توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 238506
امام خمینی (ره) چگونه خانه خرید؟
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۴۳
عروس امام می‌گوید: هر شب در ساعتی معین امام خاطره می‌گفت و یکی از شب‌ها صحبت به این مسئله کشیده شد که گاهی اموری غیر منتظره رخ می‌دهد هرچه می‌اندیشد جز لطف الهی چیزی نمی‌بیند. امام با تأکید بر این مطلب، ماجرای خرید خانه را در قم تعریف کردند.

به گزارش فارس،‌ شهریور هر سال فصل نقل و انتقالات برای مستاجران است که تقاضا برای اجاره نسبت به ماه‌های دیگر بیشتر است برای همین با توجه به مصائب و مشکلات اجاره نشینی که بسیاری از جمله خبرنگاران با آن موجه هستند سوژه‌ای شد تا ببینم بزرگان چگونه با پدیده اجاره نشینی روبه رو می‌شوند. و چگونه بعد از اجاره نشینی خانه دار می‌شوند.

در کتاب «اقلیم خاطرات» فاطمه طباطبایی همسر سید احمد خمینی آمده است:‌ یکی از شب‌ها صحبت به این مسئله کشیده شد که گاهی اموری غیر منتظره رخ می‌دهد و انسان امدادهایی را می‌بیند و شگفت‌زده می‌شود و هرچه می‌اندیشد جز لطف الهی چیزی نمی‌بیند.

امام با تأکید بر این مطلب، ماجرای خرید خانه را در قم تعریف کردند و گفتند: خانه‌ای در محله یخچال قاضی اجاره کرده بودیم. این خانه چندمین خانه اجاره‌ای بود که تعویض می‌کردیم؛ زیرا صاحب‌خانه یا قصد فروش خانه‌اش را می‌کرد یا به دلایل دیگر، مجبور به اجاره خانه دیگری می‌شدیم. یک روز صاحب‌‌خانه آمد و گفت: مشکلی دارم و باید این خانه را بفروشم و شما برای تخلیه چند روز فرصت دارید. من در حال خروج از خانه با خون‌سردی به خانم گفتم: الان صاحب‌خانه آمد و گفت که خانه را تخلیه کنید. خانم از شنیدن این سخن برخلاف بارهای پیشین ناگهان با ناراحتی نشستند و گفتند که من دیگر نمی‌توانم. از این همه جابه‌جایی و خانه عوض کردن خسته شدم.

امام افزودند: حقیقت این بود که گمان نمی‌کردم، جابه‌جایی خانه برای خانم کار دشواری باشد؛ زیرا خانم هرگز اظهار ناراحتی نکرده بود. چیزی نگفتم و با اندوه بیرون رفتم.

ظهر که برگشتم خانم به آرامی از من پرسید: چرا صاحب‌خانه می‌گوید تخلیه کنیم؟ گفتم: صاحب‌خانه به پول احتیاج دارد و می‌خواهد اینجا را بفروشد. خانم چیزی نگفتند، اما من از ناراحتی خانم به شدت اندوهگین شدم. عصر همان روز، پس از پایان درس در صحن حضرت معصومه (س) نشسته بودم. دو نفر نزد من آمدند و پرسیدند: ببخشید، آقا سید روح‌الله خمینی شما هستید؟ گفتم: بله. گفتند: ما از اصفهان آمده‌ایم و می‌خواهیم به زیارت عتبات مشرف شویم. مقداری پول داریم و می‌خواهیم آن را نزد شما امانت بگذاریم. اگر مقدر شد از عتبات هم به مکه می‌رویم که نزدیک یک سال طول می‌کشد، اگر هم نرفتیم شش ماه دیگر برمی‌گردیم. پرسیدم چرا مرا انتخاب کرده‌اید؟ گفتند: از هر کس که پرسیدیم: پول را نزد چه کسی امانت بگذاریم؟ شما را معرفی کردند.

من گفتم: نمی‌پذیرم. آن‌ها اصرار کردند که ما مسافریم و به همین منظور از اصفهان به قم آمده‌ایم. باپذیرش این امانت مشکل ما برطرف می‌شود. من پذیرفتم. بلافاصله چهره خانم در نظرم مسجم شد و تعویض خانه و... به فکر رسید که ممکن است این پول بتواند مشکل خانه را حل کند.

از این‌رو به آ‌ن‌ها گفتم: آیا مجاز هستم در پول تصرف کنم؟ گفتم: یعنی آن را خارج کنم و هنگام بازگشت شما همان مقدار را به شما برگردانم. آن‌ها هم گفتند: بله، اختیار آن را دارید. پول را گرفتم و نه یک ریال کمتر و نه یک ریال بیشتر. آن‌ها رفتند و من نزد صاحب‌خانه رفتم و اولین قسطی را که لازم داشت، به او دادم.

پس از آن با خود گفتم: باید به فکر این پول باشم تا هنگام بازگشت آن‌ها آماده باشد. فردای آن روز، توسط مسافری که از مشهد آمده و راهی خمین بود به آقای پسندیده پیغام دادم که ملک مرا بفروشد و پولش را برایم بفرستد. اما به طور معمول، چند ماه طول می‌کشید تا ملک فروش رود. مسافر به خمین رفته و پیغام را رسانده بود آقای پسندیده که تا آن لحظه چنین درخواستی را از من نشنیده بود، فهمید که در وضع دشواری قرار گرفته‌ام؛ بنابراین همسر ایشان (همدم خانم) متقاضی خرید خانه می‌شود. اتفاقاً فردای همان روز، یکی از اهالی خمین که قصد زیارت مشهد را داشت، برای خداحافظی نزد آقای پسندیده می‌رود. ایشان هم مقداری پول به او می‌دهد و می‌گوید: در قم به دست حاج‌آقا روح‌الله برسان و بگو همسر من خریدار ملک شماست.

این مقدار موجود بود و در فرصتی دیگر باقی را خواهم فرستاد. وجه ارسالی درست به اندازه همان مبلغ امانت داده شده بود. پول را گرفتم و زیر تشک گذاشتم. طولی نکشید، آن دو اصفهانی که رفته بودند تا دست کم شش ماه دیگر برگردند، وارد شدند و سلام کردند و گفتند: مقدمات سفرمان آماده نشد و نتوانستیم برویم. آمده‌ایم تا امانت خود را پس بگیریم. من هم دست کردم زیر تشک و پول را به آن‌ها دادم. آن‌ها هم تشکر و خداحافظی کردند و رفتند. مبهوت در فکر فرو رفتم که اگر این پول از خمین به دست من نرسیده بود، نزد آن‌‌ها شرمنده می‌شدم و همین‌طور اگر امانت آنها نبود من تصمیم به خرید خانه نمی‌گرفتم و خانه را تخلیه می‌کردم.