خدا حافظ حاج آقا !

مصطفی رحمان دوست گروه فرهنگی الف،   3990904114 ۲۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۲ تکراری یا غیرقابل انتشار
خدا حافظ حاج آقا !

من برنامه کودک تلویزیون را داشتم و راستگو را نمی شناختم. یک روز دیدم آخوند جوان کوتاه قدی یک راست آمد کنارم نشست و سلام علیکم و بعد گفت من آمده ام برای بچه ها برنامه اجرا کنم. آن روز ها کاملا اوضاع انقلابی بود. منشی داشتم ولی قاعده بر این بود که منشی مانع ورود کسی نشود.
من که دل خوشی از آخوند های جوان و بی تجربه  نداشتم  که به نام انقلاب مدعی هر کار و تخصصی شده بودند؛ گفتم آقاجان سن و سالی هم نداری که بگویم حاج آقا این کار ها به شما نیامده. تلویزیون و تولید در آن دستگاه ، حرفه ای تخصصی است . همین که دوربین را از استودیو خارج کرده اید و جلو  منبر گذاشته اید کافی است.  لطفا بروید به جنگ زید و عمر ادامه دهید و درستان را بخوانید.


اما راستگو میدان را خالی نکرد و گفت   من حاضرم با بهترین هنر پیشه ها و مجریان برنامه کودک  مسابقه بدهم و فی البداهه برنامه اجرا کنم.پیشنهاد تفریحی خوبی بود . تا چشم باز کنم دیدم همکاران قرتی تور تکس گروه کودک توی اتاق جمع شده اند تا به آخوند جوانی که ادعای فلان و بهمان دارد بخندند.
یک ربع نگذشته بود که راستگو کار خودش را گرد . آنهایی که برای مسخره کردنش آمده بودند هر کدام برای " بهتر" شدن برنامه اش پیشنهادی می دادند...راستگو  هم کم نمی آورد و در باره پیشنهاد ها اظهار نظر  می کرد.


راستگو دلش می خواست با عبا و عمامه برنامه اش را اجرا کند ، آنهم هفتگی و مرتب و با حضور بچه ها و پخش مستقیم.من می گفتم که فقط یک بار اجرا کن  آنهم تولیدی نه پخش مستقیم که فیلمش امکان ویراش داشته باشد و حتما با لباس  عادی.اختلاف نظر ما باعث شد که برنامه ای تولید نشود.


دو سه هفته بعد آمد و به اجرای بدون عبا و قبا و عمامه  و همچنین به تولیدی بودن برنامه نه پخش مستقیم آن  تن در داد.من و همراهانم هم قول دادیم که اگر برنامه اش را پخش کردیم و گرفت "چند برنامه دیگر !" هم ادامه بدهیم...چند جلسه با پیراهن شلوار اجرا کرد..یواش یواش وسط برنامه نصف لباسش را پوشید و خلاصه در برنامه اعلام کرد که روحانی است و ... 


باهم دوست شدیم . خیلی هم دعوا می کردیم چون اختلاف سلیقه داشتیم . همدیگر را دوست داشتیم. مرا دعوت می کرد برای طابه ها ی نو آموز کلاس هایش ادبیات کودکا ن یا قصه گویی درس بدهم. به خانه هم می رفتیم. در روزگاری که بازی های کامپیوتری جرم بود ، با هم تا صبح آتاری و... بازی می کردیم.
جز این روزگار اخیر که پس از درگذشت ناگهانی همسرش دل و دماغی نداشت ، با هم زیاد درد دل می کردیم و به خاطر اختلاف سلیقه های سیاسی و  مذهبی به پر وپای هم می پیچیدیم.


حیف شد که رفت . حالا حالاها جای کار داشت . این سالهای اخیر خیلی اذیتش کردند . خدا لعنتشان کند ، آسیب زیادی از دست هم لباس هایش خورد.کارش به آن جا رسید که محتاج کار شده بود. بی معرفت ها حتی بعضی از شاگردانش چوب لا چرخش می گذاشتند. 


او که کار خدا پسندانه اش را کرد و رفت ؛ اما این ها را برای آنهایی می گویم که از امروز در اندوه از دست رفتنش اشک تمساح می ریزند و دیروز در پی این بودند نام و نانش را آجر کنند.خوب است کرونا هست  و مراسمی برای جولان این گونه ها اتفاق نمی افتد.

بگذریم و با یک خاطره تمامش کنم. 


 بیست و چند سال پیش خانه ما نزدیک فرودگاه مهرآباد بود. شب بود و آماده خواب بودم که تلفن خانه زنگ زد. راستگو بود. گفت میایی مرا از فرود گاه به خانه ات ببری؟سر به سرش گذاشتم که ای بابا تاکسی بگیر و بیا ... بگذار آقایان علما و شخصیت ها یک بار هم شده سوار تاکسی شوند و از این حرفها . 
شوخی هایم که تمام شد گفت بابا جیب علما خالی است . پول ندارم . زود بیا و منتظر جواب من نشد و تلفن را قطع کرد.


سوار پیکان جوانانم شدم و رفتم فرودگاه .آوردمش خانه.شام هم نخورده بود . نیمرویی روبه راه کردیم و تا اذان صبح تعریف کردیم. صبح پرواز داشت به مشهد  . در آنجا هم برنامه داشت . 


ماجرا از این قرار بود که از قم آمده بود مهرآباد تهران از آنجا پرواز به شهری و سه روز اجرای برنامه و حاج آقا لطف کردید و خوش آمدید و پرواز به شهر دیگر و شهر بعدی.


در هیچ یک از شهر ها به او پول نداده بودند. یک جا یک کیلو چای داده بودند . یک جا یک تخته پتو و... آن روز ها پول دادن به معلم  مدرس و سخنران جماعت زشت بود و این جور نبود که پیش از منبر پاکت داده شده باشد !


خلاصه چای و پتو را که هر دو بسیار به درد بخور بودند و در زمان جنگ نایاب ، به ما داد و رفت.  بردمش فرودگاه تا به مشهد برود و کلاس هایش  را اداره کند و حاج آقا خدافظی بشنود و برگردد.


بله. حاج آقا خداحافظ.


آنچه را هم که گرفته بودی نبردی. حاج آقا خدا حافظ. خوش به حالت که اندوخته های نگرفته بسیاری را بردی.

دیدگاه کاربران

ناشناس۱۷۰۰۹۹۸۱۸:۴۹:۲۱ ۱۳۹۹/۹/۴
خدایش بیامرزد. خدا رحمتت کنه خاطرات خوش کودکی!
یه الفی۱۷۰۱۵۸۶۰۹:۱۱:۴۹ ۱۳۹۹/۹/۵
انا لله و انا الیه راجعون الفاتحه
ناشناس۱۷۰۱۰۰۹۱۸:۵۹:۴۵ ۱۳۹۹/۹/۴
خدا رحمتشان کند . انسان بسیار خوش مشربی بودند .
ناشناس۱۷۰۱۰۲۳۱۹:۰۸:۱۰ ۱۳۹۹/۹/۴
روحت شاد
ناشناس۱۷۰۱۰۲۷۱۹:۱۱:۲۵ ۱۳۹۹/۹/۴
روحش شاد و یادش گرامی.
ناشناس۱۷۰۱۰۶۳۱۹:۴۲:۲۵ ۱۳۹۹/۹/۴
خداحافظ روحانی شیرین زبان و شیرین صحبت سالهای خوش گذشته امیدوارم ما را هم در آن دنیا شفاعت کنی
ناشناس۱۷۰۱۰۷۲۱۹:۴۹:۵۷ ۱۳۹۹/۹/۴
چه نوشته خوبی بود .
ناشناس۱۷۰۱۰۹۵۲۰:۱۴:۲۵ ۱۳۹۹/۹/۴
با زندگی فقیرانه ای از دنیا رفت چقدر ما ناسپاسیم
ناشناس۱۷۰۱۰۹۹۲۰:۱۵:۲۲ ۱۳۹۹/۹/۴
آقای رحمان دوست بسیار زیبا از حاج آقا راستگو خداحافظی کردید ، خدا رحمتشان کند روحش شاد .
ناشناس۱۷۰۱۱۵۱۲۱:۰۳:۲۷ ۱۳۹۹/۹/۴
خدا رحمتش کنه.
ناشناس۱۷۰۱۱۵۶۲۱:۰۸:۰۳ ۱۳۹۹/۹/۴
تنها وحانی بود که من بعد از شنیدن فوتش گفتم اخوند خوبی بود و گفتم خدا رحمتش کنه
ناشناس۱۷۰۱۱۶۰۲۱:۰۹:۴۶ ۱۳۹۹/۹/۴
خدا رحمتش کند. روحش شاد.
ناشناس۱۷۰۱۱۷۰۲۱:۲۳:۲۶ ۱۳۹۹/۹/۴
روحش شاد
ناشناس۱۷۰۱۲۰۱۲۱:۵۰:۴۳ ۱۳۹۹/۹/۴
روحش شاد.بخش زیبایی از خاطرات کودکی ما بود.چقدر برنامه هایش جذاب بود.
سید علیرضا۱۷۰۱۲۳۰۲۲:۱۹:۵۱ ۱۳۹۹/۹/۴
واقعا چقدر خوب و با صفا بود. خلوص داشت.
حتی۱۷۰۱۲۴۱۲۲:۳۵:۰۴ ۱۳۹۹/۹/۴
خدا رحمتش کنه چه ساده و بی ریا بوده
مهدی۱۷۰۱۲۹۵۲۳:۱۵:۵۳ ۱۳۹۹/۹/۴
خدایش رحمت کند. در میان برنامه های اندک تلویزیونی کودک در سالهای اول پس از انقلاب، برنامه ایشان سرگرم کننده و آموزنده بود. البته شاید این روزها این دست از برنامه ها در میان کودکان و نوجوانان چندان طالب نداشته باشد.
ناشناس۱۷۰۱۳۹۶۰۰:۳۸:۵۰ ۱۳۹۹/۹/۵
چقدر دلم از رفتن حاج آقا گرفت! عزیز بودی و عزیز ماندی حاج آقا!
ناشناس۱۷۰۱۴۲۱۰۱:۲۴:۳۷ ۱۳۹۹/۹/۵
خدا رحمتش کنه خیلی راحت می تونین از اینجا بفهمین که این آدم چقدر محبوب بوده و چقدر از مردم درخواست آمرزش ایشون رو از خدا دارند برخلاف یه عده دیگه ای که رفتند و هنوز نفرین پشت سرشونه
ناشناس۱۷۰۱۴۴۲۰۱:۴۸:۴۵ ۱۳۹۹/۹/۵
خوشبحالش که سرافراز رفت،بدون اختلاس و دزدی و رانت و هدیه دوستان...روحت شاد
صمصام۱۷۰۱۵۳۸۰۸:۲۷:۰۹ ۱۳۹۹/۹/۵
یادم هست حاج آقا راستگو خیلی هنرمند بود و خوش خط .وقتی میامدند با هر دو دستشان بسم الله الرحمن الرحیم را بسیار زیبا و بسیار شبیه هم مینوشتند و داستانهای مصور از قران مجید را که قبلا روی تخته سیاه نقاشی کرده بودند با زبانی دلنشین و روان و با روی خندان و خوش برای بچه ها تعریف میکردند . بخشی از خاطرات باارزش ما دهه پنجاه و شصتی ها با برنامه های ایشان بود روحشان شاد
ناشناس۱۷۰۱۸۳۱۱۱:۳۷:۵۳ ۱۳۹۹/۹/۵
خدا رحمتش کنه دهه ۶۰ اومده بود شهرستان داراب مدرسه شهید اخوان خاطراتش یادم هس روحش شاد ویادش گرامی
yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. بازی با کلمات

  2. کوچه زیباکلام هنوز تیر چراغ برق دارد؟!

  3. ۳۲ هزار مجوز استخدام فرزندان شهدا و ایثارگران اخذ شد

  4. اقدامی  اشتباه، در زمانی اشتباه تر!

  5. اعتراض حواله داران پژو پارس به افزایش قیمت ۴۰۰ میلیونی

  6. حمایت اژه‌ای و رئیسی از طرح عفاف و حجاب فراجا/ انتقاد تلویحی روزنامه اصولگرا از حسین شریعتمداری

  7. توافق جدید ایران و آمریکا چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

  8. رئیسی هم به گشت ارشاد تذکر داد؟/ روایت فضائلی از علت تاکید رهبری بر وحدت

  9. یادداشت حسین شریعتمداری؛ دوستانه با برادر فضائلی

  10. گزارش میدانی از طرح نور فراجا

  11. مجلس مقابل این اقدام بایستد

  12. اطلاعیه شماره ۳ فراجا درباره اجرای «طرح نور»  

  13. نحوه رفتار متفاوت فروشندگان در برابر پوشش حجاب مشتریان

  14. منظور: افزایش دائم دستمزدها به ‌رفاه مردم کمک نمی‌کند

  15. رادان:‌ طرح نور با قوت ادامه دارد

  16. چرا این همه " در پوستینِ خَلق" می افتیم؟!

  17. این ابهامات مناقشه‌برانگیز را برطرف کنید

  18. تاکید رئیسی بر اجرای قانون عفاف و حجاب

  19. وقتی «بوقلمون» هم مقابل «رضا پهلوی» کم می‌آورد!

  20. واکنش بلینکن به حادثه اصفهان/ به مجازات ایران پایبند هستیم!  

  21. وزارت راه در شناسایی خانه‌های خالی مسئول است

  22. سردار حاجی زاده با تسلیحات قدیمی و حداقلی به اسرائیل حمله کردیم /از موشک های هایپرسونیک ۲ استفاده نشد

  23. برخی مسئولان بدلیل کارهای بی‌قاعده در زمینه حجاب تذکر گرفتند        

  24. واکنش مشاور قالیباف به حواشی اخیر گشت ارشاد/ روایت ظریف از علت عدم مذاکره با ترامپ

  25. حضور حسین حسینی در دادسرای فرهنگ و رسانه با شکایت فراجا

آخرین عناوین