اندرحکایت بزرگداشت قیصر امین‌پور آن که هست، یا آن که من می‌خواهم

رضا زنگنه،   3960908075 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

امسال توانستم به دو برنامه در سالروز درگذشت امین‌پور سر بزنم. خوشبختانه هر دو هم با محوریت کتاب‌های تازه‌ای درباره او برگزار شده بودند. اما با چند پدیده مواجه شدم که درمیان­ گذاشتنش بی‌فایده نیست...

شاید بد نباشد اگر بعد از هر سالروز و مناسبت، نگاهی بیندازیم و ببینیم برای آن مناسبت چه کرده‌ایم و چه گفته‌ایم. در میان ما که برای هرچیزی،‌ از راه نرسیده، مراحل به‌اصطلاح پسینی می‌سازیم (پسامدرن، پسادکتری، پسابرجام و ...) بد نیست کارهای پسامناسبتی هم باب شود. و اگر به شناخت رخداد یا چهره موردنظرمان کمکی نکند، دست‌کم باعث شود خودمان را بهتر بشناسیم.

۱ . از سال‌ها قبل هر وقت فروردین‌ماه می‌رسید و سالگرد شهادت سیدمرتضی آوینی، خیلی از نوجوانان و جوانان علاقه‌مند و کنجکاو که او را ندیده بودند، به برنامه‌هایی که به نام او برگزار می‌شد می‌رفتند. هم شنیدن از او جذابیت داشت و هم دیدن چهره‌هایی که از او می‌گفتند. دو سه سال که گذشت، دیدیم کم‌کم بعضی از حرف‌ها تکراری شد. بعضی از حرف‌ها هم که تازه بود و رنگ و بوی دیگری داشت، کلا روایت جدید یا عجیبی بودند. کم‌کم این بحث پیش آمد که عده‌ای قصد تحریف آوینی را دارند. برخی کم‌کم مجبور شدند ادعاهای دیگران درباره کارها و گفته‌های آوینی را اصلاح کنند و فقط درباره این که او چه نگفته و چه کارهایی نکرده صحبت کنند. جالب این که همین جدال‌ها هم مناسبتی بود و نهایتا در مطبوعات ثبت می‌شد و چند روز بعد فراموش می‌شد تا سال بعد. همه این‌ها را بگذارید کنارِ تنبلی فرهنگی و کتاب‌نخوانیِ جمعی ما.

۲. دهمین سال درگذشت قیصر امین‌پور را از سر گذراندیم. انگار به شکل غریبی امین‌پور و آوینی به هم شباهت دارند. شاید به خاطره­‌های جمعی و مشترک دهه‌شصتی مربوط باشد. امین‌پور هم از آن شخصیت‌های محبوبی است که سالروز درگذشت‌شان بیشتر در یادها مانده است و خیلی‌ها لازم می‌دانند یا دوست دارند راوی او باشند. ما می‌خواهیم او را بشناسیم یا بشناسانیم. اما رفتار خود ما قابل مطالعه است. نسل جدیدی را تصور کنید که تصویر امین‌پور در ذهنش از این روایت‌ها شکل می‌گیرد و او را ندیده. برای من که آوینی را ندیده‌ام و امین‌پور را دیده‌ام و دانشجوی ناتمام او بوده‌ام، الان به‌تدریج سیر و ساختار داستان دیروز از لابه‌لای اتفاق‌های امروز روشن‌تر می‌شود.

۳. امسال توانستم به دو برنامه در سالروز درگذشت امین‌پور سر بزنم. خوشبختانه هر دو هم با محوریت کتاب‌های تازه‌ای درباره او برگزار شده بودند. اما با چند پدیده مواجه شدم که درمیان­ گذاشتنش بی‌فایده نیست. در جامعه ما هنوز برخی اصحاب تفکر و فلسفه وقتی سراغ تحلیل شعر می‌روند از هر شاعری یک نظریه‌پرداز و فیلسوف و از دفتر شعر او چیزی شبیه نظریه یا مانیفست می‌سازند. هنوز روان‌شناسی اثر در سطحی‌ترین نوع خود جریان دارد. اگر امین‌پور را نشناسید ممکن است از سخنان بعضی از بزرگان اندیشه امروز تصویری از امین‌پور در ذهن‌تان شکل بگیرد در مایه‌های نیچه یا شوپنهاور. اگر در سال‌های آینده دیدید کسی مقاله‌ای به‌اصطلاح تطبیقی نوشت با موضوع مقایسه قیصر امین‌پور و شوپنهاور، بدانید احتمالا در چنین جایی ریشه دارد. البته اگر تا الان نوشته نشده باشد. این سال‌ها هم که به اسم مطالعات تطبیقی، بافتن آسمان و ریسمان به هم کار ساده‌ای است.

۴. هنوز خاطره‌گویی برای عده‌ای بیشترین جذابیت را دارد. نه فقط برای شنوندگان. بعضی از گویندگان هم انگار بیشتر دل‌شان می‌خواهد تصویر خودشان را در کنار امین‌پور برجسته‌تر کنند و اگر دست داد، خاطره هم بسازند. منظورم دوستان و شاعران هم‌نسل و همکارانش در حوزه هنری و سروش و دانشگاه تهران و امثال آن نیستند. گاهی از کسانی چیزهایی می‌شنویم که با تاریخ وقایع و سن‌وسال‌شان هم‌خوانی ندارد. افرادی که می‌گویند با او خودمانی و صمیمی بوده‌اند بی‌شمارند. همه از قیصر حرف می‌زنند. همین چند روز پیش از آقایی که شاید سن فعلی‌اش بیشتر از چهل نیست شنیدم که در خاطره تازه‌رونمایی‌شده‌اش، گفت‌وگویی با او را روایت می‌کرد که در آن به او گفته بود: قیصر! به جلسه شعر ما بیا.

۵. یکی از شوخی‌های دکتر قیصر امین‌پور در کلاس‌هایش که دانشجویان او باید به یاد داشته باشند، با مسئله غلط خواندن شعر در رسانه‌ها به‌ویژه تلویزیون بود. امروز این بلا در همان رسانه‌ها بر سر شعر خود او می‌آید. طنز تلخ دیگر این است که همان آقا و بعضی دیگر از آقایان و خانم‌ها هنوز از روی شعر امین‌پور درست نمی‌خوانند. یا از حفظ می‌خوانند و از وزن خارج می‌شوند. واژه‌ای را هنگام خواندن جا می‌اندازند و متوجه اشکال کار هم نمی‌شوند. فراموش نکنیم که این‌ها امور ابتدایی هستند که رعایت نمی‌شوند.

۶. و فاجعه آخر: از قیصر امین‌پور به عنوان شاعر سپیدسرا سخن می‌گویند و شعرهایِ سپیدِ هرگزنسروده او را نقد و تحلیل می‌کنند.

واقعیت این است که دو راه بیشتر نداریم: یا آن‌چه بوده و هست را بشناسیم و بشناسانیم، یا خواسته خود را (تازه خودِ نشناخته‌مان را) به آن‌چه هست تحمیل کنیم. می‌شود مخلوطی از ندانستن و نخواستن. سخنران و صاحب‌قلمی که برای نزدیک‌ترین افراد و پدیده‌ها راه دوم را انتخاب می‌کند، چگونه می‌تواند درک درست و تحریف‌نشده‌ای از تاریخ و فرهنگ و حتی دینش داشته باشد و از کم‌دقّتی‌ها و حبّ‌وبغض‌ها و جهل برخی از گذشتگانش شکایت و انتقاد هم بکند؟