اولین دیدارمان اواخر خردادماه ۹۰ در اتاق کارش بود.
دانشکدهی علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی(ره). تلفنی قرار مصاحبه گذاشته بودم. سر ساعت مراجعش را مرخص کرد و آمادهی مصاحبه شد. در طول مصاحبه کم اطلاعیم را به رویم نزد و با حوصله جواب سوالاتم را میداد. سوالات غلطم را با ظرافت اصلاح میکرد و بعد پاسخشان را با لطافت بیان میکرد.
در میانهی مصاحبه اما، سر و کلهی خانمی پیدا شد که بیهوا در اتاق را باز کرد. کمی جا خورد اما به رویش نیاورد و بدون عذرخواهی گفت: دکتر!تاریخ امتحانات را که عوض کردند امتحان شما افتاده روز عروسی این دختر و با دست دخترک مغبونی را نشان داد که کنارش ایستاده بود.بعد ادامه داد امتحانش را الان بگیر که برود سراغ عروسیش و خیالش راحت باشد.
دکتر فرقانی اما با همان وقار همیشگی گفت با آموزش صحبت کنید. اگر خلاف مقررات نبود و امکان داشت حتما این کار را میکنم. واقعیت این بود که از دلسوزی آن استاد خانم خوشم آمده بود اما از لحن صحبتش با یک مرد جا افتاده نه. به هرحال محرم و نامحرمی داریم و سن و سالی.
غروب نشده وقتی قضیه را برای پدرم تعریف کردم با صدای بلند خندید و گفت: احتمالا آن خانم، دکتر بروجردی همسر آقای فرقانی بوده که استاد همان دانشکده است. حالا تمام احساسم نسبت به آن زن هم، چیزی نبود جز مهربانی و محبت و دلیل آن صمیمیت را هم فهمیده بودم.آن روز در آن اتاق کوچک، که وقتی روبروی دکتر نشسته بودم زانوهایمان به هم میخورد، در مورد تغییر رشته ام هم صحبت کردم و ایشان هم تشویقم کرد. کار به جایی رسید که یکسال و سه ماه بعد دوباره جلوی همان اتاق کوچک به دکتر سلام دادم. البته این بار به عنوان دانشجوی روزنامه نگاری!
تجربهی معلم خوب و بد را همه دارند. فقط معمولا نسبتش متفاوت است. اما تجربهی داشتن معلمان خاص کمی هم به قسمت مربوط است. دکتر فرقانی و دکتر بروجردی از آن دسته اساتیدی هستند که لفظ معلمی را به استادی ترجیح میدهند. بسیاری از اساتید معمولی در صحبتهایشان میگویند: ما اساتید ... . اما این دو نفر خودشان را معلم میدانند و برای معلمی ارزش قائلند.
دکتر فرقانی از روزنامهنگاران باسابقهای است که برخلاف عموم اساتید در رشتهای که تدریس میکند سابقهی درخشانی دارد. چاپ چند صد گزارش در روزنامهی کیهان و طی کردن تمام مراحل از خبرنگار تا عضو شورای سردبیری و تیتر تنها بخشی از فعالیت حرفهای اوست.
دکتر بروجردی هم از سال ۷۵ عضو هیئت علمی دانشکدهی ارتباطات علامه شده و سابقهی مدیرکلی روابط عمومی وزارت علوم را در پروندهی خود دارد.در کلاس این دو نفر اما، خبری از تبختر و دماغ فیل نیست. از خودشان کم صحبت میکنند و تمام خوبی های جهان را به اسم خودشان ثبت نمیکنند. ترجمههای دانشجویان را برای خودشان کتاب نمیکنند و برای یک مقاله از دانشجو بیگاری نمیکشند. اینها را نوشتم برای این که همه خوب میدانیم در دانشگاه هایمان چه میگذرد.
دکتر فرقانی سرساعت در کلاس حاضر میشود. بدون ذرهای تاخیر. شوخی و خنده در کلاسش خیلی رسم نیست، اما فضای کلاس با طراوت است. با خاطرههایی از دوران کار در روزنامه فضای کلاس را تازه میکند.خاطرههایی که هیچ کدامشان تعریف از خود نیست. هدف انتقال تجربه است و آموزش. پدرانه درس میدهد.جدی و با مسئولیت.
دکتر بروجردی اما همیشه سروقت کلاسش را شروع نمیکند. تاخیرهای احتمالیش را با عذرخواهی سفت و سخت و توضیح علت در اول کلاس و جبران دقایق از دست رفته در آخر کلاس جبران میکند. در کلاسش شوخی و خنده کم نیست و تنها چیزی که سراغت را نمیگیرد خستگی است. سرکلاس حس مادر و فرزندی بر حس استاد و شاگردی غلبه دارد.خیلی از تعریفهایش را از قول دکتر فرقانی میگوید. به هرحال خانوادهی سنتی ایرانی است و وابستگی زن به همسرش. حتی اگر آن زن استاد دانشگاه باشد.
گستاخی نسل ما در مقابل بزرگترهایمان که میتوانند معلم و استاد هم باشند قابل کتمان نیست. اما برخوردهای متقابل متفاوت است. دکتر فرقانی انگار که از تذکر خسته و این واقعیت را پذیرفته باشد معمولا سکوت میکند. دانشجویی که سرکلاس حرف میزند یا به موبایل جواب میدهد را نگاه میکند. چین و چروک پیشانی گندمگونش عمیق میشود و مردمان چشمهایش به آرامی این طرف و آن طرف میروند. وقتی دانشجوی متخلف زیر سنگینی نگاه بقیهی بچهها ساکت میشود، دکتر دست مردانه و بزرگ و پرمویش را روی صورتش میکشد و حرفش را ادامه میدهد. اما این دست کشیدن روی صورت هم چروک پیشانیاش را کم عمق نمیکند. یادم هست فقط یک بار یکی از بچهها را سرزنش کرد. پسرک داشت روی میز را با نوک خودکار میتراشید و صبر دکتر را تمام کرد. دکتر بروجردی اما به روی خودش نمیآورد. سعی میکند با لبخند و مهربانی دانشجو را خجالت بدهد و اگر دانشجو ادامه داد با شوخی و خنده میخواهد تمامش کند.
اتاقهایشان تقریبا روبروی هم است. از پنجرهی کوچک روی در اتاق دکتر فرقانی که نگاه میکنی، یا مشغول خواندن است یا با مراجعی مشغول گفتوگوست. دکتر بروجردی اما تکه کاغذی روی پنجرهی در اتاقش چسبانده تا اتاقش محفوظ باشد. لای در اتاقش را باز میگذارد تا دانشجوها بدانند که آمادهی پاسخگویی است.
دکتر فرقانی مردیست چهارشانه که همیشه کتوشلوار میپوشد . چشمان درشت و ابروهای پرپشت دارد و سبیلهایش فاصلهی لبها و بینیاش را پوشانده است. در کل تیپی مردانه دارد با تمام ابهت و جذبهی یک مرد. همیشه جواب سلام را با لبخند میدهد و بسیار منضبط و منظم است. حتی اگر هفتهی آخر ترم باشد سرکلاسش میرود. جلوی در کلاس خالی چند دقیقهای میایستد و قدم میزند و با حسرت به صندلیهای خالی نگاه می کند و بعد برمیگردد به اتاق کارش. سنتی است و اعتقادات مذهبی اش را پنهان نمیکند.
مثلا اگر دانشجویی بعد از فوت دکتر معتمدنژاد، هنگام ارائهی مطلبش تقاضای یک دقیقه سکوت میکند، بلافاصله میگوید سکوت یعنی چه؟ فاتحهای بخوانید که سودی برایشان داشته باشد. خط و ربط سیاسیاش را هم از اظهارنظرهایش میشود فهمید. اما نه توهین میکند و نه بدگویی. انتقادش را با احترام مطرح میکند و تا حدود زیادی منصف است. خلاصه در عمل مسلمانی میکند نه با شعار. در یک کلام دکتر فرقانی عاشق معلمیست و لایق نام معلمی. دکتر بروجردی اما از یک طرف در اوج فعالیت اجتماعی است و از طرف دیگر یک زن کامل ایرانی و مذهبی. خاطرات خوشش را از حج میگوید، نه از سفر فرنگ و ابایی ندارد که دانشجویانش بفهمند در جلسات قرآن زنانه غلطهایشان را میگیرد و ختم انعام دارد و ... .
جلسهی آخر همه را قسم میدهد که اگر کم کاری بوده حلالش کنند و این در حالیست که هر جلسه بچهها را مدیون میکند که تا وقتی مطالب را یاد نگرفتهاند از کلاس نروند. بچهها که پشت سر استادی بدگویی میکنند، قسمشان میدهد که غیبت نکنید. وقتی در مورد دکتر فرقانی حرف میزند به جای دکتر میگوید حاجآقا و برای به هم نخوردن عروسی آن دختر آنقدر تلاش میکند که انگار عروسی دختر خودش هست و بعد دوباره میشود مدیرکل روابط عمومی وزارت علوم. مطمئنا در آنجا هم کسر شان خودش نمیداند اگر دونفر را برای ازدواج به هم معرفی کند و فکر نمیکند وجههی مدیرکلی و استادیاش خدشه دار شود.
هر چه فکر میکنم میبینم، این دو مهرند و ماه و ما هم بر مدار این دو در گردشیم.