«طنزهای نفتی»؛ احمد راسخی لنگرودی؛ نشر کویر تلخ و شیرین!

محدعلی علومی،   4000301002

كتاب «طنزهاي نفتي» به رغم ظاهر فروتن خود، بي هيچ هياهوي تبليغاتي، آموزش‌هاي فراواني در باب استبداد سلطنت، استعمار و شيوه‌هاي آن، وطن فروشي و روانشناسي جمعي استبداد و اختناق را شامل مي­شود. احمد راسخي لنگرودي مولف و گردآورنده آن، به طرزي هوشمندانه و روشمند از زاويه‌اي جديد (طنز) به اين همه مباحث مهم پرداخته است

تلخ و شیرین!

«طنزهای نفتی»

(برگرفته از صفحات خواندنی تاریخ سیاسی نفت ایران)

نویسنده: احمد راسخی لنگرودی

ناشر: کویر، چاپ اول 1387

248 صفحه

 

****

 

برتولت برشت گفته‌اي دارد كه در ميان خيلي از كتاب‌خوان‌هاي ايران، كمابيش به شكل ضرب‌المثل درآمده است. او مي‌گويد: «آن كس كه حقيقت را نمي‌داند نادان است اما آن كه حقيقت را مي‌داند و انكارش مي‌كند، تبهكار است!»

   در ايران كمتر كسي است كه نداند جنبش ملي شدن صنعت نفت يكي از نقاط عطف درخشان و درعين حال دردناك و خونبار در تاريخ مبارزات ضد استعمار ملت ايران در صد سال اخير است. هنوز اما، در آن جنبش ضد استعماري، به طرزي شگفت انگيز نقاط و نكات مبهم، فراوان است.

   كتاب «طنزهاي نفتي» به رغم ظاهر فروتن خود، بي هيچ هياهوي تبليغاتي، آموزش‌هاي فراواني در باب استبداد سلطنت، استعمار و شيوه‌هاي آن، وطن فروشي و روانشناسي جمعي استبداد و اختناق را شامل مي­شود. احمد راسخي لنگرودي مولف و گردآورنده آن، به طرزي هوشمندانه و روشمند از زاويه‌اي جديد (طنز) به اين همه مباحث مهم پرداخته است. جهت رعايت اختصار، از زوائد گذشته، و به اصل مطلب مي‌پردازيم:

  در باب سرنوشت غم انگيز ملتي كه صاحب اصلي نفت بود، در صفحه 69 تحت عنوان «رنج براي روشن كردن اجاق» چنين آمده است:

«در گرماي طاقت فرسا كه لهيب آتش (گاز) به آسمان متصاعد بود، زني را با فرزند شير خواره­اش در كنار جاده ديدم. كنجكاو شدم تا بفهمم اين موجود تيره روز چه مي­كند؟ ديدم قوطي حلبي كوچكي در دست گرفته و با پارچه مندرسي رطوبت‌هاي نفت را از سطح جاده جمع مي­كند و هر بار كه اين عمل را تكرار مي‌كرد يكي از دو قطره نفت سياه در قوطي مي‌چكيد! در حالي كه 12 لوله 12 اينچي به فاصله نيم متري او به سرعتي سرسام ­آور ميلون‌ها ليتر نفت ايران را براي استفاده بيگانگان حمل مي‌كرد و آن زن ايراني بيچاره براي روشن كردن اجاق خود چنين رنجي را تحمل مي نمود...»

   در مورد رفتار نمايندگان اين ملت بيچاره، گرسنه و ستم‌كشيده در صفحه 100 كتاب آمده است: «پس از استعفاي دكتر مصدق، قوام‌السلطنه برخلاف اصول پارلماني، با حضور فقط 42 نفر از نمايندگان مجلس شوراي ملي ... به نخست‌وزيري برگزيده شد. (نمايندگان طرفدار مصدق اعتراض مي‌كنند) در اين موقع قوام‌السلطنه ... در منزل علي اقبال شديدا سرگرم بازي پوكر بود. در سر ميز قمار، علاوه بر قوام و صاحبخانه، ... عده ­اي از شخصيت­هاي سياسي نيز حضور داشتند. آن روز همه به جناب اشرف (قوام السلطنه) باخته بودند، (علي اقبال) مي­گويد: به قوام‌السلطنه گفتم حالا كه نخست وزير شده­اي پا شو برو به خانه­ ات. قوام با خونسردي تمام گفت: گور پدر نخست‌وزيري، بيا پوكرمان را بزنيم!»

   موضوع مهم ديگر اين كه قوام به سبب قدرتمندي فراوان سياسي، در اطراف خود، افراد متملق نيز زياد داشت، در صفحه 46 كتاب، تحت عنوان «مرد خوبي است» ماجرايي مضحك آمده است كه آن را به اختصار نقل مي­كنيم و خواندن آن مصداق بارزي از طنز تلخ است:

   «قوام‌السلطنه، نخست‌وزير وقت، به منظور دوام حكومت خود ناگزير بود كساني را به مجلس بفرستد كه نسبت به او مطيع و وفادار باشند. از اينرو حزب دموكرات را برپا كرد. مردي بي حال و به غايت متملق به نام نصرا... لاهوتي براي راهيابي به مجلس از قزوين به تهران آمد و از طريق دوست خود، موسوي زاده، وزير دادگستري به قوام‌السلطنه معرفي شد و ماموريت تشكيل حزب دموكرات قزوين به او محول گرديد. يك روز قوام همراه موسوي ­زاده براي افتتاح حزب به قزوين رفت و شب در ساختمان حزب استراحت كرد. موسوي ­زاده به لاهوتي گفت: حضرت اشرف (مقصود قوام) شب­ها چند بار به دستشويي مي­روند يك نفر را براي راهنمايي جلو ساختمان بگماريد. دستشويي بيرون از ساختمان بود. لاهوتي كه خيال نماينده شدن داشت، دو نفر مامور گماشت و خود نيز براي خوش خدمتي روي پله، جلوي خوابگاه قوام نشست درحالي كه يك چراغ قوه به دست داشت و هرگاه قوام براي رفتن به دستشويي بيرون مي­آمد برمي­خاست و حضرت اشرف را تعظيم كنان راهنمايي مي­كرد! صبح روز بعد لاهوتي براي اين كه مراتب خوش خدمتي را در آخرين مرحله نيز نشان داده باشد چند بار تعظيم بلند بالايي نمود. موسوي زاده به قوام گفت – ايشان از فداييان حضرت اشرف مي­باشد. قوام گفت: مرد خوبي ست! موسوي زاده به قوام گفت- اگر اجازه مي­فرماييد از قزوين جهت نمايندگي انتخاب شود. قوام گفت: بسيار خوب است!»

   مي­توان دريافت كه در واقع در آن شرايط استبداد و اختناق، عدم آزادي بيان و مطبوعات زمينه بروز و رشد چنان افرادي فراهم مي‌شد تا نخست‌وزير، سرگرمي را مهمتر از مقدرات يك ملت بيچاره بداند و «منتظرالوكاله» نيز تملق را از حد بگذراند. از اقبال است كه «من نديدم كه سگي پيش سگي سر خم كند!»

   دامنه فساد در شرايط اختناق چنان گسترده بود كه به اصلي ترين مقام و مسئول سياسي- اجتماعي كشور نيز مي­رسيد. در صفحه 40 از كتاب «طنزهاي نفتي» آمده است كه: «انگليسي‌ها به ازاي تصويب قرارداد 1933 يك ميليون ليره سهم و پول نقد به شاه دلالي دادند ... و سرانجام هم رضا شاه در سال 1317 كليه سهام بختياري­ها را تحت فشار و با قيمت ارزان خريد.» آشكارا در شرايطي كه مردم يك كشور نه «ملت» و صاحب حق و حقوق بلكه «رعيت» محسوب مي‌شدند و تنها مكلف به انجام وظيفه در قبال نهاد قدرت و قدرتمندان سياسي و اقتصادي بودند، نهاد‌هايي مانند مجلس شوراي ملي و قانون نيز كاركردي فروتر داشتند، آنطور كه در صفحه 112 كتاب مي‌خوانيم (به اختصار) كه: «انريكو ماتئي مدير شركت نفت ايتاليايي، براي دستيابي به نفت ايران، ايده ازدواج شاه را كه پس از دوبار ازدواج به دنبال فرزند ذكور براي ولايتعهدي بود با شاهزاده خانمي ايتاليايي مطرح ساخت و از اين جا بود كه شاه شخصا دولت را براي عقد قرارداد با ماتئي سفارش كرد... (شاهزاده خانم و اطرافيانش) خودنماياني پرافاده بودند كه نه چيزي داشتند و نه چيزي مي­دانستند با اين حال با ما مثل گدا و سگ رفتار مي‌كردند!»

   بخصوص نمايشي و فرمايشي و حتي مضحك بودن نهادهايي مثل مجلس شوراي ملي در آن شرايط اختناق در اين بخش آشكار است. در صفحه 53، تحت عنوان: «تصويب لايحه در حضور نظميه» مي­خوانيم كه: «در دوره پنجم و ششم، هر وقت كه دولت لايحه‌اي پيشنهاد مي­كرد و نمايندگان نمي‌خواستند به آن راي بدهند، موقع طرح آن، سرتيپ محمد خان درگاهي رئيس نظميه در مجلس حاضر و حضور وي سبب مي‌شد كه نمايندگان بدون شور و بحث زياد، لايحه را تصويب كنند!»

   در قبال مستبدان ظالم و نمايندگان فاسد، در نهضت و جنبش ملي شدن نفت، نمايندگاني آگاه نيز بودند كه آگاهترين و شريفترين آنها دكتر مصدق بود. مولف و گردآورنده كتاب، با هوشمندي چنين تصويري از دكتر مصدق در بخش­هاي مختلف كتاب «طنزهاي نفتي» ارائه مي‌دهد:

- انساني آرمانخواه: در صفحه 53، از قول دكتر مصدق آمده است كه: «وزرا و وكلا نمي‌توانند به عنوان نبودن آزادي خود را تبرئه كنند، چون كه آنها مجبور نبودند كار قبول كنند تا اين كه نسبت به مملكت خيانت كنند... مي‌خواهم فقط اين را عرض كنم كه تقي­زاده و امثال او اگر داراي اصل ثابتي بودند، بايد از قبول كار، آن هم كار موثري مثل وزارت دارايي كه در آن وقت مي‌بايست قرارداد نفت بگذرد، خودداري كنند: ... و شما خوب مي‌دانيد كه اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان دوره ديكتاتوري، نمايندگان حقيقي ملت نبودند ...»

- انساني با هوشمندي فراوان: دكتر مصدق دولت‌هاي نو استعمار و امپرياليستي را يكسان و به اصطلاح: «سر و ته يك كرباس» مي‌دانست. در صفحه 81 كتاب، تحت عنوان «دم روباه» گفتگويي از ديدار دكتر مصدق با «هريمن» نماينده ويژه آمريكا آمده است. بخشي از آن گفتگو را كه ناظر به هوشمندي و در عين حال صداقت سياسي و ضد استعمار دكتر مصدق است، به اختصار نقل مي‌شود: «هريمن: هيچ چيز نمي‌تواند از مجموع اجزاي تشكيل‌دهنده خود بزرگتر باشد.

مصدق پاسخ داد: اين اصل درست نيست ... روباه را درنظر بگيريد، دم او غالبا از خودش درازتر است!

با اين پاسخ دندان شكن، مصدق بالش را روي سر خود گذاشت و غلت زنان در روي تخت، شليك خنده را سرداد.»

- انساني تنها: نماينده­ ها و شخصيت­هاي سياسي آگاه و شريف آنقدر كم بودند كه: «بيشتر اعضاي هيات نمايندگي ايران (در دادگاه لاهه) سياهي لشكر بودند به استثناي تعدادي، بقيه دنبال گردش و تفريح مي‌رفتند. حتي بعضي اوقات جمع‌آوري آنها در محل اقامتمان كه هتل متوسطي بود با اشكال مواجه مي­شد. روزي پدرم (دكتر مصدق) به من گفت: غلام، برو مقداري شكلات بخر. من هم رفتم و يك جعبه بزرگ شكلات خريد. (مصدق) وقتي جعبه را ديد گفت: چرا يك جعبه خريدي؟ چهار پنج جعبه ديگر هم بخر. اينها را بايد با شكلات جمع و جورشان كرد!»

   اين ماجرا كه نقل آن در صفحه 85 كتاب آمده است، هم ناظر به تنهايي دكتر مصدق در شرافت و صداقت و وطنخواهي اوست و هم ناظر به هوشمندي دكتر مصدق است كه اشاره به شعر مشهور دارد: اين دغل دوستان كه مي­بيني/ مگسانند گرد شيريني.

- انساني دلير: در صفحه 103 از كتاب، صحنه ­اي از دليري دكتر مصدق آمده است: «مصدق در يكي از جلسات دادگاه تجديد نظر نظامي، پس از ايراد نطقي آتشين در تعريض رضا و محمدرضا شاه پهلوي ... به مجسمه رضا شاه رو كرد... گفت: تعظيم مي‌كنم به مجسمه رضا شاه فقيد كه انگليسي‌ها آوردند و 32 سال نفت را تمديد كرد!

مصدق در برابر ديده‌هاي بهت‌زده هيات حاكمه دادگاه ... اين بار به طرف مجسمه محمدرضا رو كرد و اظهار داشت: تعظيم مي‌كنم به مجسمه محمدرضا شاه پهلوي كه فرمان عزل مرا داد و انگلسي‌ها را آورد!»

   باري پيشتر گفته شد كه كتاب «طنزهاي نفتي» به رغم ظاهر ساده و بي ادعايش، درس­هاي فراوان دارد. از «معجزه يك سقاخانه» مندرج در صفحات 43 تا 45 كتاب، برمي­آيد كه استعمار بريتانيا جهت پيشبرد منافعش، از سويي، هيچ پروا نداشت كه رقيب نوپاي خود يعني امپرياليسم آمريكا را با كشتن مقامات و اشخاص آمريكايي مرعوب كند و از سوي ديگر، با بهره گيري سوء و پليد از باورهاي ريشه دار جماعت، انجام آن مهم را بر عهده جماعتي تحريك شده بنهد. خلاصه آن ماجرا، جهت اطلاع مخاطباني كه كتاب «طنزهاي نفتي» را هنوز نخوانده‌اند از اين قرار است: «در بيست و هفتم تير ماه 1302، توطئه­اي از سوي شركت نفت انگليس و ايران و هواداران انگليس به منظور رقابت با كمپاني آمريكايي سينكلر بر سر دستيابي به نفت شمال در محله شيخ هادي تهران شكل گرفت كه موجب قتل نايب كنسول آمريكا شد. داستان چنين شروع شد كه در ابتدا شايع شد كه سقاخانه‌اي(!) در محله شيخ هادي معجزاتي كرده است. شايعه بسيار قوي بود و مردم شهر گروه گروه به آن محل مي­رفتند. مطالب اغراق آميزي كه در باب معجزات سقاخانه گفته مي­شد ... ثابت مي­كرد كه سياستي دركار است. بعد از ظهر روز واقعه، ماژور ايمبري نايب كنسول آمريكا و بالوين سيمور، تبعه آمريكا و شاغل در كمپاني نفت جنوب، براي گرفتن عكس از سقاخانه و جمعيت اطراف آن، روانه محله شد. در اين هنگام، هوادران انگلیسي فرياد برمي­آورند كه اين آمريكايي هوادار بهايي­ها است و بايد كشته شود و پيش از آن شايع شده بود كه يك بهايي قصد مسموم كردن سقاخانه را داشته كه فوري سقاخانه او را كور كرده و كيفر داده است. براين اساس جماعت تحريك شده به ايمبري حمله مي‌برند و او را به شدت مجروح مي­كنند و درشكه­ چي را مي‌كشند. يك سرباز جاي درشكه­ چي را مي گيرد و او را نيز كشته مي­شود. ماموران انتظامي مي‌رسند و ايمبري را به بيمارستان شهرباني مي‌برند. مهاجمان به بيمارستان حمله مي‌كنند و ايمبري را در آنجا مي‌كشند. پس از اين واقعه مطبوعات خارجي مطالب زننده‌اي را راجع به ايران نوشتند... مبلغ 60 هزار دلار خون‌بهاي ايمبري تعيين شد كه دولت ايران پرداخت كرد.»

   بنا به شيوه مرسوم قدرتمندان اگر- به تعبير دكتر شريعتي- «استحمار» موفق نبود، آنوقت استعمار به حربه زور متوسل مي­شد. در صفحه 67، تحت عنوان «زنهار با تمثيل تپانچه» آمده است: «اريك دريك مدير عامل شركت نفت انگليس و ايران پس از اجراي قانون خلع يد و خروج اجباري از دفتر خود در آبادان، شتابان به انگلستان برمي­گردد. دريك در ديدار با اعضاي هيات وزيران يادآور مي­شود كه اگر دولت درخصوص آبادان اقدامي نكند سرانجام حتي كانال سوئز را از دست خواهد داد. اريك دريك همچنين با وينستون چرچيل ملاقات مي‌كند. چرچيل به طور كنايه‌آميزي به وي اندرز مي‌دهد: «دريك! تو مي­تواني با يك تپانچه كار انساني را بسازي، من اين را مي‌دانم زيرا خود چنين كرده‌ام!»

   در «نمايش جنگي» مندرج در صفحه 71 آمده است: «پس از ماجراي خلع يد و خروج انگليسي‌ها از ايران، دولت انگلستان دست به تحريكات تهديدآميز نظامي زد، لنگر انداختن رزمناو موريتس در نزديكي آبادان از جمله آنها بود.»

  از مطلب «باختر ميانه اروپاي صنعتي!» مندرج در صفحه 110 كتاب «طنزهاي نفتي» برمي‌آيد كه طرح «خاورميانه جديد» از درون نو امپرياليسم و بعد از جنگ دوم جهاني در دستور كار دولت‌هاي قدرتمند كه در اين جا به تسامح دولت‌هاي استعماري مي‌ناميم و تفاوت‌هاي استعمار در روش را طي مراحل مختلف ناديده مي‌گيريم تا بحث بررسي كتاب، گسترده‌تر از اين نگردد، باري به هر حال، در اين بخش گفته‌اي از انريكو ماتئي مي‌خوانيم كه از كاركرد وي مشخص است كه از تئورسين‌هاي نو امپرياليسم بوده و براساس نظريه او، خاورميانه به سبب موقعيت مهم اقتصادي و جغرافيايي مي‌بايست تبديل به زائده اعور جهان صنعتي و فراصنعتي غرب درآيد در تهيه مواد خام، نيروي ارزان كار و بازار مصرف و تبديل شدن به پادگان نظامي جهان غرب، ماتئي اين نظريه را داشت: «وي (ماتئي) آنگاه درباب اين تز خود، داد سخن داد كه: «اينك خاورميانه بايد به باختر ميانه اروپاي صنعتي بدل شود!»

   براي جهان سرمايه ­داري، مفاهيم و ارزش‌هاي اخلاقي و اجتماعي مانند حقوق بشر وقتي در تعارض با منافع واقع شود، هيچ ارزشي ندارند. اين موضوع را وزير خارجه وقت انگليس به صراحت عنوان مي‌كند. در بخش «اويل، اويل...» كه خلاصه آن را مي‌آوريم- مي‌خوانيم: «يكي از روزنامه‌نگاران ايراني در آستانه ملي‌شدن صنعت نفت از «مستر بوين» وزير خارجه وقت انگليس مي‌پرسد: «شما از جان ما چه مي‌خواهيد؟ چرا نمي‌گذاريد مردم اين كشور آسوده باشند؟ چرا با باندهاي فاسد و سياه كار را تقويت مي‌كنيد؟» مستر بوين با خونسردي مي‌گويد: اويل، اويل، اویل (نفت، نفت، نفت!)»

  و يا رفتارهاي خلاف مباني حقوق بشر و تحقيرآميز و نژاد‌پرستي را در مطلب «جداسازي از نوع انگليسي»- به اختصار- چنین مي‌خوانيم: «رفتار انگليسي‌ها با كاركنان ايراني در مناطق نفتخيز جنوب با انواع تبعيضات همراه بود كه علاوه بر حقوق، خانه و رفاه و امكانات پزشكي، شامل جداسازي انگليسي‌ها از ايراني‌ها نيز مي‌شد.... (زماني كه مي‌خواستم سوار اتوبوس شوم) راننده فرياد زد: «اين اتوبوس انگليسي‌هاست، ايراني‌ها اجازه ندارند سوار شوند». چه توهين وحشتناكي، آنهم در كشور خودم!»

    رفتار نژاد‌پرستي وقتي مضحك و درعين حال دردناك مي‌شود كه در مطلب «فينيشد» در صفحه 75 كتاب مي‌خوانيم: «اين كلمه به معناي تمام شدن، با شكل‌گيري نهضت ملي نفت، خطاب به كاركنان انگلسيي در بين مردم رواج يافت به اين معنا كه دوران آقايي شركت غاصب سابق نفت در ايران فينيشد! ولي از آنجا كه طبق دستور نخست‌وزير دولت ملي، احترام كاركنان خارجي شديدا توصيه شده بود، منتهاي محبت و احترام نسبت به آنها روا داشته مي‌شد. 

   يكي از كاركنان انگليسي به رئيس انگليسي خود، شكايت برده بود كه در حين عبور از خيابان، كودكي به او گفته است: «فينيشد» و او نتوانسته اين بي­احترامي را تحمل كند!» تقابل ميان نجابت و وقاحت، طنز اجتماعي تلخي را ايجاد كرده است.

   نتيجه: استعمار جهت تامين منافع از هر شيوه بهره مي­جست. آنجايي كه ضرورت مي­ديد حقوق بشر را پايمال مي­كرد و از تهديد گرفته تا انجام كودتا، از انجام هيچ خشونتي روي گردان نبود. به گمانم كتاب «طنزهاي نفتي» هنوز هم مباحث آموزشي فراواني دارد از آن جمله اين كه به رغم انتظارات- اگر نگويي ابلهانه و يا حتي مغرضانه- باري ساده ­لوحي بعضي­ها كه براي حل و رفع مشكلات پيچيده وطن، گوشه چشمي به كردار دولت­هاي قدرتمند بيگانه دارند، اين كتاب به صراحت و وضوح كاركرد استعمار را معرفي مي­كند.

   سخن آخر اينكه در اين آشفته بازار كتاب كه خيلي از ناظران ترجيح مي‌دهند كتاب‌هايي مانند: «رموز موفقيت در ده جلسه» و «چگونه می­توان یک شبه پولدار شد؟» و يا «رموز عشق و عاشقي» و يا داستان‌هايي ماليخوليايي‌وار و نامربوط را – كه خاص وجه برجسته ادبيات در جامعه بحران زده است- چاپ كنند كه هم خدمت فرهنگي! انجام داده باشند و هم بالاخره ... روزگار غريبي است، بحران مولف به حدي رسيده است كه دور نيست يك قهرمان فوتبال يا هنرپيشه سينما نيز وارد ادبيات شود و حكيم نظامي را بچاپد! هيچ زماني كه ذره‌اي هستي‌شناسي و يا ژرفايي داشته باشد مخاطب ندارد، حتي جماعت كتابخوان هم حوصله انديشه را ندارد و همان انعكاس صرف وقايع پيرامون و مسائل مربوط به خرده بورواژي را- مانند اشتباه گرفتن شهوت با عشق، غم­هاي بي­مايه و اميدهاي بي پايه- شده است ادبيات رايج با طالبان فراوان و ... باري در چنين اوضاعي، توجه به انتشار كتاب «طنزهاي نفتي» و نظاير آن نشانگر موضوعي است كه اين روزها بسيار ارزشمند است، تعهد قلم، احترام به نهضت‌ها و خلاصه مردمي كه شايستگي‌هاي فراوان داشته‌اند و هنوز هم دارند. از مسئول انتشارات کویر به سبب بينش، دانش و كنش متعهدشان- به عنوان يك مخاطب- تشكر مي‌كنم و همچنين از آقاي احمد راسخي لنگرودي كه «مر اين قيمتي در لفظ دري» را پاس مي‌دارند.