زمستان بلاتکلیف ماسروده: محمدعلی سپانلو
ناشر:
چشمه، چاپ اول ۱۳۹۳
۹۲ صفحه، ۵۵۰۰ تومان
این کتاب را در تهران ف
روشگاه اینترنتی شهر کتاب و در شهرستانها پاتوق کتاب فردا تا یک هفته پس از معرفی، با
۱۰% تخفیف ویژه عرضه میکنند، در صورت تمایل در تهران
اینجا و در شهرستانها
اینجا کلیک کنید
****
هرچند تهران بیریخت و بدقواره این سالها نسبتی با جنبههای رؤیایی تهران قدیم ندارد، و حتی یادگارهای تاریخی آن و جلوههای چشم نوازش توسط ساختمانهای بلند (مجتمعهای تجاری و مسکونی) بلعیدهشده، اما او همچنان این شهر را دوست دارد. تهران برای او تنها یک شهر نیست، مادری مهربان است که کوچه و خیابانهایش همچون آغوشی گرم ساکنان آن را در برگرفته است. محمدعلی سپانلو را بهعنوان شاعر کوچهها، خیابانها و محلههای تهران میشناسیم. شاعری که این شهر در سرودههایش بهطور مستقیم و غیرمستقیم حضوری مداوم داشته تا اینکه به یکی از مشخصههای کارش بدل شده است و این خود شاخصهای ست منحصربهفرد که میتواند از جمله عوامل ماندگاری شعر یک شاعر محسوب شود.
شاعران همنسل محمدعلی سپانلو که کار خود را از دهه پر شر و شور چهل آغاز کرده اند، این روزها ایام پیری را تجربه می کنند.واقعیتی گریز ناپذیر که برخاسته از ذات غیرقابل تغییر حیات آدمی ست؛ هر چند که بسیاری از اینان به مدد قدرت شعرشان هنوز جوان مانده اند.
بهمن فرمان آرا، به همان شیوه طنازانه خاص خود، در یکی از فیلمهایش، اشاره ظریف و جالبی (از زبان یکی از شخصیتها) به پیری و مرگ دارد: در زمان پیری اگر صبح از خواب برخاستی و جایی از بدنت درد نمیکرد، شک نکن که مردهای! (نقل به مضمون)
پیری که میرسد سروکله بیماری نیز پیدا میشود. گرد پیری که موها را سپید می کند، شاعر، کارمند، کارگر و سیاست مدار نمی شناسد؛ در چنین شرایطی همه با هم برابر می شوند؛ اگر چه آن بخش انسانی ماجرا که به بهره بردن از امکانات درمانی مربوط است، مثل همه چیزها که انسانها در آن دخالت دارند، برابری بردار نیست!
سپانلو نیز در این ایام همانند بسیاری دیگر از شاعران همنسل خود، گذرش به بیمارستان افتاده و خوشبختانه او بیمارستان و دگیری با بیماری را دست خالی ترک نکرده است. از یک سو با بیماری جنگیده و از دیگر سو کوشیده از این تهدید، فرصتی بسازد برای انجام تجربههایی تازه در خلق ادبی؛ همان گونه که از هنرمندان برجسته ای چون او انتظار می رود.
ایام بیماری برای محمدعلی سپانلو فرصتی شد تا اشعاری در این حال و هوا بسراید. اشعاری که به همین دلیل، به لحاظ محتوایی با آثار قبلی او تفاوتهایی اساسی دارند.
«مجموعه «زمستان بلاتکلیف ما» شامل ۴۰ قطعه شعر است، اشعاری که عمدتاً در سال ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ سروده شدهاند. شعرهای این مجموعه در دورهای میگذرد که من در رختخواب و بستری بودم و شامل بیش از ۴۰ شعر کوتاه و بلند است. بخشی از شعرهای این مجموعه در قبل از بیماری و بعد از مجموعه شعر «کاشف ازیادرفتهها» سروده شده و بخش عمده آنهم در پاییز و زمستان ۸۹ سروده شده است که من همه این شش ماه را بستری بودم. رؤیاها و تبها این شعرها را حرکت میدهند و مشخص نبود این زمستان کی به پایان میرسد. این اشعار بازگوکننده حالات شخصیام در زمان بیماری است، اما درعینحال مانند همه شعرهای دیگرم وجوه مشترکی هم برای مخاطبان و دیگران دارد. از سویی هر شعر تمثیلی است که میتواند حکایت شخص و انسان نیز باشد.»
سپانلو در این کتاب ایام پیری را تمثیلی از حکایت روزهای زمستانی و بلاتکلیفی خوانده است. در پارههای از اشعار این کتاب، حسرت ایام رفته به شکلی نوستالژیک و محسوس موج میزند. اشعاری که حکایت از نداشته های امروز و رفتهی دیروز را دارند:
«دیگر بالکن نیست و زن ِ گمشده
نمیدانم آنسوی چند سالگیست!
اما ایکاش لنگ نکند
ایکاش بیدرنگ بیاید و بگذرد
اسب تاریک زمستان»
باوجود ردیابی خطوط مشترک در بین پارههایی از اشعار این مجموعه، هستند اشعار دیگری که به لحاظ درونمایه و حال و هوا از یکنواختی این مجموعه جلوگیری کردهاند، اشعاری که کیفیتی اجتماعی پیدا میکنند و نشان از آن دارند که شاعر در ایام پیری نیز همچنان دغدغههای اجتماعی گرایانه ای را که درگذشته نیز در اشعارش نمود داشت، از یاد نبردهاست:
«بنگر که باران چگونه گور تو را میشوید
آنکه سنگ تو را شکست نیکوکار بود
اکنون قطرهها به چهره زیبای تو میچکند
از پیچ پیچ رخته ها، پر از سلام و یادگاری
و...»