زير آتش باران گلولههاى توپخانه هديه شده از طرف فرانسوىها... در كانالی در شرق بصره... در جاده العماره - بصره سال٦٣...عمليات بدر... درون طوفان خشم و خشونت خونين تربيت شدگان ايدئولوژى كينه و نفرت بعثی که رژيم دیکتاتوری عراق تولید میکرد ...
جان جوانان سرزمين ايران را خرد و خمير كرده بود گلولههای دشمن ...
و من درون آن كانال از وحشت و خشم آن گلولهها فقط توانستم به اندازه سه فريم شاتر را فشار بدهم ...
من كه قدرت و انژرى خاصى را حمل میکردم با خودم... ديگر نفهميدم كجاى اين دنيا قرار گرفتهام وفقط به ياد دارم نيروهايى كه من را مىكشيدند تا از مهلکه بیرونم کنند...
و شعارِ پشت به دشمن و پيش بهسوى ميهن را مىشنيدم و چندين بار بر صورتم سيلى زدند و با لگد بر جانم افتادند و همه لباسهایم جر واجر شده بود و تقريبا نيمه لخت بودم و گاهى لگد محكمى بر تنم مینشست و جای تركش پنهان شده در گوشهای از تنم با هر لگدی که مى خوردم درد كردم... و احساسش میکردم... درد را... درد ترکش را... درد لگد را ...
و من در طول سالهاى جنگ با شور شوق دوربين بر گردنم آويخته بودم... و هميشه بادوربينم بين خودم و مرگها ايستاده بودم...
و جان مايه نگاهم باورم بود. و با این باور بود که قاب عكسهایی انباشته از درد و زخم و رنج های انسانها میبستم. براى روح و جان و بدنه جامعهی با اخلاص فداكار بسته مى شد این قابها ولی ...
ولی این نگاه براى چسبيدگان به قدرت قابل اعتماد نيست... كه درون اقيانوس نفرتها وكينههایشان پيچيدهاند و میلولند در اين سكوت خاموش...
درون عمق تاريك در ذلت فاصله طبقاتى بى اخلاق انباشته از شهوت داشتن و شهوت قدرت و شهوتِ... اين لشگر تزوير چسبيدگان به قدرت که گاهی هنوزهم با همان كليشه هاى تكرارى نسخه مىپيچند... و گویا عكاس وعكس جنگ جايگاهى جز استفاده ابزارى براى قدرتپرستان در سالگردها ومناسبتها ندارد ... بگذریم