«از كافه نادری تا كافه فيروز»؛مهدی اخوان لنگرودی؛ انتشارات مروارید کافه‌های خاطره!

احمد راسخی لنگرودی،   4000228053 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

   اخوان لنگرودي اگرچه چند دهه از عمر خود را اتريش‌نشين بود و از مام ميهن دور، اما ديگ خاطراتش همچنان گرم و سخت مي‌جوشید. با انبر اشتياق چه با ظرافت جزئيات كافه‌هاي خاطره را در مجمر خاطرات ‌كاوید.

«از كافه نادری تا كافه فيروز»

نوشته مهدی اخوان لنگرودی

ناشر: مروارید، چاپ چهارم 1399

229 صفحه، 42000 تومان

 

*****

 

  به قول سارتر: «گذشته را با يك سر تكان دادن نمي‌شود به دور ريخت» خاطرات، صفحاتي جذاب از كتاب قطور گذشته است كه در جان آدمي مي‌آويزند و چه‌ها كه با جان آدمي نمي‌كنند. روايتگري و تصويرگري خاطرات هر چه كه باشد، شيرين و دل‌انگيز مي‌آيد؛ خاصه كه متعلق به غائبين و كوچ‌كرده‌هاي ادبی و هنري اين مرز و بوم باشد. «از كافه نادري تا كافه فيروز»، نوشتۀ نويسنده، شاعر و سُراينده «گُل يخ»؛ زنده یاد مهدي اخوان لنگرودي، از جمله‌ روايت‌هاي جذاب و خواندني است كه جایی در دنیای روایت باز کرده است.

   چه خاك بكري است اين خاطرات بازگفته. با قلمي روان، خوانندۀ تشنه را روانه فضاهاي روشنفكري دهه چهل و پنجاه مي‌كند؛ آنجا كه همه‌اشان پشت ميز قلم نشسته‌اند و صوت و دُخان در فضای كافه مي‌پراكنند؛ از شاملو و آل‌احمد و نصرت رحماني و حسين منزوي و منشي‌زاده و براهني گرفته تا شخصیت­هایی چون: خسرو گلسرخي و حميد مصدق و داود هوشمند و كاظم السادات اشكوري و البته نويسنده كتاب؛ مهدي اخوان لنگرودي؛ همه دوستان گرمابه و گلستان.

   عصرها هریک زاويه‌نشين كافه‌هاي نادري و فيروزند؛ جايي براي پوست انداختن و تازه شدن؛ گاه با سروده‌اي و گاه با نقد و نظري و گاه با گپ و گفتي خود را مشغول می­دارند. اين اخوان لنگرودي با خوش قلمي و عبارت‌كاوي‌هاي ماهرانه خود خوانندگان علاقه‌مند را چه مشتاقانه پاي كتاب مي‌نشاند. كتاب را كه بيآغازاني تا تاي «تمت» لاجرعه مي‌روي، آنهم چه رفتني! توگويي در كافه‌اي و در كنار غولان ادبي، و نشسته‌اي بر صندلي روشنفكري...

  روايتگر اين خاطرات بکر علاقه‌مندان را ساعت‌ها در چنگ روايتگرهاي خود مي‌اندازد. از خسرو گلسرخي مي‌گويد و مهمان‌شدنش در لنگرود و گشت و گذاري در چمخاله و رفتنش به كوه‌هاي ديلمان براي چريك پروراندن يك ده؛ از سپاهي دانش گرفته تا كدخدا و ملاي ده. و چه احساسات پاك و روح زلالي داشتند اين گذشتگان؛ هنوز عهدي با آهن و فلز نبسته بودند. دلشان پُر از صفا بود؛ هر جا بود آنجا بودند...!

   و چه ساده و بي‌تكلف يك آرمان بر مجموعه‌اي از عبارات و حروف مي‌نشيند و از پي‌اش اميدهاي پنهان و خفته پَرمي‌گشايد: «...از خسرو (گلسرخي) چه خبر؟» «هيچي بابا... آمده بود ساوجبلاغ، ده دورافتاده‌اي كه معلم بچه‌هاي آنجا هستم. پيش من بود. حالا رفته خانه كه خستگي در كند. الان مي‌آيد. نمي‌دانيد چه بلايي به سرم آورد. با معلم سپاه دانش آنجا دوست شد. مرتب با او از مبارزه صحبت مي‌كرد. بيچاره معلم سپاه دانش! اصلا پسره توي اين عوالم نبود. تمام هم و غمش اينه كه دوره‌ي خدمتش تمام بشود بيايد تهران كاري دست‌و‌پا كند و زن و بچه‌اي و بقيه عمر را طبيعي بگذراند. جوانك را ديوانه كرد. اين چند روز موهايش را سفيد كرد. براي خودش تز جديدي ساخته بود. مي‌گفت: اول من اين معلم سپاهي دانش را توي خط مي‌آورم و آن وقت كار تمام است. او هم كدخدا و بچه‌ها را درس چپي و چپگرايي خواهد داد و بچه‌ها پدر و مادرهايشان را. چه ديدني! يك‌دفعه نگاه خواهي كرد يك ده همه‌شان مخالف از آب درآمدند! هرچه به او مي‌گفتم خسرو عزيز! دو روزه نمي‌شود يك منطقه را با هيچي از اين رو به آن رو كرد. فكر نكن اينجا ده است. «خودشيرين‌كن»، خبربرِ جاسوس زياد دارد. يك‌دفعه نگاه مي‌كني، شب خوابيدي جيب‌هاي رنجرشان بي‌خبر رسيدند و آدم‌هاي‌شان تو را و ما را بردند به ابرقو، جايي كه عقاب پَر بريزد، جايي كه عرب ني بيندازد؟!»...ص 75

   اخوان لنگرودي اگرچه چند دهه از عمر خود را اتريش‌نشين بود و از مام ميهن دور، اما ديگ خاطراتش همچنان گرم و سخت مي‌جوشید. با انبر اشتياق چه با ظرافت جزئيات كافه‌هاي خاطره را در مجمر خاطرات ‌كاوید.
  بکاوید کالاش را سر بسر  
  که داند که چه یافت زر و گهر

   توگويي خاطره‌اي از انبرش نیفتاد. جملگي خاطرات به زيبايي به صف شده‌اند براي روشنگری و ارضاي مخاطب.

   به روایت نویسنده، در كافه‌هاي خاطره، اما فقط جاي چانه‌زدن بر سر شعر و جابجايي كلمات و نهایتا به­به و چه­چه نيست؛ تصوير روشنفكرانه‌اي‌ است از سوانح كوچه و خيابان كه شاعر و نويسنده را نيز با خود مي‌برد: «... گلسرخي بلند شد: يكي پيدا نمي‌شود كمي تحقيق درباره‌ي اين مملكت توسري‌خورده بكند. مملكتي كه فقر از همه جايش مي‌بارد. آخر چقدر تحقيق درباره‌ي حافظ؟! او همين هست كه هست. حالا چه پيش مي‌آيد اگر كلمه‌اي جاي كلمه‌اي ديگر بنشيند؟...» ص 105

   «از كافه نادري تا كافه فيروز» از انتشارات مرواريد، در 230 صفحه خاطرات قريب دو دهه از كافه‌نشيني روشنفكران صاحب قلم را به قلم كشانده است. دريغا؛ اين حجم روایت، فاقد نمايه كسان است و بخش تصاوير كم‌جان و محدود به چهار قطعه عكس!