«فراتر از فراموشی»
نویسنده: پاتریک مودیانو
ترجمه: منوچهر رستمی
ناشر: چشمه، چاپ اول پاییز 1396
111 صفحه؛ 9500 تومان
***
پاتریک مودیانو، نویسنده فرانسوی، اکنون چند سالی میشود که در ایران شناخته شده است. البته اولین اثری که از او به فارسی برگشت به زمانی قریب به 15 سال پیش برمیگردد، اما شهرت او در ایران به مجرد نوبلیست شدن او بود، یعنی سال 2014. اما پاتریک مودیانو پیش از دریافت نوبل در سال 2014 جوایز مهم دیگری را نیز دریافت کرده بود. او سال 1972 جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را از آن خود کرد. 6 سال بعد در سال 1978 جایزه گنگور را به دست آورد، در سال 2010 برنده جایزه دل دوکای شد و درست دو سال قبل از دریافت نوبل جایزه دولتی اتریش را برای ادبیات اروپا دریافت کرد.
«فراتر از فراموشی» از عناوین تازه در میان آثار مودیانو است که فارسی شده است. داستان بلندی که اول بار در سال 1995 منتشر شد، و روایتگر پرسهزدنهای نوجوانی در پاریس است. شاید کمتر کاری از مودیانو خوانده باشید که تا این حد نامهای کافهها و خیابانهای پاریس در آن نقش بازی کردهاند. مودیانو به شکل ویژهای به مکانهای داستانش، خصوصا در «فراتر از فراموشی» پرداخته است. مکان تنها برای او جایی عینی برای وقوع اتفاقها نیست، بلکه فضایی است نامتناهی که رویدادهای ذهنی نیز در آن تجلی خواهند کرد. یادآوری هیچ چیز برای راوی «فراتر از فراموشی» مهمتر از مکانها و نام آنها نیست: «از مردی که در پشت پیشخان پذیرش هتل بود پرسیدم آیا سالنامهای از خیابانهای پاریس دارد، و او هم سالنامهای با جلدی آبی که جدید هم به نظر میرسید، به من داد. تمامی شمارههای بولوار اوسمان را وارسی کردم تا این که موزهی ژاک مار-آندره را در شمارهی 158 یافتم. در شمارهی 160 هم دندانپزشکیای بود به اسم پیر رُب. شانسی شماره تلفنش را یادداشت کردم، وگرام 1318.» (صفحهی 34)
اگر این نامها نباشند روایتی نخواهد بود. نامها برای راوی کلیدهای خاطراتش هستند، همچنان که مکانهای آشنا. او درست است که سی سال است پا در این کافه یا آن کافهی «گذشته» نگذاشته است اما میتواند خاطراتش در این مکانها را تداعی کند. این تداعی به واسطه چه چیز صورت میگیرد؟ آیا نامها برای این یادآوری کفایت میکنند؟ و در آخِر، اگر نامها نیز به فراموشی سپرده شوند، چه چیز به کمک تداعیگری راوی میآید؟
پاتریک مودیانو به عنوان نویسندهای که به نظر میآید مفتون ایدههای مهم نگارشیِ پروست دربارهی «زمان و حافظه» است، در داستان بلند «فراتر از فراموشی» به شکلی دیگر همچون نویسندهای سلفش در جستوجوی زمانی از دست رفته است. پروست تحت آرای فیلسوف فرانسوی، آنری برگسون به ایدههای مزبور در باب «زمان و حافظه» دست یافت، و آن را به یکی از مهمترین ویژگیهای آثارش تبدیل کرد. اکنون مودیانو در داستان بلند «فراتر از فراموشی» به دنبال نامهای از دست رفته و زمان سپری شده رفته است. راوی این داستان جوانی است که در بدو قصه به زمستان سی سال پیش بازمیگردد. او راهپیماییها و عشقش را به یاد میآورد و از آن مهمتر، جاها را. جاها میتوانند نشانهای از عواطف ما باشند؛ نشانهای از خاطرات ما و حتی به تصور درآوردن رویدادهای آتی. «اما من در جستوجوی ریسمان آریان* بی حرکت مانده بودم، ریسمانی که میتوانست در فاصلهی بین کافهی خیابان دانت یا هتل تورنل پانزده سال پیش باشد تا این سالن، با درهای شیشهای باز واقع در جنگل بولونی. چنین ریسمانی وجود نداشت. من قربانی سراب بودم. با این حال اگر خوب توجه میکردی، همین مکانها با فاصلهی بسیار کم از هم در این شهر وجود داشتند.» (صفحهی 100)
مودیانو در «فراتر از فراموشی» مسیرهای مُطولی خلق کرده است که میتوانیم با عنوان «دالانهای یادآوری» از آنها یاد کنیم؛ دالانهایی که خاطرات از آن میگذرند و معلوم نیست به فرجامِ شفافی دست پیدا کنند یا نه. نقطههای نامعلوم همیشه برای ما پیدا نمیشوند. گاه اشارهای، نامی و یا همچون راوی «در جستوجو...» بویی تصاویر گنگ را واضح میکنند.
پاتریک مودیانو در این داستان بلند توانسته است شکل مهمی از این یادآوری را نمایش دهد: یادآوری به واسطه جاها. جاها مهمترین منبع قابل اتکا برای راویِ «فراتر از فراموشی» است. چرا این راوی باید از «آریان» سخن بگوید؟ آریان همان بود که به تزه کمک کرد از لابیرنت بیرون بیاید. مازهای پیچاپیچ در این داستانِ مودیانو خاطراتی هستند که اگر احضار نشوند بخش مهمی از معنای گذشتهی کاراکترها از بین میروند. از این حیث «هویت» از کلیدیترین مضامین «فراتر از فراموشی» است، هویتی که در زمانهای دور شکل گرفته است، و اکنون فراموش شده.
مخاطبان آثار پاتریک مودیانو با خواندن این داستان بلند، میتوانند وجه دیگری از وجوهِ این داستان نویس فرانسوی را بیابند. مودیانو در این کتاب هم نویسندهی مکانهایی آشنا و ناآشناست؛ اما در یافتن معناهای جدید این مفهوم، و ارتباط دوسویه آن با «زمان» اثری بدیع نوشته است.
پینوشت:
*آریان، دختر منیوس و پاسیفائه. او به تزه که برای جنگ با مینوتور به کرت آمده بود، گلولهای نخ و یک خنجر داد که به کمک آن پس از کشتن غول توانست از لابیرنت بیرون بیاید.