«هرایی»؛ سعید تشکری ؛ نشر نیستان خواب‌هایی که بوی باور می‌دهند!

سعیدتشکری،   3991001147

من یک نویسنده‌ی ِ  تمام وقت هستم و عناصر داستان در تمام وقتم به شدت وجود دارد. با قهرمان افغان داستانم در دوسالی که ساکن قم بودم آشنا شدم. و بعد دوران سخت بیماری ام آغاز شد و در مشهد بودم.  در دورانی که بیمار شدم و تکلمم را از دست دادم در حقیقت تنها عنصری که در آن یک سال نجاتم داد

«هرایی»

نویسنده: سعید تشکری

ناشر: نیستان؛ چاپ اول 1397

190 صفحه، 37000 تومان

 

****

 

برخی نویسندگان کتاب هایی می نویسند و خوانندگانی هستند که  برای خواب رفتن کتاب می‌خوانند.‌ من وقتی نوجوان بودم از این کتاب ها زیاد خوانده‌ام، کتاب های مارک تواین، اسکار وایلد، اریش کسنتر، جک لندن ، و البته که هانس کریستین اندرسن تا عزیز نسین. و بسیار نمایشنامه . کتاب هایی از این دست و بعد از اینکه ایرانی خوان شدم، به خواندن آثار نویسندگان جدی بدنه روی آوردم، مثل آثار اسماعیل فصیح. خسرو شاهانی ، عزیز نسین - تارسیدم به گورکی و شولوخف و رومن رولان و ویکتور هوگو.   خوب این دوران گذشت و وارد حوزه نوشتن شدم و در همه دوران با این موضوع رو به رو بودم - تا کتاب هایی بنویسم برای نخوابیدن- این نوع کتاب ها در حقیقت مثل ِ همان موقعیتی است که وقتی به مکان های ِ قدسی تشرف پیدا می کنیم ، اصولا باید باور کنیم در این فضاهای ِ  قدسی انسان هایی حضور دارند که  خواب نیستند. یعنی اگر به  یک آرامستان می رویم و می گوییم مرحومی  در اینجا به خواب ِ  ابدی فرورفته، قطعا در فضاهای  ِ قدسی این را نمی توانیم بگوییم، اینجا فرشتگان و بزرگانی بیدار هستند، حتی آن ها که در کنار این انسان بزرگ و معصوم آرام گرفته اند ،هم بیدارند! اگر این شهود را باور کنیم، آن وقت می پذیریم ، هزار هزار آدمی که به قصد ُقربت و زیارت به یک مکان  ِ مقدس می روند، قصه های بسیاری با خود دارند و این برای منِ داستان نویس،  یعنی نوشتن ِ داستان های ِ آدم هایی که بیدار بوده اند! گاهی این بیداری به طول ِ  عمر آدمی است، و گاهی به قَد ِ  تنها قسمتی از عمر ِ آدمی. همه این  مقدمه را عرض کردم که بگویم کتاب های من برای نخوابیدن نوشته می شود، و به نوعی ادبیات وابسته است، که در کشورم باوجود نویسندگان بسیار بزرگی که زیست کرده اند و می نویسند و خواهند نوشت، شاید تک و توک آدمی پیدا شود و به ادبیات این طور نگاه کنند. بگذارید این گفتمان را کمی مستندتر ادامه بدهم. خانم ویرجینیا وولف، قطعا نویسنده ای بزرگ است و من از ایشان بسیار آموختم و کتاب معروف ایشان - به سوی فانوس دریایی- است، اما کتاب کوچکتری هم دارد که زندگی نوشت ایشان است، به نام -اتاقی از آن خود- که در حقیقت درگیری های ِ  ویرجینیا وولف است در زمانی که می خواست بنویسد، اما صاحب ِ اتاق نبود. من هم تقریبا در طول ِ زندگی ام از این مقوله رنج برده ام.  نویسنده ای بوده ام خیابانی -یعنی  سالها اتاقی نداشته ام . خیابان ها و حرم امام رضا محل نوشتنم بوده است . ویرجینیا وولف در کتابی دیگر به نام –آزادی- می گوید: ٰ ما همیشه با یک لحن بازجویانه رو به رو می شویم در باره ی ِ اینکه قهرمانان تو از کجا می آیند؟ٰ  امامن  این سوال را  این طور پاسخ می دهم  که شاید این داستان ها  تنها به درد کسانی بخورد که قرار است فهمیده شود و نه فقط خوانده شود  و یک گونه  نوشتن ، بوجود آوردن ِ شرایط  ِ تشرف برای خواننده است. .  رمان  ِ هرایی در حقیقت چنین رمانی است.  و درباره موضوع   تعهد ِ  انسان به قرار های ِ  خود با خداوند است.  مسئله داستان این است - اگر ما برای کاری با خداوند یا ائمه قرار می گذاریم، چقدر به این قرار پای بند  هستیم- پیوند دوملت ایران و افغان در این رمان مورد بحث است.

  برای شیرین تر و مستند تر  شدن این بحث، خاطره ای را عرض کنم. در دهه هشتاد جشنواره ای در مشهد برگزار شد به نام جشنواره تولیدات صدا. این جشنواره هر سال در ایران  برگزار می شود و هربار در یک شهر. آن زمان در مشهد برگزار شد. من با خانواده رادیو پانزده سال فعالیت نزدیک نوشتاری داشته ام.   در آن جشنواره دوست بسیار شریفم نادر برهانی مرند به من زنگ زد و گفت: در حرم امام رضا یک نفر منتظر تو هست که او را می شناسی و نیاز به این دارد که کمکش کنی. من هرچه پیگیر شدم کی هست و چی هست، گفت: این شماره اش، هروقت رسیدی حرم بهش زنگ بزن. ساعت تقریبا دو نیمه شب بود و باران بسیار نرم می بارید. به آن شماره زنگ زدم و بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شدم شخص مورد نظر من که پشت خط هست و ما همدیگر را هم می شناسیم، زنده یاد مرحوم صدرالدین شجره است. ایشان به واسطه توموری که در چشم داشت، تصمیم گرفته بود به حرم امام رضا (ع) بیاید. آقای شجره آدم حُر مسلکی بود، یعنی در عین حال که باورهای بسیار عزیز و دوست داشتنی و عینی داشت ،به عبارتی روی زمین زندگی می کرد. یک بار برای یک کار رادیویی با ایشان مباحثه ای داشتم و بسیار از ایشان آموختم و در آن جا به من گفته بود که  من آثارم بسیار اتمسفریک است.یعنی اصطلاحا لحن هام یا اتمسفر  را  دارد. از ایشان آموختم که این  اصطلاح  در رادیو بسیار پرکاربرد است، و گفت: نوشته های تو بسیار-  هام یا  اتمسفر- دارد.  

وقتی در حرم با هم رو به رو شدیم گفت: چشم هایم این مشکل را دارد و می خواهم یکجایی نذر کنم و گفتم باشد. گفتمان میانمان خیلی ساده دلانه و باشکوه بود. ایشان به من گفت: خوب چقدر باید بپردازم. گفتم: حالا انشاالله نذرتان برآورده شود بعد. گفت: سعید جان  یعنی من بیام از خدا یک چیزی گرو نگهدارم که اگر کار من را راه انداخت بعد بپردازم، آن هم به خدایی به آن بزرگی، از طرف بنده ای به این کوچکی، که خواهشی دارد و بعد گرو هم نگهدارم. چنان تکان خوردم که نقطه شروع  -رمان ِ  هرایی -   در همان جا اتفاق افتاد. چیزی را که با صدای بلند می شود گفت این است که آیا می شود از خداوند چیزی را نزد خود گرو نگه داشت و بعد از برآورده شدن آرزو آن را بپردازیم. هرایی داستان دو مکتب و آبشخور و نگاه به جهان است، یک نوع زندگی برای این که بیاید و برود و هیچ تاثیر اجتماعی هم نداشته باشد، و نوع دیگر زندگی آدم هایی که هیچ وقت نمی خوابند، حتی وقتی هم می خوابند، خواب هایشان بوی ِ باور  می دهد. 

من یک نویسنده‌ی ِ  تمام وقت هستم و عناصر داستان در تمام وقتم به شدت وجود دارد. با قهرمان افغان داستانم در دوسالی که ساکن قم بودم آشنا شدم. و بعد دوران سخت بیماری ام آغاز شد و در مشهد بودم.  در دورانی که بیمار شدم و تکلمم را از دست دادم در حقیقت تنها عنصری که در آن یک سال نجاتم داد، همین عنصر نوشتن بود و به همین جهت نوشته های آن دوران، بسیار صدامندتر هستند و بیش از آنکه درباره چگونگی انسان باشد، با هستی ِ  انسان مرتبط است. همه این ها را عرض کردم که بگویم کتاب هایی را می توانیم بخوانیم و نخوابیم، و این کتاب ها برای نخوابیدن نوشته شده است و هرایی یکی از آن کتاب های ِ  من است برای نخوابیدن. از انتشارات نیستان. چون همیشه  سپاسگزارم  . سپاس برای لطف ها ی  ِ کریمانه و اینکه نیستان مرا بدست ِ روزگار نسپُرد!