نظر منتشر شده
۱
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 288421
شاگردان ممتاز امام صادق(ع) و شیوه مباحثه و مناظره آنها با مخالفان
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۵۳
 بسیاری از علما و دانشمندان اتفاق نظر دارند که شاگردان امام صادق (ع) به چهار هزار نفر می‌رسیدند که از نقاط مختلف جهان اسلام به محضر او آمده و کسب فیض می‌کردند.

به گزارش خبرآنلاین،برای آشنایی با تعدادی از شاگردان سرشناس امام، گزیده ای از کتاب «سيره عملي اهل بيت» نوشته سید کاظم ارفع را در ادامه بخوانید.

هشام ‌بن حكم/ مباحثه ای به شیوه ابراهیم و موسی (ع)
از بزرگان متكلمین و اهل مناظره است، هشام در ترویج و پیشرفت مذهب جعفری خدمات زیادی نمود و از شاگردان طراز اول و بزرگ امام صادق - علیه السلام - بوده است. از امام صادق و امام كاظم - علیه السلام - مدایح و فضائلی برای او نقل شده، و از جمله كسانی است كه ترویج امامت را آغاز كرد و با كلام برنده و محكم خود در بحث ها و مناظرات مخالفین را منكوب می‌كرد و عجیب حاضر جواب بود.

او مقیم شهر كوفه بود یك بار در منی بر امام - علیه السلام - وارد شد در حالی كه هنوز پشت لبش موی درنیاورده و نوجوانی بود. در كنار امام - علیه السلام - شیوخ شیعه مثل حمران ‌بن اعین، قیس‌الماصر، یونس بن یعقوب، ابی‌جعفر الأحول و دیگران حضور داشتند. امام علیه‌السلام او را چنان احترام كرد و بالای دست خویش نشاند كه احساس كرد تجلیل از او برای بزرگسالان محفل گران آمد پس فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده». این شخص با قلب و زبان و دستش یاور ماست.

یك روز هشام سؤالاتی درباره أسماء الهی و مشتقات آن كرد حضرت همه را به او پاسخ داد و بعد فرمود: «آیا فهمیدی ای هشام، آنچنان فهمیدنی كه دشمنان ما و منكرین پرودگار را محكوم كنی؟ عرض كرد آری، آنگاه فرمود: خداوند به تو منفعت رساند و ترا ثابت قدم بدارد.» هشام می‌گوید: به خدا سوگند بعد از آن هیچكس مرا در مسئله توحید شكست نداد و همیشه بر حریف غالب بودم.

نمونه ای از گفت و گو و مباحثه
در «احتیاج طبرسی» و «اصول کافی» آمده است، روزی هشام در محضر امام - علیه السلام - بود در حالی كه جمعی از یاران آن حضرت نیز حضور داشتند امام خطاب به او كرد كه آیا نمی‌خواهی جریان خود را با عمروبن عبید برای ما تعریف كنی؟ هشام عرض كرد كه من به خاطر احترام به مقام معظم شما و شرم و حیا از محضرتان سكوت كرده‌ام. امام فرمود: هر وقت ما بر شما چیزی را امر كردیم انجام دهید. هشام گفت: به من خبر دادند كه عمروبن عبید در مسجد بصره می‌نشیند و عقیده خود را تبلیغ می‌كند. این برای من خیلی گران آمد. فورا عازم بصره شدم روز جمعه بود وارد مسجد شدم دیدم كه جمعیت زیادی اطراف عمروبن حلقه زده‌اند و با او گفت و گو می‌كنند. من روی پای خود نشسته، سر را بلند كرده از آخر جمعیت فریاد زدم كه ای مرد عالم من مردی غریب هستم آیا اجازه می‌دهی سؤالی از شما كنم؟

ـ سؤال كن.
ـ آیا چشم داری؟
ـ پسرم این چگونه پرسیدن است دارای می‌بینی كه چشم دارم.
ـ سؤالهای من اینگونه است.
ـ پسرم بپرس اگر چه سؤالهایت احمقانه است.
ـ جواب مرا به همین نوع سؤال ها می‌دهی؟
ـ بله بپرس.
ـ آیا چشم داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌كنی؟
ـ رنگ ها و اشخاص را با آن می‌بینم.
ـ شامه داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌كنی؟
ـ بوییدنی ها را استشمام می‌كنم.
ـ دهان داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌كنی؟
ـ طعم غذا‌ها را می‌فهمم.
ـ گوش داری؟
ـ آری.
ـ با آن چه می‌كنی؟
ـ شنیدنیها را می‌شنوم.
ـ آیا قلب داری؟
ـ آری.
ـ آیا این جوارح از قلب بی‌نیار هستند؟
ـ نه.
ـ چگونه ممكن است.
ـ پسرم هر وقت جوارح انسان درباره چیزی شك كنند آن را به قلب ارائه می‌دهند كه شك را برطرف كند و یه یقین برساند.
ـ خداوند تبارك و تعالی قلب را برای رفع ابهام و شك قرار داد؟
ـ آری.
ـ پس جوارح نیازمند به قلب هستند و در غیر این صورت به یقین نمی‌رسند؟
ـ آری.
ـ ای أبامروان چطور شد كه خداوند برای جوارح انسان امام و پیشواریی قرار داد كه محل برطرف كردن شك و ابهام باشد اما این خلق را همگی سرگشته و حیران گذاشت تا همچنان در شك و اختلاف بمانند و برای ایشان امام و رهبر انتخاب نفرمود تا آنها را از شك و حیرت بدر آورد؟!

هشام می‌گوید: اینجا بود كه طرف مناظره ساكت شد و دیگر سخن نگفت. آنگاه امام خندید و فرمود: چه كسی به تو آموخت كه از این طریق وارد بحث شوی؟ عرض كرد: هر چه دارم از شما دارم. امام فرمود: به خدا سوگند این طریق بحث كردن در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.



مؤمن‌الطّاق/ حاضر جوابی در بحثی مربوط به اعتقاد شیعیان در رجعت

محمدبن نعمان كوفی ابو‌جعفر معروف به مؤمن‌الطاق در شهر كوفه دكانی در محله طاق‌المحامل داشت. چند كتاب تألیف كرده و با مخالفین و خوارج مناظره و احتجاج نموده است.

نمونه هایی از گفت و گو و مباحثه
یك روز نعمان‌بن ثابت به او گفت: شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت: آری، گفت پس پانصد اشرفی به من قرض بده. و در رجعت كه به دنیا برگشتم از من برگیر، مؤمن‌الطاق گفت: از برای من ضامنی بیاور كه چون به دنیا بر‌می‌گردی به صورت انسان برگردی تا من پول را بدهم! روز دیگر همین شخص به طعنه گفت: ای مؤمن‌الطاق امام تو حضرت صادق - علیه السلام - وفات كرد مؤمن‌الطاق فرمود: اما امام تو (یعنی شیطان) تا روز قیامت نخواهد مرد.

هم او با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود كه مؤمن‌الطاق از دور پیدا شد و متوجه مجلس آنها گشت، همین كه چشم نعمان به او افتاد از روی تعصب و عناد به اصحاب خود گفت كه: «قد جائكم الشیطان»، یعنی شیطان به سوی شما آمد.
مؤمن‌الطاق فورا در پاسخ گفت: «انا ارسلنا الشیاطین علی‌الكافرین تؤزّهم ازّا». ما شیطان ها را به سوی كافران فرستاده‌ایم كه به سختی تحریكشان كنند.

مؤمن‌الطاق شنید كه مردی در كوفه به نام ضحاك نام خود را امیرالمؤمنین نهاده به سراغ او رفت و گفت: من در دین خود بصیرتی دارم، شنیده‌ام كه تو دارای صفت عدل و انصاف هستی بنابراین دوست داشتم كه به اصحاب تو ملحق شوم. ضحاك با اصحاب خود در میان گذاشت و گفت اگر این مرد با ما یار شود كار ما رواج پیدا خواهد كرد. مؤمن‌الطاق گفت: مرا از اصول دین خود آگاه كن تا با تو مناظره كنم هر كدام پیروز شدیم در دین و كیش یكدیگر در آئیم و بهتر است كه یك نفر را جهت روشن شدن حق معین كنی تا بین ما حكم قرار گیرد.

ضحاك به یكی از اصحاب خود اشاره كرد و گفت: این مرد در میان من و تو حكم باشد كه عالم و فاضل است.
مؤمن‌الطاق گفت: این مرد را در دینی كه آمده‌ام با تو مناظره كنم حكم قرار دهی؟ ضحاك گفت: آری. در اینجا مؤمن‌الطاق روی به اصحاب و یاران ضحاك كرد و گفت: اینك رهبر شما در دین خدا حكم گرفت. اصحاب ضحاك به جان ضحاك افتادند آنقدر چوب و شمشیر به او زدند كه هلاك شد.

چند كتاب به نام های الامامه، المعرفه، الرّدعلی المعتزله در فهرست كتب از تألیفا مؤمن‌الطاق ثبت شده و بعضی لقب او را از این جهت طاق و یگانه گفتند زیرا كه طاق و فرزانه در زهد و تقوی و مناظرات و مباحثات بود.

جابر بن حیّان/ شاگردی از خراسان که سرآمد علم شیمی شد
او اهل خراسان و پدرش دارای شغل دارو فروشی بود و چون از مخالفین حكومت بنی‌امیه بوده با ابومسلم و سایر مخالفین اموی به طور سرّی همكاری می‌نمود و بالاخره هم طرفداران بنی‌امیه او را در خراسان به قتل رساندند. جابر پس از كشته شدن پدر از خراسان بیرون آمد و به مدینه رفت و خدمت امام محمد باقر علیه‌السلام مشرّف شد اما پس از مدت كوتاهی امام پنجم علیه‌السلام به شهادت رسید و او در ردیف شاگردان امام صادق - علیه السلام - قرار گرفت و چون بعدها در كوفه ساكن شده بود معروف به كوفی شد. جابر یكی از مردان با نبوغ روزگار بود كه نظیرش در تاریخ خیلی كم دیده شده است. او در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شیمی تألیفات زیادی دارد و به اعتراف خود همه را از امام صادق علیه‌السّلام آموخته است.

در اكثر آثار و رساله‌هایش می‌نویسد: «قال لی جعفر علیه‌السّلام القی علی ‌جعفر علیه‌‌السّلام، حدّثنی مولای جعفر علیه‌السّلام، اخذت هذا العلم من جعفر ابن‌ محمّد سید أهل زمانه علیهما السّلام».

جابر علاوه بر فریضه‌ها و تئوری‌های علمی كه از اظهار كرده شخصا آزمایشگاهی متناسب با وسایل آن روز بوجود آورد و تئوری‌های خود را به صورت عمل در می‌آورد. از مخترعات او اسید آزتیك (تیزاب معمولی) و تیزاب سلطانی می‌باشد كه مركب از اسید ازتیك و اسید كلرید ریك است. همچنین الكل از مخترعات اوست و او بود كه چندین فلز و شبه فلز را كشف كرد.

جابر یكی از مفاخر علمی اسلامی در قرن دوم هجری است و ترقی علوم طبیعی مخصوصا شیمی در اثر كاوش های او بوده و دانشمندان بعد از وی مانند محمد زكریّای رازی، ابو علی سینا، ابو علی مسكویه از آثار او استفاده‌های گوناگون علمی نموده‌اند.

در دوران رنسانس اروپا در حدود سیصد رساله از جابربن‌ حیّان به زبان آلمانی چاپ شده كه در كتابخانه‌های برلین و پاریس موجود است. از مجموع آراء و عقایدی كه درباره‌ی جابر اظهار گردیده این نكته مسلّم است كه جابر شاگرد اختصاصی امام صادق - علیه السلام - بوده و در تألیفات خود از آن حضرت الهام گرفته همانطور كه خود اعتراف نموده است و توانسته پانصد رساله با نظر امام - علیه السلام - تكمیل نماید. اغلب این رسالات غیر از علوم شرعی (فقه و تفسیر و اصول عقاید و حدیث و كلام و غیره) ‌بوده و در رشته‌های تخصّصی مانند هیأت و نجوم و طبیعیّات و پزشكی و غیره تدوین یافته است.

فرید وجدی در دائره المعارف خود می‌نویسد: ابو‌عبدالله جعفر الصادق ـ علیه‌السلام ـ یكی از ائمه اثنی‌عشر در مذهب امامیه است و از سادات و بزرگان خاندان نبوت است و به واسطه صداقت درگفتار به صادق لقب یافته است. حضرتش ازفاضلترین انسانها و دارای مقالاتی در علم كیمیاست. شاگرد او ابو‌موسی جابربن‌حیّن كتابی تألیف نموده مشتمل بر هزار ورق و مضمّن رسائل حضرت صادق - علیه السلام - كه در پانصد رساله تدوین شده‌ است.

بعضی از كتاب هایی كه از جابر به زبان های خارجی ترجمه شده عبارت است كتاب‌السّموم، در گیاه شناسی و جانور‌شناسی و از سّموم آنها كه در طب مورد استفاده است بحث می‌كند.

كتاب الخواص: ازخواص داروها و طرز تركیب آنها گفتگو می‌كند و كتاب طبّی است و نسخه آن در لندن موجود است. كتاب البیان: این كتاب در هندسه نوشته شده كه در سال ۱۸۹۱ به زبان لاتین ترجمه شده است. كتاب الزّیبق: این كتاب را «بر تلو» شیمیدان معروف فرانسوی ترجمه و چاپ نموده و در كتابخانه «لیون» موجود است.

مفضل بن عمر جعفی/ شاگردی که فرزند امام او را همچون پدرش می دانست
او از فقهای بزرگ و موثق، از اصحاب خاص امام صادق - علیه السلام - و متصدی برخی از امور از جانب آن حضرت بود. گروهی از شیعیان به مدینه آمدند و از امام - علیه السلام - تقاضا كردند شخصی را به ایشان معرفی كند كه به هنگام نیاز در امور دینی و احكام شرعی به او مراجعه كنند، امام - علیه السلام - فرمود: هركس سؤالی داشت نزد من بیاید و از خودم بپرسد و برود. آنان اصرار كردند كه حتما شخصی را نیز تعیین فرماید، فرمود: «مفضل‌بن عمر را برایتان تعیین كردم، آنچه بگوید بپذیرید، زیرا او جز حق نمی‌گوید»

امام صادق ـ - علیه السلام - ـ در چند جلسه درس توحید و خداشناسی را به مفضل آموخت كه بعد از آن معروف شد به توحید مفضّل. مرحوم مجلسی در بحار و شیخ مفید در اختصاص متن كامل آن را نقل كرده‌اند. مفضل نزد امام - علیه السلام - آنقدر محبوب بود كه یك بار وقتی بر امام - علیه السلام - وارد شد حضرت به او لبخندی زد و فرمود: «ای مفضّل: اگر اصحاب من همگی به آنچه را كه در تو بدان معرفت یافتی آشنایی پیدا می‌كردند هیچگاه بین دو نفر اختلافی نمی‌افتد.» سپس مفضل عرض كرد گمان می‌كنم بیش از آنچه را كه سزاوار هستم درباره من فرمودید. امام فرمود: بلكه آنچه را كه خداوند تبارك و تعالی درباره تو قرارداده گفتم.

مفضّل گفت: ای پسر رسول خدا ـ صل الله علیه و اله وسلم ـ جابربن یزید چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود منزلت سلمان نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و اله و سلم ـ عرض كرد: داودبن كثیر رقی چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود: منزلت مقداد نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و اله و سلم ـ.

مفضل می‌گوید یكی از سفارشات امام ـ - علیه السلام - ـ به من این بود كه مطالب را بنویس و علمت را بین برادران ایمانیت نشر بده تا پس از مرگ تو نوشته‌هایت به دیگران به ارث برسد. زیرا كه زمانی بر این مردم فرا می‌رسد كه به چیزی اهمیت نمی‌دهند مگر به نوشته‌های پیشینیان!

امام كاظم ـ - علیه السلام - ـ درباره مفضّل فرمود: «مفضل همدم و موجب راحتی من است و هنگامی كه مفضّل از دنیا رفت فرمود: خدا او را رحمت كند. او پدری بود بعد از پدرم، هم اكنون او راحت و آسوده شد.»

ابو حمزه ثمالی/ وقتی دعای همراه با رضا و تسلیم حق بودن به سرعت مستجاب می شود
نام او ثابت بن دینار، مردی ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ اهل كوفه بود و كتابی در تفسیر قرآن نوشته است. امام رضا - علیه السلام - درباره او فرمود، ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود سپس امام هشتم می‌فرماید: بدین جهت كه خدمت چهار نفر از ما (علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر) را كرده است.

یك روز امام زین العابدین - علیه السلام - وارد كوفه شد و به مسجد كوفه رفت. ابوحمزه ثمالی می‌گوید: نشنیدم لهجه پاكیزه‌تر از او، نزدیكش رفتم تا بشنوم چه می‌گوید: شنیدم كه می‌گفت: «بار پروردگارا اگر معصیت ترا كردم ولی بتحقیق بهترین چیزها را كه تو دوست داری به محضرت آورده‌ام.» ابوحمزه می‌گوید: من دنبال او حركت كردم تا به محل نگهداری شتران رسیدیم در آنجا غلام سیاهی را دیدم از او پرسیدم این شخص كیست؟

گفت: از سیما و شمائلش او را نشناختی! او علی بن‌الحسین - علیه السلام - است. ابو حمزه گفت خود را روی قدم های حضرت انداختم و بوسه بر پاهای مباركش زدم، آن بزرگوار نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند كرد و فرمود: ای ابوحمزه چنین نكن سجده نشاید مگر برای خداوند عزوجل. عرض كردم ای پسر رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم برای چه به اینجا آمدید. فرمود: برآنچه كه مشاهده كردی یعنی نماز در مسجد كوفه و اگر مردم بدانند چه فضیلتی در آن است به این مكان می‌آیند اگر چه به روش كودكان، خود را بر زمین كشند. سپس فرمود: آیا میل داری كه به انفاق به زیارت قبر جدم علی بن ابیطالب - علیه السلام - برویم. عرض كردم آری. آنگاه همراه با حضرت به كنار قبر مطهّر امیرالمؤمنین - علیه السلام - رسیدیم. امام - علیه السلام - صورت خود را روی قبر گذاشت و فرمود: این قبر جدّم علی بن ابیطالیب - علیه السلام - است. آنگاه آن حضرت را زیارت كرد به زیارتی كه اول آن « السّلام علی اسم الله الرّضی ونور وجهه المضیئ...» می‌باشد. و در پایان با قبر مطهّر وداع نمود و به سوی مدینه حركت كرد و من هم به كوفه بازگشتم.

ابوحمزه می‌گوید: دختری داشتم كه به زمین افتاد و دستش شكست، نشان شكسته بند دادم. دستش را دید و گفت شكسته است به داخل خانه‌اش رفت كه وسایل بستن و معالجه را بیاورد. من در آستانه درب خانه ایستاده بودم، دلم به حال دخترم سوخت گریه كردم و از درگاه پروردگار شفایش را خواستم. شكسته بند با وسایلش آمد همینكه دست او را گرفت تا معالجه كند هیچگونه آثاری از شكستگی مشاهده نكرد به دست دیگرش نظر كرد دید آنهم سالم است. گفت این دختر عیبی ندارد. ابوحمزه می‌گوید: این حادثه را برای امام صادق - علیه السلام - بیان كردم: «ای ابا حمزه دعا را با رضا و تسلیم حق بودن همراه كن خداوند تبارك و تعالی سریعتر از یك چشم به هم زدن مستجاب می‌نماید.»
 
اسماعیلی
۱۳۹۴-۰۵-۲۰ ۲۲:۵۴:۵۴
امام صادق ع بدون اینکه پیش عالمی رفته باشد، معلمی توانمند برای این همه شاگرد در علوم گوناگون بوده ، و این از مهمترین دلایل عقلی امامت آن حضرت است و منکران آن مسلما با خدا و دین او عناد دارند. (3109808) (alef-13)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.