«انگار خودم نیستم»؛ یاسمن خلیلی‌فرد؛ ققنوس «من»‌های تنها!

علیرضا پژمان،   3970123161 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

قصه‌ی عشق، قصه‌ی مرگِ یک عزیز یا داستان دلبستگی‌های گذشته خرده روایت‌هایی است که ردپایشان را می‌توانید در روایت‌های آدم‌های کتاب «انگار خودم نیستم» پیدا کنید. یاسمن خلیلی فرد زبان این آدم‌ها را زبانی ساده با ساخت و نحوی عادی و ملموس انتخاب کرده است

 «انگار خودم نیستم»

نویسنده: یاسمن خلیلی فرد

ناشر: ققنوس، چاپ اول 1396

440 صفحه؛ 31 هزار تومان

****

«انگار خودم نیستم» رمانی است اپیزودیک  در 440 صفحه که سراسر آن درون‌گویه‌های چند شخصیت اصلی است که در نیمه‌ی داستان، روایتی منسجم از زندگی شخصیت‌ها می‌سازد. این تک گویی‌ها پشت سر هم با سرکلیشه‌هایی که نام کاراکترهای داستان است، با زبانی ساده روایتگر اوضاع و احوال آن‌ها و آدم‌های اطراف‌شان است. شیوه‌ای که البته به کرات در ادبیات آن سوی آب‌ها و ادبیات داستانی معاصر تجربه شده است. اما اتخاذ رویکردی از این دست برای روایت رمان «انگار خودم نیستم» بیش از همه انتخابی ناگزیر به نظر می‌آید. چرا باید این شیوه از روایت را برای رمان یاسمن خلیلی فرد شیوه‌ای انحصاری فرض بگیریم؟

بیایید پیش از پاسخ به این سوال و بررسی فرم روایی کتاب، به وجه تماتیک اثر بپردازیم. «انگار خودم نیستم» با پیش درآمدی از ارنستو ساباتو، نویسنده شهیر آرژانتینی آغاز می‌شود: «از همه غم انگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگه داشتنت نمی‌کند.» معمولا پیش درآمدها یا پیشانی نوشت هر کتابی گفت‌وگویی است با آینده یا فرجامِ آن اثر. به عبارت دیگر این پیشانی نوشت‌ها به شکلی آینه‌ی عصاره‌ی اثر هستند. بی تردید یکی از مهم‌ترین مضامینِ رمان خلیلی فرد، «عشق» است. عشقی زمینی و بینافردی که پرفراز و فرود است وُ مخاطب را بعضا دنبال خودش می‌کشاند. با این احوال به نظر می‌رسد وجهِ پررنگ‌تر «انزوا» و «تنهایی» آدم‌هاست. این موضوع آن چنان پر رنگ است که نویسنده را ناگزیر کرده، روایتش را به شکل تک گویه‌های مجزا بنویسد.   

رمان با تک گویی کامروز آغاز می‌شود و با روایتی کوتاه از همو پایان می‌گیرد. آدمی که مهم‌ترین ویژگی‌اش تنهایی است. او حتی در میان جمع و در بحبوحه‌ی جشن تولدش هم تنهاست. انگار کسی را نمی‌بیند و مهم‌تر از آن کسی نمی‌بیندش. وقتی از لعیا حرف می‌زند هم انگار نه انگار از شخص دیگری می‌گوید: «لعیا خوابیده آن ور تخت و من ایستاده‌ام کنار پنجره. بازش نکرده‌ام که سرما بخورد. با این که بارها گفته به سردی هوا عادت کرده و پاییز تهران برایش مثل تابستان آن جاست [ونکوور] باز هم می‌ترسم سرما بخورد. کل مسیر خانه‌ی میترا تا خانه‌ی خودمان را حرف زده‌ایم. او از تنهایی‌اش گفته و من از تنهایی‌هایم.» (صفحه‌ی 261)

لعیا در بخش‌های مهمی – از نظرگاه وجهِ عاطفی داستان-  خارج از کشور در کاناداست. او اما وقتی نزدیک کامروز هم هست  باز گویی کیلومترها از او دور است. بیماری تنهاییِ اما در کتاب «انگار خودم نیستم» مسری است. حالا نگاه کنید به تک گوییِ کتی:

«پشت به هم خوابیده‌ایم. خیلی وقت است گریه نمی‌کنم؛ یعنی نمی‌توانم گریه کنم. مامان می‌گوید گریه نکردن در خانواده‌ی ما ارثی است. شاید هم راست می‌گوید. آخرین باری را که مامان گریه کرد یادم نمی‌آید. فروزان هم گریه نمی‌کند، نه وقت‌های خوشحالی و نه وقت‌های ناراحتی...» (صفحه‌ی 218)

و بعد در ادامه می‌گوید: «حرف‌های امشب علیرضا مدام از فکرم عبور می‌کنند و اعصابم را به بازی می‌گیرند. بی آن که نگاهم کند، سیگار به دست، اتاق را گز کرده و شروع کرده به سخنرانی: داشتم فکر می‌کردم ما اصلا چرا ازدواج کردیم؟... مثلا فکر می‌کردیم خیلی خوشبخت می‌شیم؟!... یعنی نمی‌شد پیش‌بینی کرد چه گندهایی ممکنه زده بشه؟!» (همان)

 کامروز و لعیا، کتی و رابطه‌ی پر خلاش با علیرضا یا مسعود و نازنین هیچ کدام دیالوگ‌های پایداری با یکدیگر ندارند. آن‌ها با خودشان حرف می‌زنند و تنها کسانی که صدایشان را می‌شنود مخاطبان کتاب هستند. اگر اتمسفر و فضای سراسری رمان «انگار خودم نیستم» مشحون است از اندوه برامده از همین تنهایی است. 

ما به شکل متوالی روایت‌های کوچک کامروز، لعیا، کتی، نازنین، مسعود و شانار را می‌خوانیم تا در وهله‌ی نخست نشانه‌های مشترک زندگی این کاراکترها را پیدا کنیم. طولی نمی‌کشد که این روایت‌ها در هم ادغام می‌شوندف و مخاطب جلوه‌ای منسجم از زندگی این آدم‌ها را در نظر می‌آورد. شکل منحوس تنهایی و انزوای کاراکترها اتفاقا از همین نظرگاه مهیب‌تر به نظر می‌آید. جلوه‌ای از «من‌«های تنها که خودشان از وسعت این انزوا مطلعند. رفتار و دیالوگ‌های آن‌ها نشانه‌ای از آگاهی کاراکترها نسبت به وضعیتی است که در آن قرار دارند. با این حال سوال اینجاست که چه باید کرد؟

قصه‌ی عشق، قصه‌ی مرگِ یک عزیز یا داستان دلبستگی‌های گذشته خرده روایت‌هایی است که ردپایشان را می‌توانید در روایت‌های آدم‌های کتاب «انگار خودم نیستم» پیدا کنید. یاسمن خلیلی فرد زبان این آدم‌ها را زبانی ساده با ساخت و نحوی عادی و ملموس انتخاب کرده است. نحوه‌ی گفتار این آدم‌ها طوری انتخاب شده است که اگر در جایی از کلام به لحاظ روایی گسستی صورت گرفت، مخاطب بتواند ادامه‌ی آن را در ذهنش بنویسد. این زبان ساده، و از طرف دیگر شرایط  باورپذیر و ملموس شخصیت‌ها موجب شده است خوانندگان بتوانند با کاراکترهای این رمان همدلی کنند یا گاهی خود را جای آن‌ها بگذارند.

«انگار خودم نیستم» هشتاد و هفتمین اثر از آثار داستانی ایرانی انتشارات ققنوس است. رمانی مفصل از یاسمن خلیلی فرد (1369) که  چاپ اول آن سال گذشته روانه‌ی بازار نشر شد.