کد مطلب: 234169
پیشنهاد کتاب/ «تارکدنیا موردنیاز است، ده داستان تأسفبار» میک جکسون، ترجمه گلاره اسدی آملی؛ نشر چشمه
قصه هایی که کمیاب شده اند
حامد توکلی، 22 تیر 93
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۰۹
تارکدنیا موردنیاز است، ده داستان تأسفبارنویسنده: میک جکسون
مترجم: گلاره اسدی آملی
نشر چشمه، چاپ ششم
۱۵۸ صفحه، ۷۵۰۰ تومان
اگر مایل به خرید اینترنتی این کتاب هستید،
اینجا کلیک کنید.
****
شاید خیلیها میک جکسون را نشناسند، مثل خودِ من که پیش از خواندن این کتاب، او را نمیشناختم. «تارکدنیا موردنیاز است» اولین کتاب از اوست که در ایران منتشرشده است. اهل انگلستان است و الان هم با سه چهار ماه کم و زیاد، پنجاهوچهار سال دارد. در رشته هنرهای دراماتیک تحصیلکرده، مدتی سرش به خوانندگی گرم بوده و بعد از گذراندن یک دوره خلاقه نویسندگی رفته سراغ داستاننویسی، از سال ۹۵ شد نویسندهی تماموقت و دو سال بعد رمان «مرد زیرزمینی»اش نامزد جایزهی بوکرمن شد.
کتابحاضر در اصل «ده داستان تأسفبار» نام دارد، که اسم مناسبی برای این مجموعه به نظر میرسد، اما مترجم ترجیح داده نام کتاب را عوض کند، که برای گلاره اسدی آملی با توجه به سلیقه و دقت جزئینگرانه اش در ترجمه این کتاب؛ خوش سلیقگی محسوب نمیشود!
با اینکه بهشخصه میانه خوشی با داستان کوتاه ندارم ، اما در مورد این کتاب خاص گویی یکی از اتفاقهای نادر و پیشبینینشده باعث شد این کتاب را از قفسه بردارم، عنوان خوبش توجه بیننده را جلب میکرد. تارکدنیا موردنیاز است، ده داستان تأسفبار. ده داستان تأسفبار که عبارتاند از: این مجموعه شامل ده داستان بانامهای: «خواهران پییرس»، «پسری که خواب رفت»، «قایقی در سرداب»، «جراح پروانهها»، «تارکدنیا موردنیاز است»، «ربودن موجودات فضایی»، «دختری که استخوان جمع میکرد»، «بیهیچ ردپایی»، «گذر از رودخانه» و «دزد دکمه».
«جراحی پروانهها» اینطور شروع میشود:
پسربچه به موزه میرود و تابلوی بزرگی میبیند از هنرمندی معروف که نقش پروانهای بزرگ است تشکیلشده از هزاران پروانهی واقعی که با سوزن به بوم چسبیدهاند. پسربچه که از آن ولگردهای مغازههای عتیقهفروشی ست، دریکی از گشتوگذارهایش، جعبهای قدیمی میبیند که داخلش پر است از ابزارهای فلزی کوچک. میپرسد اینها چیست و عتیقهفروش...
به خود که آمدم روی چهارپایهای که کنار یکی از قفسههای کتابفروشی گذاشته بودند مشغول خواندن این داستان بودم. موقع بیرون آمدن کتاب همراهم بود.
یادم باشد که درنهایت، دیوارِ میان گزارشهای روزنامه و داستان، قطعاً چیزی نیست جز تخیل. جدا از تخیلِ جیمز جویسی، بازهم یادم باشد که تخیل خالص همان چیزی ست که شازده کوچولو را تبدیل کرده به همان کتابی که حتماً بیشترمان خواندهایم.
تخیل محض دقیقاً همان چیزی ست که حالمان را خوب میکند. همانطور که حال من را، نشسته بر چهارپایه در گوشهی کتابفروشی با آن فضای لوس و خیلی هنریاش، حسابی خوب کرد.
تقریباً همهی قصههای کتاب یکجور فضای گوتیک دلچسب دارند. فضایی که وقتی با داستان ارتباط برقرار کنی و وارد دنیای آن شوید، قدرت باور هر چیزی را به دست میآورید. داستانها کوتاهاند اما پر از حرفهایی که گفتنی و شنیدنی نیستند، اگر با چنین سادگی افسارگسیختهای همراه نباشند. اینطور قصهها دیگر خیلی کمیاب شدهاند. یا اصلاً بهتر است بگویم که، قصهی واقعی کمتر پیدا میشود. اینطوری خیلی بهتر است. عنوان «داستان کوتاه» برای چنین اثری خیلی پرطمطراق و تجملی به نظر میآید. همان «قصه» بهتر است.