«گفتوگو با چارلی»
(برگزیدگان جایزه اُ. هنری ۱۹۹۵)
مترجم: علی فامیان
ناشر: کتاب نیستان، چاپ اول: 1398
188 صفحه، 39000 تومان
***
«گفتوگو با چارلی» مجموعهای است شامل ده داستان از نویسندگان مختلف که از میان برگزیدگان جایزهی اُ. هنری سال ۱۹۹۵ انتخاب و ترجمه شدهاند. این داستانها را که از نظر فرم و مضمون، نوع روایت و انتخاب راوی و بسیاری جهات دیگر متفاوتاند، مقدمهای از مترجم همراهی میکند. داستانهای برگزیدهی این مجموعه عبارتند از: «گفتوگو با چارلی» اثر جان جی کلیتون، «شلیک: یک داستان نیویورکی» اثر الیزابت هاردویک، «خانهای با نمای گچی» اثر الن گلریست، «ساکنِ ساحل زغال اخته» اثر مایکل بایرز، «آن سوی دریاچه» اثر دبرا آیزنبرگ، «غرقشدگی» اثر ادوارد جی دلنی، «اتاق سیاه» اثر جان آپدایک، «واقعگرایی زمینی» اثر چارلز باکستر، «اگر این نامه شیئی مهرهدار بود» اثر رابین بردفورد و «پیادهروهای شهر» اثر پِری کلاس.
«گفتوگو با چارلی» داستان تغییرات درونی دیوید، شخصیت محوری داستان را پس از جدایی از همسرش واکاوی میکند و توسط راوی دانای کلی روایت میشود که بر بسیاری از حالات و تفکرات و احساسات او تسلط دارد: «دیوید پیش خود میگفت اگر پشت اعمال و گفتار من یک متن از پیش نوشته شدهای وجود داشته باشد، او یعنی فیلمنامهنویس هیچگاه عوض نشده است. او با خود میگفت این نوعی توهم است که من یعنی دیوید کان دارم مبارزه میکنم و در عین حال اهداف شخصیت دیگری را دنبال میکنم. دیوید هرگز عمل نمیکرد بلکه نقش شخصیت دیگری را ایفا میکرد. گویی تمام زندگیاش یعنی آن رویا بر اساس یک متن پیش میرفت. دیوید در حالی که برای آتشدان هیزم جمع میکرد، این دسته از افکار را در ذهنش مرور میکرد.»
«شلیک: یک داستان نیویورکی»، داستان دختر نظافتچی سیاهپوستی به نام زونا است که طبق برنامهای منظم در خانهی چندین نفر در نیویورک کار میکرده است. کارلوس، یکی از نزدیکان زونا، پس از مرگ او از کارفرمایانش برای برگزاری مراسم کمک میطلبد و راوی در طی داستان، عکسالعملهای مختلف این افراد را در مقابل خبر مرگ زونا بررسی میکند. «خانهای با نمای گچی» روایت کشمکشهای پیچیدهی روانی و عاطفی کودکی به نام تد است که با مادر و همسر مادرش زندگی میکند. چالشهای رفتاری و تناقضات موجود در روابط بین این زوج و روابطشان با سایر اعضای خانوادههایشان، بازتابی عمیق بر احساسات تد دارد. این داستان نیز از زبان سوم شخص روایت میشود و راوی گاه تا دورترین گوشههای ذهن شخصیتها نیز سرک میکشد. راوی«ساکنِ ساحل زغال اخته» مرد بازنشستهای است که اتفاقی با دوست دوران کودکیاش برخورد میکند؛ زنی که با نوهی دختریاش در خانهای قدیمی زندگی میکند. در فرآیند بازسازی همین خانه است که بسیاری از بخشهای خاطرات و احساسات پسرانده شده نیز در وجود شخصیتهای داستان مرمت میشوند. «آن سوی دریاچه» داستان گردشگری است که به جزیرهای عجیب پا میگذارد، با شخصیتهایی همراه میشود و تواناییهای خاصی را در خود باز میشناسد. تواناییهایی که گاه از خود جزیره، ساکنان و اتفاقهایش عجیبترند.
«غرقشدگی» روایت مردی است که داستان زندگی پدرش را نقل میکند. در همان اوایل داستان راوی از پسر به پدر تغییر میکند و با این تغییرِ فرمیِ به ظاهر ساده، ماجرای اصلی داستان از پستوهای تاریک خاطرات بیرون میآید و جان میگیرد؛ تغییر هویت مردی در اثر حادثهای که در جوانیاش رخ داده و باعث شده تا کشیشی خیالی به نام پدرآلفونسو همیشه و همه جا او را همراهی کند. شخصیتی که تا آن زمان معلوم نیست که آیا واقعاً بخشی از خاطرات راوی است یا تنها ساخته و پرداختهی ذهن اوست: «وسط دریاچه دست از پارو زدن کشید. نور ماه گوشههای تاریک دوردست را روشن کرده بود. خواندن دعا در چنین لحظهای خشن، نشانه بیحرمتی، نومیدانه و غیر طبیعی به نظر میآمد. اما آلفونسو دعا کرد، دعا کرد تا بلکه خودش هدایت شود. اما هدایتی در کار نبود. آلفونسو احساس کرد کارها در مسیری اجتنابناپذیر پیش میروند و از دست او کاری ساخته نیست. گویی فقط باید تامی را به قعر آب میفرستاد و بعد به خانه باز میگشت. خطاب به جسد گفت: همون کاری را که باید انجام بدیم میکنیم.»
«اتاق سیاه» داستان خانهی دوران کودکی شخصی به نام لی است که سالها پیش به زوجی فروخته شده بود. اکنون پس از گذشت سالها، آن زوج تصمیم به فروش خانه میگیرند در حالی که مادرِ لی او را از این موضوع مطلع میکند تا اگر دوست دارد، قبل از تغییر مالکان خانه نگاهی به آن بیندازد. مرور خاطرات خردسالی و دیدن تغییراتی که در خانهی کودکیهایش اتفاق افتاده برای لی تجربهای جالب اما در عین حال پرابهام و سوالبرانگیز رقم میخورد. «واقعگرایی زمینی» داستانی با درونمایههای کلاسیک است؛ تقابل منطق و احساس، تجربهی عشق، هیجان و امید؛ دختری تنها که از دانشگاه فارغالتحصیل شده و هنوز نتوانسته کار دلخواهش را پیدا کند، با مردی غریبه دیدار میکند و شاید ملاقاتی کماهمیت در صبحی معمولی، مسیر زندگی آنها را برای همیشه تغییر میدهد.
«اگر این نامه شیئی مهرهدار بود» در قالب نامهای خطاب به دوشیزه الا، معلم مدرسه، نوشته شده است. نگارندهی نامه که شخصیت اصلی داستان نیز هست، زنی تنهاست که در تگزاس زندگی میکند و دغدغههای روزمرهاش را با نگرانیهای قبل و بعد از طوفانهای معروف منطقه و همچنین خاطرات دوران مدرسهاش میآمیزد و این همه را به عنوان نامهای به معلم سابقش مینویسد. اما در حال نگارش این نامه شاید راوی به دنبال پناهی برای فرار از دغدغههای زندگی فعلی است یا شاید فقط تنهاییاش را با کسی که حتی ممکن است دیگر او را به یاد نیاورد، قسمت میکند. «پیادهروهای شهر» نیز داستان زنی است به نام کلر که در آخرین روزهای کاری سال، نوزادی را رهاشده در کنار پیادهرو پیدا میکند و به دنبال سربرآوردنِ حسهایی ناشناخته، کودک را به خانه میبرد تا دخترش تیا خیال کند که بالأخره امسال آرزویش پذیرفته شده و به عنوان هدیهی کریسمس خواهر یا برادری دریافت کرده است.