شده روی اسباب و اثاثیه را خطاب قرار میداد و از پاسخ ندادنشان تعجب میکرد...»
شاید این سوژه برای بسیاری از نویسندگان ادبی، سوژهای بدیع و جالب توجه باشد، و اتفاقا همین داستان را از زاویه دید انسانی روان پریش در داستانی که ماهیتا سمت و سویی غیرواقعگرایانه دارد روایت کنند. نمیتوان این جرگه از داستانها را، داستانهایی بی اساس یا غیر علمی دانست، اما آثاری از این دست که برای نمونه در مجموعه آثار خورخه لوئیس بورخس، نویسندهی آرژانتینی کم نمیبینیم، در قیاس با کاری که اولیور سکس کرده است کمتر سمت و سو و بیانی علمی به خود میگیرند که البته بنا به ماهیتشان امری طبیعی است.
سَکس در داستانهایش بیش از آنکه دغدغه «ادبیات» به معنای اخص آن را داشته باشد، نگرانیهایش از بیماریهای عصبی/روانی عصر مدرن را ابراز کرده است و سعی کرده در قالب داستان پیشنهادهای پراتیک و کاربردی ارائه دهد که به کار ِ همکارانش بیاید. «بانوی بی بدن» از این حیث، در وهلهی نخست اثری است که مخاطبان عمدهاش را در گروه پزشکان، عصب شناسان، روانشناسان و روانپزشکان پیدا میکند. با این حال بسیاری از مخاطبان ادبیات داستانی نیز میتوانند در زمره مخاطبان داستانهای سَکس باشند، چه اولیور سَکس در تمامی این آثار قالب داستان کوتاه و عناصری نظیر گره افکنی، اوج و مهمتر از همه شخصیتپردازی را رعایت کرده است. ادبیات، این بار، و در هیات داستانهای سَکس به مثابه ذهن بیمار/بیمارانی روایت میشود که از دریچهای کاملا غیرعادی نظارهگر جهان و محیط پیرامونشان هستند.
سَکس در پیشانی نوشت داستان «بانوی بی بدن» از قول لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی، چنین نوشته است که: «ابعاد چیزهایی که برایمان از بیشترین اهمیت برخوردارند به دلیل سادگی و آشنا بودنشان از چشممان پنهانند. (بعضی چیزها را نمیبینیم چون دقیقا جلو چشممان هستند.) شالودههای واقعی جستوجو هرگز به ذهن انسان خطور نمیکنند.»
زن جوان 27 سالهای به نام کریستینا که عاشق هاکی و اسب سواری است و به قول پزشکش از هر نظر شاداب و سرحال است دچار عارضهای شده است که اولیور سَکس آن را با نام «فساد ابعاد حسی» توصیف میکند. کریستینا تصویر مخدوشی از بدنش دارد و شدیدا متمایل است به مصرف انواع ویتامینها، به خصوص ویتامین ب 6 یا همان پیریدوکسین.
اولیور سَکس سعی در ارائه روایتی دارد که بیماران احتمالی این مریضی، از این عارضهی نه چندان مرئی، کاملا مطلع باشند و بتوانند به واسطهی نشانههایی که در داستان توصیف شده است از حالِ خودشان مطلع شوند. سَکس در هر کدام از این داستانها شکل تقریبا ناشناختهای از بیماریهای عصبی را به مخاطبان نمایش میدهد و در فرجامِ کار توانسته است روایتی شگفت از مجموعهای از عجیبترین اذهان رنجورِ به دست دهد.
سَکس در نوشتن داستانهای «بانوی بی بدن» پزشکی بوده است که با زبانی ساده و توصیفی از بیماریهای عصبی پیچیده سخن گفته است. «بانوی بی بدن» کتابی است سرشار از دادههای عصب شناسی که مخاطبانی از جرگههای مختلف را به مطالعه فرامیخواند.