درس هاي يك اتفاق؛ مرگ يك خواننده

دكتر فتح اله آقاسي زاده، 2 آذر 93

2 آذر 1393 ساعت 7:59


نمي شود اهل كند و كاو بود و قفل شدن تهران را در يك روز پائيزي دودآلود و غم انگيز، نديد!
مرگ مرتضي پاشايي، مي تواند يك خبر معمولي باشد.در ايران و جهان، در هر ثانيه، افراد بيشماري ميرند و افراد فراواني هم بدنيا مي آيند. طنز واقعه آنجاست كه همزمان كه نفس گرمي به سردي مي گرايد، صداي گرمي در گوشه اي از اين كرانه بي انتها، بر مي خيزد. يكي رخت نو مي پوشد، يكي هم در زير خروارها خاك، جاخوش مي كند... پس در چنين فضايي، مرگ يك نفر چون مرتضي پاشايي، مي تواند يك اتفاق معمولي تلقي شود.

بعلاوه مرتضي پاشايي يك خواننده يا موزيسيين نامدار نبود... او استاد موسقي هم نبود... او چهره ماندگار سال صداو سيماي جمهوري اسلامي ايران و خواننده محبوب اين رسانه فراگير -كه برخي آن را ملي مي خوانند- هم نبود... با اين حال، او با محبوبيت كم نظيري، بدرقه شد.
نويسنده اين يادداشت، ترجيح مي دهد با زاويه ديد متفاوتش، چند نكته از اين رخداد، استخراج نمايد. شايد بكارمان آيد:

۱- مي توان تنها و مستقل بود ولي چون رود جاري شد.
چهره هاي سياسي يا هنري بسياري را ديده ايم كه با اتصال به حكومت، دولت و يا هر صاحب منصب متنفذ و رانت داري، مشهور شدند، جايگاهي يافتند و بدون صلاحيت و استعداد ذاتي شان، گام هاي سترگ را به سرعت و آساني طي كردند. بذري پاشيدند و خرمني درو كردند!
همين موجب شده است كه بسياري از ماها، سخت نوميد شويم و تصور كنيم بدون اتصال به اين نردبان پر از فساد، نمي توان موفق شد و به جايي رسيد!... گاه اين تصور در ما، نهايي و نهاني شده است كه بدون رانت يا فسادهاي نهفته در رانت، نمي شود، بزرگ شد يا به منزل مقصود رسيد!
اما بنظر مي رسد كه مي توان تنها بود و بزرگ شد. تلويزيون ايران آن گاه پاشايي را ديد، كه او با تكيه به استعداد ذاتي خويش، ديده شد!
پس مي توان تنها بود و بزرگ شد!

۲- در جامعه آلوده به دستبوسي و پابوسي، مي شود دستي را نبوسيد و با پاي خويش، حركت كرد. مي شود مثل قطره اي، سنگلاخ رودخانه را پيمود و به جايي سرسبز رسيد. تلنگري است اينكه، بدانيم، مي شود بدون همه تملق ها و ستايش هاي جانبدارانه، خود را به مردم نشان داد.

۳- رسانه ما آگاه باشد كه با همه رانت سازي ها و باند بازي ها، تك ستاره هايي به اوج مي رسند كه قطعا نمي شود آنها را نديد.
همچنين، جوان ها نيز بدانند و اميدوار باشند كه اگر از رانتها بهره اي نبرده اند، همت و پشتكارشان، آنان را كافيست! پاشايي اولين و آخرين كسي نبود كه با پاي خويش، مسير را پيمود.

۴- در دنياي اينترنت و شبكه هاي اجتماعي، استعدادي پنهان نمي ماند. مرتضي همانند ديگر خوانندگان مردم پسندي كه گاه زيرزميني خوانده مي شوند، با وب خود را معرفي كرد... دنياي امروز، دنياي جديديست كه الزاما توسط صاحبان رسانه هاي ملي، اداره نمي شود!

۵- "خودمان باشيم".
برخي ها به هزار زار و زور، مي خواهند در جاي "ديگران" باشند. افراد بيشماري، عمري بدنبال آويزاني، تقليد و تقلب اند تا خودي بسازند. اين البته مسيري است كه در سپهر سياست و "مديريت به سبك ايراني"، بسيار موارد، جواب مي دهد... اين نيز مدلي است سودمند!
اما خوب است ما آدم هاي كوچك و معمولي چون مرتضي، اين را نيز بياموزيم كه مي شود خودمان باشيم. استعدادهايمان را كشف كنيم و آن بشويم كه مي توانيم بشويم!... آن كنيم كه مي خواهيم! و بدانيم هر كدام از ما، يك ياخته جداگانه و يگانه ايم! ... اگر خودمان باشيم، گم نمي شويم!
استعداد ما، ما را به مقصد مي رساند. نيازي نيست به حلقه اين يا آن آويزان شويم تا خودمان را بيابيم!
دوستي را مي شناسم كه اين روزها، تدبير و اميدش را در حلقه ها جستجو مي كند و آرزو دارد با آويزاني،‌ جايي بيابد. او به اتكاي"مديريت به سبك ايراني"، نوميدانه اين را، تنها راه ترقي آسان مي داند... كاش او نيز، هم اكنون، باور مي كرد كه اگر به حلقه استعداد و صلاحيت خودمان آويزان شويم، بهتر است... اگرچه دشوار است!

۶- يك وجه هنر آن است كه هنرمند"خودش" باشد. گاه برخي بر اين طبل مي كوبند كه هنرمند اسطوره است. بايد درد مردم را بازگو كند. براي مردم فيلم بسازد، براي مردم بنويسد...
اين البته از منظري درست است اما از منظري متفاوت تر، سخت گمراه كننده است... هنرمند بايد خودش باشد و دغدغه هايش!
اگر خودش باشد، مخاطبانش را مي يابد. لطفا به جامعه هنرمندان بگوييد لازم نيست مردمي باشند! آنها الگو و اسطوره نيستند. كافيست خودشان باشند.كافيست انساني باشند با خوديت خودشان!

۷- هنوز هم مي شود به زنده بودن قلب ها، اميدوار بود!
گاهي فكر مي كنيم، قلب ها سنگ شده اند و آدم ها چون شهرشان، آهن!
قيل و قال نان و اسكناس، همه را مغلوب خود كرده است... گاه فكر مي كنيم يادمان رفته كه ما نيز قلبي داريم و در جستجوي لحظه اي تنهايي و خاطره ايم!
اما گويي هنوز هم نبض دست مان و ضربان قلب مان، مي زند و ما، آنها كه قلب هايمان را به تاب و تب مي اندازند، را فراموش نمي كنيم!... آنها كه در خلوت ما مي آيند و براي ما خاطره مي سازند!

۸-سخت است درك درستي فهم مردان سياست ومديريت سياسي ما. آنها كه دستورالعمل هاي عجيب و غريب مي دهند و اجراء مي كنند!
كاش يكي توجه كند بدين خصيصه و به اين پرسش پاسخ دهد كه چه اصراري است به شكلي غريب، همه را مومن به خدا و اهل بيت نشان دهيم! ...
البته كه ما ايراني ها به هر دليل، چون خيلي از جهانيان خداباوريم وچون مردماني ديگر، ديني مخصوص خود داريم بنام شيعه. فرزندانمان هم، با نام حسين و علي، و با روضه و نوا و نوحه محرم، بزرگ مي شوند...
اما چه اصراري است بر دو قطبي سازي هاي بي مورد؟!
كاش صاحبان قدرت، و فضاسازان، اندكي بهتر انديشه كنند!
و راستي مگر "انسان درست بودن" كافي نيست؟!

۹- به تبع اصرار برخي تريبون داران داخلي، برخي تريبون داران خارجي خواسته اند القاء كنند كه هنرمندان محبوب ايراني، سخت با حكومت- كه اكنون به راستي و درستي آن،كاري نداريم-، ستيزه دارند و مردم نيز براي همين، بدانها دل بسته بوده اند!
شايد هنرمنداني هم باشند كه چون بقيه مردم، گرايش هاي فكري و درك و فهم خاص خويش از سياست داشته باشند اما كاش يكي، تريبون داران خارجي را، از توهم درآورد كه حداقل مرتضي پاشايي در پي سياست نبود!
او جواني معمولي بود كه راه خويش را در موسيقي يافته بود و آن اندازه هم درس سياست، نخوانده بود!
او نه فراخواني براي جنبش سبز داده بود و نه بيانيه اي در حمايت از محمود و حسن!
حداقل اينكه رفتار مشهودي از او، در اين عرصه ديده نشد كه تاثيرگذار باشد. او سهمي در حركت سياسي مردم نداشت!
او مي خواست سبك خويش را در خوانندگي و موسيقي پي بگيرد و آوازش را بخواند!
راز محبوبيت او سبك انحصاري، صداي شيشه اي و حزن تنهايي جوانهاي امروز بود كه خود را در آن صدا مي ديدند... و اين چندان ربطي به سياست و حكومت ندارد!
اگرچه گاه اين دو قطبي سازي هاي ماهيگيران، چندان هم براي مردمان جهان سوم، بي تاثير نيست!

۱۰- آنها كه ادعا مي كنند نبض مردم در دست شان است و ادعا دارند در پي مهندسي افكار عمومي اند، يادشان باشد علاوه بر سبك زندگي، نوع علائق گروهي پرشمار از مردم، بشدت تغيير كرده است و اين نه تنها در تولد و عروسي كه در مرگ هم ديده مي شود... بدانيم كه سبك عزاداري مردم هم عوض شده است و گروهي از مردم، چندان تمايلي به مدل مرسوم سوگواري ندارند!
سهم بازيگران عرصه عزاداري هاي سنتي و صاحبان تريبون ها؛ در اين تغيير ذائقه، كم نيست!
بعلاوه مهندسان جامعه و طراحان فضا بدانند، مردم آن مي كنند كه مي خواهند و اين مستقل از خواست صاحبان و مالكان است. قدرت مردم، گاه غيرقابل پيش بيني است. وقايع، جلوه گاه خواست عمومي اكثريت مردم خاموش است!


کد مطلب: 249962

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcjmhe88uqexhz.fsfu.html?249962

الف
  http://alef.ir