وقتی صدای مردم صدای خداست

محسن سلگی،   4010230067
وقتی صدای مردم صدای خداست

هر چه انسان دارد و مالک آن است، امانت الهی است و امانت را باید به خدا بازگرداند. این ارجاع، مرجوع‌شدنِ مرسوم و بازاری نیست. در این بازگشت، آنچه انسان تحت عنوان امانت از خدا گرفته، استعلا می‌یابد. چه هدیه‌ای برتر از بازگشت به آغوش الهی؟ بازگشتی که اوج پرواز و اوج‌گرفتنِ بی‌انتهاست.

آزادی انسان یک امانت است که انسان با پس‌دادن آن به خدا و نه بخشیدن آن به خانواده، اقتصاد(بازار و رفاه)، دولت و دیگران، آن را ارتقا می‌دهد. آزادی او در این پس‌دادن، نه کمتر، که بیشتر می‌شود.

آزادی انسان، امانت الهی است و این امانت، هم‌هنگام یک هدیه است. خدا آن را از انسان نمی‌گیرد. بازپس هم نمی‌گیرد بلکه این انسان است که آن را آزادانه بازپس می‌دهد.

باری، امانت‌بودنِ همه چیزِ انسان، آن‌را همزمان، موقتی و جاودان می‌کند و اوج این ماجرا در شهادت رخ می‌دهد. نیز امانت‌بودنِ هستیِ انسان، هدیه‌ای است از جانب خداوند که با بازپس‌دادن، محو یا کم نمی‌شود، بلکه ارتقا و استعلا می‌یابد.
برخلاف کالای مرجوعی در بازار که دلالت بر نامرغوب‌بودن دارد، ارجاع کالای ما به خدا، آن را مرغوب‌تر می‌کند. این مرغوب، مربوب و نه مرعوبِ خداوند است. خدای رب، کالای ما را به نحوی افزون‌تر و زیباتر برای ما خلق می‌کند و دوباره به ما هدیه می‌دهد. هدیه‌ای که در دنیای دیگر، دیگر وجه امانت ندارد بلکه یکپارچه و خالص، هدیه است.

اعتراض هم امانت و هم هدیه الهی است که باید به خدا ارجاع یابد. مردمْ حق اعتراض دارند. مردم در برابر ظلم، تکلیف به اعتراض دارند. این هم حق الهی و هم تکلیف الهی است. بر این مبنا، مردم نباید خشونت کلامی و رفتاری‌ِ ابتدایی داشته باشند. چراکه زبان و اندام ما باید به خدا ارجاع یابد و امتداد او باشد.در مقابل، شعارهای توهین‌آمیز و غیراخلاقی و خشونت، مردم را در برابر مردم گذاشته و اعتراض را بی‌اثر یا کم‌اثر و برخی معترضان را بی‌مایه یا کم‌مایه می‌کند. اعتراض همراه با ادب و محترم‌نشان‌دادنِ معترض، همزمانْ انسانی(جهانی) و کیهانی- الهی است. تو گویی اینجا «صدای مردم، صدای خداست» و اراده عمومی چیزی شبیه اراده خدا می‌شود که کس را یارای رویارویی با آن نیست. البته این ادب، مستلزم پرهیز از مخالفتِ بنیادین نیست. می‌توان کسانی را نفی کرد بی‌آن‌که خود (کرامت جهانی انسان) را در اثر ناسزاگویی نفی کرد. می‌توان و باید با ادب، چیزی را نفی کرد.

صاحب‌منصبان و مدیران در جمهوری اسلامی، مبتنی بر ایده انقلاب اسلامی، می‌بایست مخالفان بدون‌خشونت و غیرمسلح خود را به رسمیت بشناسند. این رسمیت و یا سیاست شناسایی و بهتر بگویم «سیاست ادب»، دست بر قضا مؤید سازگاری نهضت و نهاد در ساختار و گفتار انقلاب اسلامی و نظام تأسیس‌شده بر مبنای آن است که البته عمدتاً مورد غفلت قرار می‌گیرد.

به‌عبارت‌دیگر، «ادب»(به‌منزله اصول و سپس قواعد)، ارزشی انسانی- جهانی و دینی است که باید توسط هر دو سوی مردم و نظام رعایت شود. هرچند خشونت و استبدادورزیِ کلامی- رفتاری، کمابیش خصلت بسیاری ایرانیان(درون و بیرون سازمانها) است و همین، اعتراض سیاسی را در بیشتر اوقات، از بنیادِ جهانی – انسانی و بنیادِ کیهانی- الهی تهی یا تخلیه کرده و آن‌را به ضدِ خودش بدل می‌کند. در این وضع، اعتراض، بازتولید خشونت و ستم می‌کند و خودشکن یا خودبرانداز می‌شود.

از اعتراض بی‌بنیاد تا اعتراضِ بنیادین(صدایِ خدا و جهان‌شدنِ اعتراض)

 انقلاب اسلامی به‌منزله رخداد، نقطه‌ای برای امکانِ اعتراضِ بنیادین و مبنامند(اعتراضِ کوچک و بزرگ) فراهم می‌آورد که اعتراض را دارای مبنا، جهت و غایت می‌کند. مطابق این، بخش بزرگی از اعتراضات مردم را به‌عنوان بازگشتِ الهی و انقلابی و به‌عنوان «حق حیات» و «حیات حق» فهم می‌کنم. این اعتراضات، دعوت و صدایی برای احیای انقلاب اسلامی می‌تواند باشد؛ انقلابی که افق آن عام بود و همه را در برمی گرفت و انقلابی که قدرت را امانتی از جانب مردم و خدا می‌داند.

سخن نهایی این‌که قدرت مسئولان، امانتی از جانب خدا و مردم است و باید آن را به خدا و مردم بازگردانند تا انقلاب، تجدید حیات و استعلا - به جای استیلا- پیدا کند.