نظر منتشر شده
۱۷
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 215198
درباره "قصه ها"ی بنی اعتماد؛
نسخه ی ترکیبی به روز شده ی روسری آبی، زیر پوست شهر و نرگس
احسان رستگار، 21 بهمن 92
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۱۲
قصه های رخشان بنی اعتماد، فیلمی است که در ساده ترین قالب ممکن یعنی اپیزودیک تهیه شده که معمولاً ساختن فیلمی به این سبک، به کارگردانان جوان تر توصیه می شود؛ چون از طرفی ضرباهنگ تند و جذاب فیلم حفظ می شود و از سوی دیگر خیلی نیازی به فیلم نامه ای خیلی قوام یافته و منسجم نیست، چون کارگردان و نویسنده دلیلی قانع کننده برای از این شاخه به آن شاخه پریدن دارد و آن دلیل این است که این فیلم چندبخشی یا اپیزودیک است.

فیلم چندبخشی و اپیزودیک است؛ یعنی فیلم برداری از هر بخش یا اپیزود تا بخش دیگر، متغیر است و هر بخش منطق خاص خود را دارد از همه نظر، چه فیلم نامه و چه فیلمبرداری.

راوی فیلم ها هم به طور اپیزودیک متغیر است؛ گاهی از دوربین حبیب رضایی که در فیلم مستندساز است و گاهی از لنز دوربین کارگردان.

قصه ها از چند قصه تشکیل شده که در آن معضلات اجتماعی سه نسل به تصویر کشیده می شود؛ نسل اول که مهدی هاشمی آن را نمایندگی می کند و کارشناس سابق سازمان برنامه و بودجه بوده. در مراجعه ای که مهدی هاشمی به آن کارمند مربوطه با بازی حسن معجونی دارد، آن کارمند، یک معجون غلیظ است از تمامی عیوب و رذالت های نه تنها یک کارمند، بلکه یک انسان.

یک انسان ظاهرالصلاح متظاهر، یک مرد عیاش که این خوش گذرانی در انتهای اپیزود با واکنش مهدی هاشمی "نگران اینی که مشکی پر کلاغی شده یا بلوطی تیره رنگ؟!" مواجه می شود، یک کارمند که نه تنها بی مسئولیت است و در وقت اداری، محل کارش را به مقصد فعالیت های شخصی اش ترک می کند، بلکه حتی پشیزی احترام برای موی سپید پیرمرد و مریض احوال بودن او قائل نیست تا این حد که حتی بیماری وی که گویا بواسیر است (در فیلم فقط ذکر می شود که مشکلی در ناحیه ای خاص از بدن) را به سخره می گیرد و این کارمند این قدر بی حیا و بی ملاحظه است که وقتی پیرمرد می گوید که مرا مجبور می کنند همه جا شلوارم را بکشم پایین به خاطر پرداخت هزینه ی درمانم، با لحنی بی تفاوت به وی می گوید "باید بکشی پایین، حالا می خوای بکش، می خوای نکش..."
اگرچه این اپیزود تا حدی یک نقد وارد به فضای اداری و بروکراتیک سازمان های ما و برخورد غیر مسئولانه با ارباب رجوع است، ولی این کارمند نه تنها مزخرف ترین کارمند روی کره ی زمین است بلکه از حیث انسانیت در زندگی شخصی اش هم گونه ای نادر محسوب می شود.

در ایپزودی که مهدی هاشمی در مترو ایستاده، کلافگی پیرمرد دو چندان شده و وقتی متوجه گفت و گوی میان نگار جواهریان و بابک حمیدیان می شود، بعد از شنیدن جمله ی "اگه بعد دو ماه شوهرت عشقش کشید پیداش بشه چی؟!" نمی تواند شنیدن این گفت و گو و خیانت یک زن شوهردار را تحمل کند و با نجوای جمله ای شبیه "شرمو خوردن، حیا رو قی کردن" از مترو پیاده می شود. پیاده شدن مهدی هاشمی از مترو عملا به معنای پیاده شدن مخاطب از قطار امید و تیر خلاصی است در اواسط فیلم که مخاطب هم باید به این نتیجه برسد که فضای فیلم تنها تلخ نیست، بلکه حتی برای یکی از شخصیت های خود فیلم خانم بنی اعتماد با بازی مهدی هاشمی هم قابل تحمل نمی تواند باشد.

در همان اپیزود مشخص می شود که مقصد قطار فیلم قصه ها ناکجا آباد است و بنا نیست این نقدهای تند که البته کم و بیش در جامعه وجود دارد، به سرانجامی برسد، بلکه صرفاً فیلمساز می خواهد به مخاطب ثابت کند که اگر شک داری این جا هرت آباد یا لجن زار است، شک نکن، مطمئن باش که هست و یا اگر مخاطبی دیدش به جامعه این قدر سیاه و اشمئزاز آور نیست، باید به این نتیجه برسد که اصلاً حواسش به اطرافش نبوده و نمی داند که در چه گند آبادی زندگی می کند.

اگرچه انتقادات این فیلم همگی تکراری و نخ نماست، ولی کنار هم قرار دادن این همه نقد اجتماعی عریان که به طور خاص و ویژه تا کنون ده ها فیلم با محوریت فحشا، بی مسئولیتی مسئولان، خیانت زن های شوهردار، بد رفتاری مردها با همسرشان و انتقاداتی از این دست، همگی در یک فیلم، باعث می شود که دعا کنیم هرگز کارگردان دیگری به سرنوشت خانم بنی اعتماد دچار نشود وگرنه همین می شود که پس از دو دهه از فعالیت سازمان های مردم نهاد پیرامون شیوع ایدز و هشدار به جامعه پیرامون روش های جلوگیری از ایدز، کارگردان بیاید چنان با شوق و ذوق نیم ساعت از فیلمش را طی دو اپیزود، گره بزند به ایدز؛ چنان که گویی مثلا ایدز یک بیماری صعب العلاج نوظهور و از معضلات نسل چهارم است.

در ایپزود دکتر درباری که داوطلبانه به فعالیت های آن موسسه ی احتمالا خصوصی مبارزه با ایدز کمک می کند، دکتر علی رغم این که انسان متعهد و از جانبازان دفاع مقدس است، در یک جمله مجددا تیر خلاصی می زند به مخاطب و آن این است که "کاش به جای دستم، چشم و گوشم رفته بود". وقتی جانباز دفاع مقدس چنین حرفی بزند، قاعدتا مخاطب عادی به طریق اولی به خود حق می دهد که احساس نگون بختی کند در وانفسای این جامعه.

در اپیزود پایانی که قریب بیست دقیقه در تاکسی هایس حامد با بازی پیمان معادی می گذرد هم نهایتا کاشف به عمل می آید که سارا با بازی باران کوثری مبتلا به ایدز است چون بدون دستکش به بیمار مبتلا به ایدز تزریق می کند و حامد هم برای ازدواج با وی ابراز علاقه می کند و این یعنی که دانشجوی اخراجی ستاره دار که به قول خودش شده راننده ی گاهی در اختیار است، باکی از مرگ ندارد و عشق جوان این نسل، افلاطونی و در مسیر نابودی است.

اپیزود اول هم که در آن عباس با بازی محمدرضا فروتن می فهمد که عشق سابقش یعنی معصومه با بازی مهراوه شریفی نیا روسپی شده.

حضور خانم فاطمه معتمد آریا هم که در راستای تکمیل بغض های بی پایان خانم بنی اعتماد است.

خانم گلاب آدینه هم در فیلم نقش پیرزن ساده و کارگر زحمت کشی را دارد که اگرچه دوست داشتنی است، ولی ابزاری است در راستای این که اثبات کند مادری کردن برای فرزند به هر قیمتی رخ می دهد.

شروع با اپیزود فحشا و پایان با اپیزود ازدواج دانشجوی اخراجی با دختر مبتلا به ایدز، یعنی این جا نکبت زار است و جامعه ی ما مالامال است از انواع و اقسام فلاکت ها.

قطعا فیلم خانم بنی اعتماد از اتفاقاتی که اون درباره وضعیت خود می گوید، توهین آمیزتر است چون در فیلم خانم بنی اعتماد، خیلی بیش از یک مشت علف هرز و انسان بدبخت وجود دارد، خیلی بیشتر.

اما درباره محتوای خودِ فیلم نامه، بنی اعتماد در قصه گویی این فیلم ناکام مانده است. چرا که این فیلم اساسا قصه و داستان مشخصی برای شکل گیری قهرمانان و افراد بد داستان ندارد. به طوریکه اگر تماشاگری فیلم های گذشته وی را دنبال نمی کرد اساسا از داستان فیلم، به غیر از برداشت تاریکی از جامعه چیز خاصی را به وی منتقل نمی کند.

این فیلم قصه ندارد اگرچه متشکل از ۶ قصه کوتاه است. در نتیجه دچار فراز و فرود قصه نمی شود و اینگونه نمی تواند حتی با شخصیت های داستان های کوتاه ارتباط برقرار کند. نقطه ضعفی که به هیچ وجه در فیلم های گذشته ایشان مشاهده نمی شود و ازقضا نقاط قوت آن فیلم ها بوده اند.

بنی اعتماد خودش هم براین نقص مهم و کلی فیلم واقف است. وی در مصاحبه هایی گفته: گرچه فیلم قصه ها روایتی کاملا مستقل دارد اما برای خود من و کسانی که فیلم های قبلی ام را دیده اند مروری برسرنوشت آدم ها و شرایط اجتماعی سه دهه گذشته است.

"قصه ها"ی خانم بنی اعتماد، نسخه ی ترکیبی به روز شده ی روسری آبی، زیر پوست شهر و نرگس است که با اندکی تامل و دقت در بازیگران و شخصیت های داخل فیلم، می توان دریافت که آینده ی بسیاری از شخصیت های فیلم های قبلی خانم بنی اعتماد، در این فیلم به تصویر کشیده شده اند.
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۰:۱۱:۴۱
منم موافقم

متاسفانه قصه خاصی نداشت

فیلم جشنواره جای دغدغه شخصی نویسنده و کارگردان نیست

نه شروع داشت نه پایان (1966606) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۲:۰۶:۵۸
اینکه جامعه ما متاسفانه بخصوص در یک دهه گذشته، آلودگی های مختلف را در بر گرفته هیچ شکی نیست.
اینکه ام الفساد (فقر) منجر به پیدایش انواع و اقسام پلشتی ها در خانواده و جامعه شده، شکی نیست.
اینکه ویترین های شیک جامعه قادر نیستند زشتی های کالای اندرونی را پنهاد کنند شکی نیست.
اینکه دایره المعارف فساد از جمله رانت، دزدی، فساد اداری، فساد مالی، فساد اخلاقی، فساد آموزشی و ... لجام گسیخته رواج پیدا کرده شکی نیست.

ولی وقتی جامعه شناسان ما منفعل و وامانده قادر نیستند حداقل به بازگویی (نه راه حل برون رفت) از این وانفسای اجتماعی بپردازند، آیا سزاست این حداقل تلاش یک هنرمند را نکوهش کنیم؟

نویسنده این متن، ناتوان از نقد تکنیکی فیلم، نوشته اش را بدون معرفی و شرحی کوتاه بر فیلم ، با انتقاد از شیوه اپیزودیک بودن فیلم آغاز کرده و این یعنی از ابتدا شمشیر از رو بستن!

حال که پس از دوره ی سیاه اقتصاد و هنر و اجتماع احمدی نژاد، روزنه ای از امید به ساختن اجتماع باز شده، بیاییم بیرحم نباشیم و با اعتراف به پلشتی های موجود، مدیران را ابتدا آشنا با وضع موجود و سپس ایجاد انگیزه برای اصلاح وضع نماییم.

هنرپیشه ای که از قطار (بخشی از جامعه) پیاده می شود، نه فیلمساز، بلکه من و شما می توانیم باشیم که می توان با چاره اندیشی از پیاده شدنمان جلوگیری کرد!

الف عزیز، متشکرم که اجازه برخورد سلایق را می دهید. (1966773) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۳:۳۲:۱۰
هنرمندان زیادی اپیزودیک کار کرده اند.
مثل کیشلوفسکی، 10 گانه (10 فرمان) را اپیزودیک ساخت.
حتما نویسنده کیشلوفسکی را باید بشناسد. اگر نمی شناسند گوگل کنند.
سازنده 3 گانه آبی/قرمز/ سفید و خواهران ورونیک و ..

چقدر سخیف اظهار نظر کرده اند که کار اپیزودیک متعلق به آماتورهاست.

تخصص نقد را در ایشان نمی بینم. وی بیشتر با عینک سیاسی دیده است فیلم را. (1966951) (alef-10)
 
حسن صنوبری
۱۳۹۲-۱۱-۲۲ ۰۲:۴۷:۳۹
چقدر سخیف است مقایسه کیشلوفسکی بزرگ با خانم بنی اعتماد عزیز
و چقدر سخیف است که آدم بخواهد با ادعا و اتکا به دانش سینمایی اش به یادداشتی طعنه بزند اما خودش فرق «اپیزودیک» بین قصه ها و فیلم های کیشلوفسکی را نداند.

وقت می گوییم قصه ها اپیزودیک است یعنی یک فیلم است درچند روایت و بخش.
اما وقتی داریم درباره ده فرمان یا سه گانه کیشلوفسکی حرف می زنیم داریم دربارهچند تا فیلم حرف می زنیم. ده فرمان ده فیلم مستقل است. سه گانه هم سه فیلم مستقل است. اینها چند فیلم هستندبا موضوعات شبیه به هم. ولی قصه ها یک فیلم است که چند داستان کوتاه دارد.
متوجه شدی پسرم؟

به شما همان عینک سیاسی بیشتر می آید :-) (1968921) (alef-13)
 
اهل سینما
۱۳۹۲-۱۱-۲۵ ۰۷:۵۸:۲۹
به برادر گرام آقای حسن صنوبری
دوست عزیز
متاسفانه مطالعات شما در مورد تاریخ سینما و بخصوص سینمای اپزودیک کامل نیست
برای شناخت بیشتر از تاریخ فیلمهای اپیزودیک شما را برای مثال رجوع میدهم به فیلم پایسان (با فیلمنامه ای از فدریکو فلینی و کارگردانی روسلینی / برای اهل هنر نیاز به معرفی ندارد )
جهت مطالعه بیشتر در صورت تسلط به زبان انگلیسی از سایتهای زیر نیز می توانید بهره ببرید
با تشکر
Reference: http://www.filmsite.org/filmterms19.html
Reference: http://movies2.nytimes.com/gst/movies/filmography.html (1973055) (alef-10)
 
اهل هنر
۱۳۹۲-۱۲-۱۱ ۱۱:۳۲:۱۹
تو خوبی. (2001765) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۳ ۱۲:۵۰:۴۷
در دانشگاه برای فیلم نامه نویسی در زمان تحویل پروژه به دانشجوها اجازه نمیدهند که برای کارشون از روش اپیزودیک استفاده کنند چون ساده ترین روش نوشتن فیلم نامه است، اگر دوست دارید از کسانی که این درس رو پاس کردن سوال کنید.
به ما که اجازه ندادند.

راستی واقعاً کیشلوفسکی رو با بنی اعتماد مقایسه میکنید؟؟؟ (1970788) (alef-13)
 
من
۱۳۹۲-۱۱-۲۲ ۰۲:۴۸:۳۷
من بیچاره با چه امیدی رفتم این فیلم را دیدم. و چقدر شعاری بود. (1968923) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۰:۱۳:۲۰
بعضیها خودشون مریضند همه رو هم مریض میبینند. (1966609) (alef-13)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۱:۴۵:۴۷
بعضی هم طاقت نقد ندارند به جای جواب نقد منتقدو نقد میکنند (1966754) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۵:۰۷:۵۶
دانشجوی ستاره‌دار اخراجی! عنوان پرطمطراق و فریبنده‌ای برای جذب فله‌ای مخاطب! (1967295) (alef-15)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۱:۵۳:۱۳
بعضی ها درد مردم رو میبینن ، بعضی های دیگه هم سرشونو میکنن تو برف!! (1966762) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۱:۰۱:۳۹
جالب اونجاست که نامزد دریافت سیمرغ بهترین فیلم هم شده است (1966692) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۱:۴۸:۰۶
واقعا فیلم جالبی بود ،هر لحظه اش یه شخصیت نیوستالوژیکی رو نشون میداد و ادم حیجان رده میشد مخصوصا روسری آبی!
این واقعیت ادارات ماست ،راه حل مشکل بدین نه تکذیبش!
جای همچین نقد سطحی کاش هر قسمتی از داستان رو بررسی میکردین که از کجا اومده!
فکر کنم حتی نمیدونین بیشتر از این چند تا فیلمی که نوشته شده ،توی این داستان فیلم بود !! (1966756) (alef-10)
 
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۲:۳۸:۰۰
چرا اينقدر با رخشان بني اعتماد بد هستيد؟نهايتا كار فيلمساز ارائه حس خودش از ماجراي زندگي است و اگر ايشان دور وبرشان را تلخ ميبينند حق دارند بيان كنند ما وشما هم ميتوانيم ببينيم و نقد كنيم و بپذيريم و رد كنيم .بااين همه فيلم وسريال و خبر براي بهشت نشان دادن اطرافمان كه توليد ميشود اين يك فيلم فقط يك جمله است به اندازه حق هنري خود خانم بني اعتماد پس اينقدر بي انصاف نباشيد. (1966812) (alef-10)
 
ابوالقاسم دودانگه
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۱۳:۱۴:۴۹
سلام فیلمساز باید حس جامعه را با هنرمندی ارائه کند و حس شخصی خود را در حاشیه قرار دهد.
دودانگه (1966903) (alef-10)
 
علی
۱۳۹۲-۱۱-۲۱ ۲۳:۵۴:۴۴
فیلمساز می خواهد به مخاطب ثابت کند که اگر شک داری این جا هرت آباد یا لجن زار است، شک نکن، مطمئن باش که هست
.
مگه نیست؟
ضمنا این فیلم یکی از بهترین فیلمها از نظر مخاطبین بوده.حداقل یه تعریفم ازش میکردی بی انصاف (1968661) (alef-13)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
نسخه ی ترکیبی به روز شده ی روسری آبی، زیر پوست شهر و نرگس