حاج فیروز زیرک‌کار؛ فیروزه حلقه ذاکران

مهدی نورمحمدزاده،   3990521030
حاج فیروز زیرک‌کار؛ فیروزه حلقه ذاکران

«چند روایت کوتاه از آداب و احوال فخرالذاکرین آستان اباعبدالله الحسین، مرحوم حاج فیروز زیرک کار»

یک- آخرین روزهای صفر بود و صحن انقلاب حضرت ثامن الحجج، و پیرمردی که وسط جمعیت سیاه پوش نشسته بر زمین، روی نیمکتی چوبی ایستاده بود و برای امام حسن(ع) روضه می خواند.

من دانش آموز راهنمایی بودم و گیج و منگ گوش می دادم و نمی دانستم چرا بی اختیار اشک می ریزم! پیرمرد با صدای ساده و بدون بلندگویش درویشی می کرد و طعم شیرین روضه حسنی را به کاممان می ریخت.جماعت عزادار زار می زدند، حتی آنها که ترکی بلد نبودند و از حال عجیب پیرمرد، حالی دیگر یافته بودند. روضه تمام شد و از مربی پرورشی مان، آقای ملکی پرسیدم:«آقا! ایشون کی بود؟!».لبخند زد و گفت:«حاج فیروز زیرک کار!».

دو- شده بودم مشتری دایم مسجد عربلر و «حاج فیروز»ای که فیروزه مداحان باصفای تبریز بود. زیاد هیات می رفتم، اما «شتربان» حاج فیروز طعم دیگری برایم داشت که سالها خواب صبح جمعه های نوجوانی ام را به پایش گذاشتم.

حاج فیروز، هم شعر مرثیه محکم و درست بلد بود و هم مناجات های عاشقانه و عارفانه. صدای آهنگین نداشت، اما نفسش حق بود. هم اهل زهد و معنویت بود و حال خوبی داشت و هم قدر مدال نوکری اش را خوب می دانست. کم روضه نرفته ایم و کم مداح ندیده ایم، او بود که تا همه مداحان حاضر در مجلس نمی خواندند، شروع به خواندن نمی کرد. وقت طلایی و پر انرژی هیات را تقدیم مداحان جوان می کرد و همیشه حواسش بود که کسی از قلم نیفتد! خودش تا آخر مجلس می نشست و هیچ وقت مثل برخی از مداحان، از کم بودن جمعیت و خستگی آنها شکایتی نمی کرد. خستگی جمعیت را با چند جمله آتشین و از دل برآمده کنار می زد و زمزمه های اشک آلود مجلس را می رساند به عاشقانه ترین «بدم المظلوم» ها!

سه- آداب نوکری می دانست و در رعایت ادب، مردی تمام بود.یک بار که مداحی گمنام مهمان هیات شده بود و با اشعار سبک و صدای ناجورش به قول هیاتی ها حال مجلس را داشت می گرفت، چند نفری با زبان اشاره بیچاره را حالی کردند که وقت مجلس را نگیرد و میکروفون را تحویل دهد. نوبت حاج فیروز که رسید، بغض خفه اش می کرد.گریه کنان رو به جماعت گفت:«فیروز! سننن نوکر چیخماز!». داد می زد کیست که بداند نوکری چه کسی را قبول کرده اند و مال چه کسی را نه؟! ضجه زد و جماعت اشک ریختند. روضه نخوانده مجلس را آتش زد و ادب یادمان داد، که اینقدر اهل های و هوی نباشیم و خلق الله را قضاوت نکنیم!

چهار- این یکی دو سال آخر که دیگر نای روضه خوانی نداشت، می نشست دم در مسجد آیت الله گرگری و همراه مردم، غرق روضه مداحان می شد. هر وقت که مجلس حال چندانی نداشت، حاج بیوک آسایش(حفظه الله)، پشت میکروفن از حاج فیروز خواهش می کرد که تشریف بیاورد جلو تا مردم ایشان را زیارت کنند. تکیه زنان بر عصا و آهسته قدم برمی داشت، جماعت چهره نورانی اش را می دیدند و گویی راه اشک شان باز می شد. ناله ها به هوا می رفت، حاج فیروز می نشست و حاج آقا آسایش دم می گرفت:«نه کربلا که اونون تلّ زینبیّه سی وار». قانع بودیم به همین خرامیدن ها و دعاهایش، که باز غنیمتی بود در رونق بازار حضرت ارباب!

پنج- مانده بودم که محرم امسال چه خواهد شد و حاج فیروز در این روزهای بی روضه، چطور نفس خواهد کشید؟! شاید ما به حکم ناچاری تاب بیاوریم محرم و عاشورای بی سر و سینه زنی را، شاید بتوانیم عادت کنیم به دوری از روضه های گرم و عرق ریز و التماس های تنگ نشستن برای جا دادن پشت در مانده ها! اما حاج فیروز نمی توانست! نمی توانست که پر کشید به محفلی که روضه خوانش مادر سادات است و اشک ریزانش، قدسیان و کرّوبیان!