استاد اسماعیل سعادت از اعضای پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مدیر گروه دانشنامه زبان و ادب فارسی و تحقیقات ادبی، مترجم نامدار، سردبیر اسبق مجله معارف و از پیشگامان بزرگ عرصه ویرایش در ایران، امروز چهارشنبه 12 شهریور 1399 بار حیات پربار و سرشار از تلاش خود را بر زمین گذاشت و به خواب ابدی رفت.
او در سال ۱۳۰۴ در خوانسار متولد و در ۱۳۲۲ راهى گلپايگان و سپس عازم تهران شد. در سال ۱۳۲۴، پس از فارغالتحصيلی از دانشسراى مقدماتى، شغل آموزگارى پی گرفت. در ۱۳۳۰ در رشتۀ زبان فرانسه و انگليسى از دانشكدۀ ادبيات دانشگاه تهران مدرک کارشناسی و در ۱۳۴۷ از همان دانشگاه مدرک كارشناسى ارشد زبانشناسى را اخذ کرد و از آموزگارى به دبيرى ارتقا يافت.
برخی از آثاری که استاد سعادت ترجمه کرده، عبارت است از:
زندگی میکل آنژ، رومن رولان
ایزابل، آندره ژید
کشفیات نوین در روانپزشکی، کلیفورد آلن
عصر بدگمانی، ناتالی ساروت
اخلاق، جورج ادوارد مور
بخشی از سیر فلسفه در جهان اسلام، ماجد فخری (ترجمه از متن انگلیسی)
از وولف تا کانت، بخش اول از جلد ششم تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون
کتاب تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، پل لویا
مونتنی، پیتر برک
رساله در اصلاح فاهمه، اسپینوزا
در کون و فساد، ارسطو
در آسمان، ارسطو
خطابه، ارسطو
آثار علْوی، ارسطو
تاریخ فلسفۀ قرن هجدهم، امیل بریه
گفتارهایی دربارۀ رسالت دانشمند، یوهان گوتلیب فیشته ...
آنچه در پی میآید به نقل از روزنامه خاطرات نویسنده است. در طی روزهای آینده در مقالهای دیگر به تشریح شخصیت فرهنگی و اهمیت آثار استاد اسماعیل سعادت خواهم پرداخت.
***
چهارشنبه 6دی 1396
حوالی ساعت ده و نیم صبح به فرهنگستان زبان و ادب فارسی رفتم برای دیدن استاد سعادت و عرض تسلیت به سبب درگذشت دختر ایشان. دو هفته پیش دختر استاد سعادت که ماهها دست به گریبان بیماری سرطان بود در تهران گذشت. به دلیل وضع آشفته روحیام در مراسم تشییع و ختم او حاضر نشدم. ترجیح دادم که بگذارم مدتی بگذرد و حال استاد هم تا حدی مساعدتر شود و بعد خدمتش برسم. با دیدنم تمامقد از پشت میز برخاست و وقتی دست داد دیدم عینکش را برداشت. متوجه شدم میخواهد روبوسی کند. بیدرنگ رویش را بوسیدم. کرختی پوست صورتش سراپای وجودم را سرد کرد. چشمانی بیفروغ داشت. از آن برق نگاه که ذکاوت بیحد و هوش سرشار و دقت نظر و عمق همیشه از آن میبارید امروز فقط غم و نم اشکی دیدم. با عقلانیت و تفکر فلسفی که از استاد سعادت سراغ داشتم میدانستم تا حدی با ماجرا باید کنار آمده باشد. دقیقاً هم همینطور بود. دلایل غیبت خودم را در مراسم تشییع و سوگواری توضیح دادم. با نهایت مهربانی گفت کار خوبی کردهاید که به فکر سلامت روحی و جسمی خود بودهاید. خیلی مختصر و در چند جمله صمیمانهترین احساساتم را در غم درگذشت دخترشان بر زبان آوردم. بعد افزودم که مرگ در نظر من کریهترین و زشتترین پدیده عالم است. جهان و هستی و زندگی هم از نظر من مالامال از بیعدالتی و ظلم است. من جز ظلم نشانهای در زندگانیها ندیدهام. استاد سعادت هم ضمن تأیید گفتههایم خیلی آرام و شمرده و با نهایت طمأنینه گفت من عقلانی پدیده مرگ و نیستی را میپذیرم. هر موجودی سرانجام روزی به فنا خواهد رسید. قاعده طبیعت هم براین نهاده شده است که نسلهای جدید، انقراض و نابودی نسلهای گذشته را شاهد باشند. سیر طبیعت هم چنین است؛ اما من از این پدیده غمگین هستم و شکایت دارم که چرا باید شاهد مرگ و نابودی فرزندم باشم. قاعده طبیعت این بود که فرزندم مرگ و نیستیام را ببیند. عرض کردم جناب استاد همین نکته که میفرمایید خود شاهدی است بر تأیید همان بیعدالتی که بدان معتقدم. استاد فرمود در طی این چند ماه بیماری دخترم همیشه امیدوار بودم. فکر میکردم با پیشرفتهای اخیر که در عرصه درمان سرطان حاصل شده است دخترم سلامتی خود را بازمییابد اما متأسفانه بیماری غالب آمد و مرا شکست داد و دخترم از دست رفت.
امروز در حین گفتوگو، استاد سعادت دو بار به فلسفه حیات و مرگ اشاره کردند و دو رباعی مشهور خیام را خواندند:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند.
گر آمدنم به خود بدی نامدمی
ور نیز شدن به من بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی…
موقع خداحافظی ضمن آرزوی سلامتی و توفیق برای من تأکید کردند که مواظب خود باشم و یک جلد کتاب خطابه ارسطو را امضا و مرحمت فرمودند…