به کودکانمان چه چیز بیاموزیم؟

گروه تعاملی الف،   4000805008 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱ تکراری یا غیرقابل انتشار
به کودکانمان چه چیز بیاموزیم؟

گروه تعاملی الف - محسن دیناروند:

همه ما دوران کودکی امان را یادمان هست. و حتما یادمان هست چقدر دوست داشتیم مهارت‌های مختلفی را به دست بیاوریم! شنا کردن را دوست داشتیم، دوچرخه سواری را، دوست یابی را، میهمانی رفتن را، میهمان آمدن را هم، ماهی گیری را، اردو رفتن را، مستقل سفر کردن را، خوب تماشا کردن را و حتی از دیوار بالا رفتن را هم دوست داشتیم! ( برای بازکردن در خانه وقتی کسی خانه نبود! و کلید نداشتیم!) هر کسی بسته به علاقه‌اش یادگیری‌های مهارت‌های خاصی در دوران کودکی‌اش را دوست می‌داشته ولی احتمالا بیشتر مواقع توسط خانواده یا مدرسه سرکوب شده‌ایم.

ممکن است شما شنا کردن را یا دوچره سواری را آموخته باشید، مهارت‌هایی که من بلدش نیستم اما قطعا چیزهایی دوست داشته‌اید که بهشان نرسیده‌اید و هنوز هم که هنوز است مثل من غصه‌اش را می‌خورید! و در این زمینه هم دردیم! یادم هست در دوره ابتدایی، کلاس پنجم بودیم و حوالی بهار بودیم که در این ایام کوچ عشایر متداول است. ما رفتیم بیرون از مدرسه و داشتیم از مشاهده کوچ عشایر لذت می‌بردیم و مثل اکثر دهه شصتی‌ها هم عاقل بودیم و مواظب خودمان بودیم که مدیر یکهویی از راه رسید و ما را برد دفترش و با چوب حسابی از پسمان برآمد و زده شدیم از کوچ عشایر! در صورتی که او می‌تواست ما را ببرد داخل کوچ و خودش بشود یک خاطره توپ برای ما و از زندگی عشایر سختی‌ها و زیبای‌هایش بیشتر آگاه و آشنا شویم.

یا یادم هست کلاس چهارم زنگ هنر، معلم به ما تکلیف داد که شعر توانا بود هرکه دانا بود را خطاطی کنید. من به نی و جوهر علاقه‌مند بودم و ته خطی هم داشتم! نوشتم و نگاه کرد به نظرش قشنگ آمد و گفت خیلی قشنگ است ولی چون برادرت برایت نوشته یک نمره ۱۶ زد توی دفتر خطم! و بیزار شدم از خطاطی و... یا مثلا یادم هست کلاس اول عروسی برادرم بود و خانواده تاکید داشتند مدرسه بروم! با هزار گریه و بدبختی رفتم یه جورایی از مدرسه فرار کردم. مراسم هم انقدر که باید بهم نچسبید، آخر کسی نبود بگه من یک روز مدرسه نروم چه اتفاق وحشتناکی برایم خواهد افتاد؟ و خاطره‌های فراوان دیگری که مجال بیان نیست! مطمئنم شما هم فراوان از این خاطره‌ها دارید که چقدر زده‌اند زیر استعداد و مهارت‌هایتان و اگر چنین خاطراتی ندارید خیلی عجیب است چرا انیشتن نشده اید!

کودک جماعت دوست دارد تجربه کند، و مهارت بیاموزد فقط حیف که قدرت لازم برای اجرای آنها ندارد! و وابسته است به تایید و همراهی ما به عنوان خانواده و مدرسه. بگذاریم کودکانمان آنچه را دوست دارند تجربه کنند. علایقشان را بشناسند و بروز دهند. اجازه بدهیم شکست بخورند و بلند شوند و بیاموزند زندگی همه‌اش برد یا همه اش باخت نیست! به جای امر و نهی و ممانعت همراهی اشان کنیم مثل یک راهنمای خوب. نگران دوست داشتنی‌های کودکانمان نباشیم آنها لوح سفیدند چیز بدی نمی‌خواهند مگر ما این وسط موش بدوانیم! خلاصه حرفم این است که اگر ما به کودکانمان اجازه تجربه زندگی ندهیم و فرصت مهارت ورزی و مهارت آموزی را از آنها دریغ کنیم بعدها حسرت‌هایی در دلشان خواهند ماند که با هیچ چیز دیگری جبران نمی‌شود. و از طرفی اگر می‌خواهیم بیشترین خیر و خوبی را در حق کودکانمان، تقدیمشان کنیم، این است که بگذاریم خودشان را کشف کنند، تجربه کنند و مهارت‌هایی که دوست دارند را به درستی بیاموزند‌ و ما به خوبی در این مسیر نقش همراه و راهنمای خوب را ایفا کنیم.‌