یادم نیست کی و کجا بود، اما یادم است من نشسته بودم میان مخاطبان و دکتر قدوسی پای تخته داشت موضوعی را توضیح میداد، ناگهان بحثش را قطع کرد و نکتهای فرعی را به ما گفت که از اصل بحث برای من ماندگارتر شد. گفت این که میگویند سرمایهدار سودجو، توقع دارند سرمایهدار سودجو نباشد؟ اگر کسی نتواند به سود خودش فکر کند و برایش تلاش کند چه طور آدمی است؟
این گرایش در زبان عمومی ما و در زبان شخصی بسیاری از ما هست که جستن سود، طلب منفعت، طلب عافیت و بسیاری کارهای عاقلانهی دیگر را نه تنها ستایش نمیکنیم یا لازمهی حداقلی زندگی عاقلانه نمیدانیم، که سرزنش هم میکنیم.
امروز دیدم کسی گفته بود کار فلان گروه از مردم رنگی و بویی از عافیتطلبی دارد و با همین جمله پروندهی آن گروه را بسته بود و رفته بود تا در توهم رنج قهرمانانهی خودش زندگی کند. کار ما به کجا رسیده و وضع عقلانیتمان چه طور است که توقع داریم مردم به «عافیت» خودشان و به «منفعت» خودشان فکر نکنند. اگر مردمی این حداقل عقل را هم نداشته باشند که باید ببریم جایی محصور بستریشان کنیم که به خودشان و بقیهی آدمها آسیب نزنند.