فرض کنید در مترو دستفروشی خودکار میفروشد. دستفروش میلنگد، زبانش میگیرد و از چهرهاش پیدا است که به سندروم دان مبتلا است. یکی از مسافران از او یک بستهی صدتایی خودکار میخرد. دستفروش خوشحال میشود. منتظر میماند تا مسافر پولش را بدهد که نمیدهد. کم کم به زبان میآید. پولش را میخواهد. اما طرف دستی به جیب نمیبرد. هلش میدهد و میگوید برو دنبال کارت. کمی بعد هل دادنها خشنتر میشود و دزد-خریدار به دستفروش میگوید «برو اول راه رفتنت رو یاد بگیر چلاق» و «ب ب ب ب بده. بدبخت تو هنوز حرف نمیتونی بزنی. برو تخم کفتر بخور که بتونی حرف بزنی.» و «خاک بر سر منگولت کنن. من با یه منگول حرف نمیزنم.»
کم نیستند کسانی که اگر چنین وضعی را ببینند با کله توی دماغ دزد-خریدار میکوبند و میگویند طرف هر عیب یا نقصی دارد به تو مربوط نیست، پولش را بده.
در موقعیتی دیگر دو نفر در تاکسی با هم به بحثی سیاسی کشیده میشوند. از جایی به بعد یکی همین جوابها را به دیگری میدهد و به نقصهای او اشاره میکند. همه میدانند که نقصهای طرف مقابل ربطی به درست و غلط بودن حرف او ندارد. ای بسا کسی دیوانه هم باشد اما حرف درستی بزند. اما در اینجا انگیزهی خاصی برای دخالت ندارند. اگر هم دخالت کنند دخالتی بسیار آرامتر و در حد غر زدن است نه دخالتی به خشونت کوبیدن کله توی دماغ طرف.
در موقعیت سوم بحثی در توییتر درگرفته است. ناگهان یکی از دو طرف خطای املایی یا حتی نامتعارف بودن املای طرفش را دستآویز میکند و به او میگوید «خاک تو سر تو کنن که سوادت نمیرسه ننویسی ثبور».
در این موقعیت سوم بسیاری از مردم هر چند انگیزهای برای دخالت ندارند اما به طور ضمنی نشان میدهند که این ایراد را میپسندند یا وارد میدانند. موقعیت در هر سه جا یکسان است. کسی دارد بحثی را با اشاره به نقصی در حریفش که به بحث مربوط نیست پیش میبرد. در موقعیت اول چون ظلم به شکل جابهجایی یک بستهی صدتایی خودکار پیش رو است، آدمها انگیزه دارند که حتی دخالت فیزیکی کنند. در مورد دوم چون ظلم مابهازایی گفتوگویی دارد و مردم باور دارند که «حرف باد هوا است» انگیزهای برای دخالت ندارند. در مورد سوم چون اعتبار واژهی سواد در ذهنشان زیاد است، هیچ وقت منتقدانه بهش نگاه نکردهاند و میپذیرند چیزهای بیربط از طریق چسبی به نام سواد به هم پیوند بخورند. واقعیتش این است که میزان خطاهای املایی در پزشکان و فیزیکدانان و مهندسان مکانیک میتواند بیش از عاشقان سینهچاک املا و انشا باشد. چیز منسجم و یکپارچهای به نام سواد در کار نیست که طرف یا همهاش را داشته باشد یا هیچش را. اتفاقا داشتن هر بخشی از آنچه سواد مینامیدش مستلزم تمرکزی است که ممکن است از بیاعتنایی به بخشهای دیگرش پدید آمده باشد. طرف به ازای نمرهی پنج و نیم هندسه املایش را خوب نگه داشته باشد یا آن یکی به ازای بی اعتنایی به «بلبل بر منابر قضبان همجو عرق بر عذار شاهد غضبان» فیزیک یا فلسفه را با تمرکز بیشتر و دقت بالاتر آموخته باشد.
زیاد نیستند آدمهایی که شجاعتشان را جمع کنند و یک بار برای همیشه به این تکثر برخورد در برابر موقعیت یکسان خاتمه بدهند. آدمها توان بالایی برای یافتن توجیههای بیربط و مربوط وانمود کردن آنها دارند.
جایگاه سواد مساله یکی است، برخورد نه
کورش علیانی، 3960927105داشتن هر بخشی از آنچه سواد مینامیدش مستلزم تمرکزی است که ممکن است از بیاعتنایی به بخشهای دیگرش پدید آمده باشد