روایت خرده جنایت‌های خانوادگی جنایت در آشپزخانه

دکتر علی غزالی‌فر،   3960923085 ۳ نظر، ۰ در صف انتشار و ۲ تکراری یا غیرقابل انتشار

فردا ظهر ظاهرا حال مادرم خوب بود. از آن‌جایی که ذوق زیبایی‌شناسی مرا در موسیقی نداشت، موقع درست کردن ناهار آرام آواز پاپ می‌خواند و میگوها را تمیز می‌کرد

مقاله‌ام را زود تمام کرده بودم. حالا چند ساعت وقت اضافه هم برای مطالعه یک کتاب فلسفی جدید داشتم. حسابی خوش بودم. به آشپزخانه رفتم تا بیشتر کیف کنم. زیر لب موسیقی باشکوهی را اجرا می‌کردم. تنها شنونده این ارکستر بی‌نظیر بودم که سمفونی پنجم بتهوون را با باد خالی به عرصه ظهور آورده بود. کیف کرده بودم. جمجمه‌ام را به چپ و راست تکان می‌دادم و در لیوان قهوه می‌ریختم. یک‌باره جیغی جان‌خراش همه هستی و آگاهی مرا شکافت و به وسط قلبم خورد و آن را تقریبا از کار انداخت. برگشتم. مادرم بود. دیده بود که با گونه‌ای سهل‌انگاری نابخشودنی چند مولکول قهوه از قاشق به کف آشپزخانه ریخته‌ام. کالیگولا هم اگر زنده می‌ماند برای آن جنایت‌ها این‌گونه بازخواست نمی‌شد. به هر حال با یک درجه تخفیف، به‌جای این‌که روانه اتاق گاز شوم، قصاص شدم. باید تمام مولکول‌های اضافه را از زمین جمع می‌کردم. با چشم مسلح به عینک ممکن نبود. ناچار شدم از مورچه‌ها کمک بگیرم. چند نفر از آنها را کف دستم گرفتم و از راه دور به عنوان دانه‌های قهوه نشان دادم. بعد آنها را در سطل زباله نهادم تا در آن توده عظیم خوشبختی غلط بزنند. پرونده جنایت من همان شب مختومه اعلام شد.

فردا ظهر ظاهرا حال مادرم خوب بود. از آن‌جایی که ذوق زیبایی‌شناسی مرا در موسیقی نداشت، موقع درست کردن ناهار آرام آواز پاپ می‌خواند و میگوها را تمیز می‌کرد. در همین حین بلند خندید: "واااای ببین چی شد! آب میگوها ریخت کف آشپزخونه. خب اشکال نداره. آب میگوها که نجس نیست." بعد با صدای کشداری با خوشحالی ادامه داد: "درستش می‌کنیییییییم." انگار نه انگار که خانه گندترین بوی ممکن در منظومه شمسی را گرفته است. من، صد البته، خوشحال بودم که این کثافتکاری عظیم و در مقیاس بین‌المللی به دست من رقم نخورده بود و گرنه پس از قطع کامل دستان از ناحیه زانو، همان‌جا زیر موزائیک‌ها دفن می‌شدم. اما حالا زنده بودم و در سلامت و هوشیاری کامل به این صحنه خیره شده بودم با چهره‌ای سرشار از شگفتی و پر از تکه‌های ریز پفک.