تابستان سال شصت و یک که برای نخستین بار آیت الله راستی کاشانی را با آن چهره ی مهربان و خنده ی ملیحی که در چشم و بر لب داشت، دیدم، احساس کردم سالیان درازی است که او را می شناسم و جایی و در جهانی اثیری با او زیسته ام. می دانستم آن جهان اثیری، حوزه ی بینش و معرفتی آن حضرت بود که جوانانی چون مرا در آن سالهای پر از التهاب و خروش و هیجان، با مهر و پدری تمام، دست گرفت و از دلِ امواجی که می توانست ما را به گرداب های تشنه و بلعنده تقدیم کند، رهایی بخشید و به ساحل امن بینش درست و تفکر صحیح هدایت کرد.
من در آن جهان اثیری، با او بودم و با شهیدمطهری که چه بسیار وامدار او هم هستم: در شناخت و دریافت اسلام و تشیع راستین. تشیع نبوی و فاطمی و علوی و حسنی و حسینی.
آیت الله راستی اجتماع خجسته ی فقاهت و خرد و عقلانیت جمعی، فقاهت و اجتهاد اجتماعی، فقاهت و بینش ژرف سیاسی، فقاهت و اخلاق توحیدی هماره رو به اوج، فقاهت و فرهنگ ناب، فقاهت و درک زمان و نیازهای متکثر آن، و... بود. او یک فقیه تمام عیار بود. همان فقیهی که می تواند و باید در مکتب فقه جعفری بیاموزد و ببالد و بالا بلند و استوار، چتر محبتی عام، و اندیشه ی هدایتگری برای جامعه باشد.
بسا عالمان دین که با شنیدن نظرات شاذ و حتی ادبیات تند و ملامتگر، چهره در هم می کشند و روی بر می تابند و گوینده را اگر نه تکفیر، از خود می رانند. اما در مشی و مرام فکری و اخلاقی آیت الله راستی، هیچ رد و نشانی از اینگونه رفتارها نبود. او سینه ای گشاده برای شنیدن، ظرفیت شگفتی برای شکیبایی، جان به توسع رسیده ای برای مدارا و درک زیبایی از چشم اندازهای متنوع و فردی مخاطبان داشت. به همین خاطر، هر کس می توانست به آسانی با او سخن بگوید و از آغاز تا پایان سخن، همان سیمای مهربان و صبر و تحمل مثال زدنی را ببینید که در آغاز دیدار و آغاز گفتار دیده بود.
در کنار همه ی این ویژگی ها، آیت الله راستی کاشانی، در امر حق و در برابر باطل و انواع انحراف و التقاط، اهل سازش و دیپلماسی و تعارف و رودربایستی نبود. محکم و قاطع نظر می داد و عقب نشینی در فرهنگ و مرام اش معنا نداشت.
▪️▪️▪️
من خود را از نظر فکری و بینشی وامدار دو روحانی و دو ملای وارسته و برکشیده بر اوج می دانم. یکی استاد شهید مطهری و دیگری آیت الله راستی کاشانی. و هر دو را پدران فکری و معنوی خود می دانم. اما به خاطر افتخار هم نشینی و هم کلامی چندین ساله با مرحوم آیت الله راستی و نقش شگفت و تاثیر گذار ایشان در زندگی فردی و اجتماعی ام، نمی توانم حق تقدم ایشان را در این پدری نادیده بگیرم. آیت الله راستی در یک مقطع حساس از زندگی ام، بهترین چراغ را بدستم داد تا خود و پیرامون ام را روشن تر و واقعی تر و سازنده تر ببینم.
ماجرا از این قرار است:
در اسفند سال هزار و سیصد و شصت و پنج، به اتفاق همسرم تصمیم گرفتیم از تهران به قم مهاجرت کنیم. مقدمات این مهاجرت را هم فراهم کردیم. پیش از اقدام، به منزل آیت الله راستی در قم تلفن کردم و به ایشان برنامه ی هجرتم را گفتم و از حضرت شان خواستم برایم استخاره بگیرند. (پیشترها هم چند بار زحمت استخاره هایم را به آیت الله داده بودم و به نفس حق شان ایمان داشتم) آیت الله با صراحت فرمودند: «برای ات استخاره نمی گیرم و شما هم حق نداری تهران رها کنی و به قم بیایی. شما نویسنده ای و باید با همان استعدادی که خدا عنایت کرده به جامعه خدمت کنی. خیلی ها می توانند بیایند قم و درس طلبگی بخوانند، اما استعداد نویسندگی را خداوند به این خیلی ها نداده است.» خدمت شان عرض کردم: «حاج آقا (همه ی ما به ایشان حاج آقا می گفتیم) من نمی خواهم آخوند شوم. می خواهم محل خدمت ام در آموزش و پرورش را به قم منتقل کنم و در کنار تدریس موظف، برخی از دروس حوزه را که فکر می کنم برایم مفید است بخوانم.» آیت الله راستی در پاسخ من فرمودند: «فرقی نمی کند. شما شرعا حق نداری به قم بیایی و باید در همان جهت نویسندگی تلاش کنی.»
چند سال بعد، درستی نظر حضرت آیت الله را به تجربه دریافتم و دیدم این پدر معنوی عزیز و گرامی با چه دید درست و حق بینی، فرزند خود را راهنمایی کرده است.
خداوند ایشان را با نیکان و پاکان و اولیاء و بویژه با رسول گرامی اسلام و ائمه ی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) همنشین فرماید و به خانواده و خاندان ایشان، بویژه همسر بزرگوارشان و دو فرزند گرامی اش آقایان: حجت الاسلام علی راستی کاشانی و مهدی راستی کاشانی شکیبایی و پاداش بر صبر عنایت کند. آمین یا رب العالمین.