کد مطلب: 288271
بحثی پیرامون واقعیت و کیفیت دراماتیک آن در جشنواره سی وسوم
سجاد مهرگان، 19 مرداد 94
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۵:۳۶
عروسک های خیمه شب بازی را دیده اید ؟ ، که سرشان به یک سمت است و بدنشان به سمت دیگری ،اگر به این توجه نکردهاید به حتم این حرکت رونالدینیو را به یاد می آورید که هنگام پاس دادن به سمت دیگری نگاه میکرد و در یک غافل گیری محض توپ را به سمت دیگری می فرستاد ؟ ، قضیه روشن فکری در مملکت ما دقیقا همینگونه است . بزرگوارانی که پیوسته در کار عوض کردن موضوع بحثشان هستند تا از مواجهه با حقیقت دوری کنند ، عزیزانی که آنقدر ساختاری پر طمطراق و پیچیده از خود ایجاد میکنند که عاقبت بیشتر به تجربهای نا مفهوم و به مقصد نرسیده میمانند تا موثری قابل تامل . قهرمان فیلمهای این گروه به مثابه گلادیاتورهایی هستند که به جای آنکه خود اتفاقی خبر ساز شوند ، درگیر خبرها میشوند و در انتها این مشکلات و فجایع هستند که آنها را در خود حل میکنند نه آنها مشکلات و فجایع را در خود . یک قهرمان منزوی و تلخ .
هنر بدست آمده از ذهنیت این عزیزان هیچ تاثیر پُر شوری در تماشاگر ایجاد نمیکند و آنچنان مخاطب آثارشان دچارسردرگمی حتی در انتخاب گزارههای منطقی میشود که به همه چیز و همه کس حتی خودش شک میکند . درست شبیه نمایشنامه (( مکبث )) شکسپیر که در آن خواهران جادوگر تبلیغ پلیدی ،زیباییست و زیبایی ، پلیدیست را میکنند و برای گمراهی از ما میخواهند در این هوای مه آلود و گنگ نفس بکشیم ، هنرمندانی با این زاویه دید چونان جادوگرانی میشوند که به سادگی به تبلیغ گزاره هایی چون روسپی بزرگوار است ، آزادی بردگی است و حتی، قاتل آدم خوبی است میرسند . جمع نقیضینی که جز در برزخ فکری اینان حادث نمیشود ، برزخی که در آن از این همه زیبایی و شیدایی واقعیت، جز پوچی و تیرگی و نابودی نمیتراود . دیگر نمیگویم کجای این رئالیسم میشود؟ ، و شاید اصلا کجای این سینماست ؟ ،سینمایی که نه رویا سازی میکند و نه واقعگرایی محض و بیشتر شبه سینمایی است ممزوج از فرمی تقلیدی و محتوایی در حبس نفس .
چه بگویم ؟ ، بزرگوارانی که دغدغه سینمای اجتماعی دارید باور کنید عشق در فیلمهای شما هیچ وقت فرشتهای برای نجات نبوده است که تنها بهانهای برای تعجیل در مرگ است ، مرگی که قهرمانهای داستانهایتان انتظارش را میکشند . خودتان بهتر میدانید که پیوسته رکود اقتصادی و وجود تعارضات بین جامعه و سیاست ، سینما را به واقعیت جامعه نزدیک کرده است ، اما این گرایش بدبینانه شما نسبت به واقعیت و انتقاد شدید اجتماعیتان بیشتر روشیست دیالکتیکی که میخواهید واقعیت پنهان در مناسبات روزمره اجتماعی را به صورت توهمی از واقعیت و بر اساس ارتباط علت و معلولِ دراماتیکِ بر آمده از ذهنیت خود بیان کنید . برای توهم واقعیتگرای شما همین جمله سارتر از کتاب (( ادبیات چیست)) ، کافی که : اشتباه رئالیسم این بوده است که میپندارند در واقع میتواند به یک تصویر بیطرف منجر شود . اما چگونه چنین چیزی ممکن است نظر به اینکه ادراک ما جانبدارانه عمل مینماید و چیزهای دریافتی را اصلاح میکند .
بزرگواران خوب میدانید که واقعیت رامیتوان یا علمی دید و یا خلاقانه ، که در اولی واقعیت بر پایه حقیقت گویی استوار است و دومی ، واقعیت در خود عملِ ادراک ، کشف میگردد و به تعبیری آفریده میشود . اولی را (( نظریه مطابقت )) و دومی را (( نظریه موافقت )) میگویند .شما دوستان سالهای سال است به همین ((نظریه موافقت )) عمل کرده اید و بجای اینکه به واقعیت بر اساس مستندات و تحلیل بپردازید ، واقعیت را ساختهاید ، واقعیتی خالی از هر گونه (( وجدان هنری )) که موضوعِ محترم موردِ بحث در (( نظریه مطابقت )) است . این تنزل هنر تا مقام تقدیرگرایی رمانتیسمی که شما سالهاست پیش گرفتهاید هیچ وقت به درد مخاطب فیلمهایتان نخورده است و تنها باعث آن شده است که منتقدان گاهاً از سر دلسوزی برای جهانی که شما در آن زیست میکنید با شما احساس همدردی کنند . که چه جهان پر از درد و اندوهیست .
بزرگواران ! ، واقعیت چیزی است که هست ؛ و با چیزهایی همراه میشود که وجود دارند .که به قول دکارت مفهوم واقعیت آنقدر روشن است که اگر بخواهیم با عناصر دیگر تعریفش کنیم پیچیدهتر می شود ، اما فیلمهای شما فقط یک پله از بحثهایی که در عرف تعبیر میشوند به گفتمانهای خاله – زنکی بالاتر است . داستان فیلمهای شما همین است و به همین سادگی ؛ اولی : فهمیدی درختر حاج آقا فلانی تو خیابون یهو سکته کرده افتاده مرده ؟ ، دومی : وا ، اونکه عروسیش بود ؟ ، اولی : آره خواهر جان ، دومی : حتما مشکلی داشته که انقدر روش فشار اومده . یا دیگری ؛ اولی : بیچاره دختر آقای بمانی ، شوهرش بهش خیانت کرده ، دومی : ای بابا اونا که خیلی خوب بودن با هم ، اولی : آره ولی یه دختر فرنگی بوده دل شوهرش رو برده ، دومی : عجب روزگاری شده ها به هیشکی نمیشه اعتماد کرد .
جنابان ! ،این همه تبلیغات واکنشی و سیاست بازی در کارهای شما برای چیست ؟ ، باور کنید ذهن مردم از این همه شعارهای شما که هر سال روی پرده سینما نقش میبندد خسته است ، کاش سینمای شما حداقل شاعرانه بود و این همه پر از قافیه اندیشی نبود ، سینمایی که مبتنی بر داستان ویژهای نیست و تنها با عواطف مخاطب بیچاره با یک ریتمِ دیداری زیبا بازی میکند ، چطور باعث این همه ژست آوانگارد بودن برای شما شده است ؟ .
عزیزان ! ، باور کنید جهان تیره و تار و رنج آور شما که غمها و شادیهایش هم اغلب نکبت زده است و امیدی هم اگر در آن وجود دارد کاملا این جهانی است ، جایی در میان جهان شناسی شرقی ما ندارد که جهان شناسی ما بسادگی از فرشی که روی آن این خطوط را نگاشتهاید ، بیرون میتراود، از تغزل حافظ و سعدی ، از حماسه فردوسی و از تصوف مولانا . دوره پاسهای رونالدینویی دیگر گذشته است ، سینمایی که دغدغه جامعه را دارد ، پدران این جامعه را مورد ظن قرار نمیدهد که فرهنگ این مردم بیعفتی و بیناموسی را خوب آموخته است چطور در لایه های ستر و عفافِ خودش حل کند ، سینمای این جامعه مردم را برده و مزدور پول نمیداند و معنی خیانت در امانت را می فهمد ، اماتنی که مردم به شما دادهاند تا جلوهای از باید خود را در آن ببینند نه نبایدهایی که اگر هم وجود دارد خود بهتر از شما آن را میبیند و خود بهتر توانایی درمانش را دارد . پس شما برای که فیلم می سازید؟ ، ادای نگاه کردن به سمت مردم در میآورید و پاس- هایتان را به کدام سفارت برای ویزا تحویل می دهید ؟