«وزارت درد»
نوشته: دوبراوکا اوگرشیچ
ترجمه: نسرین طباطبایی
ناشر: فرهنگ نشر نو؛ 316 صفحه؛ 48000 تومان
***
مهاجرت همواره آدمها را با چالشهای جدی در فرهنگ و زبان جامعهای که به آن وارد میشوند، روبهرو میکند. شدت این چالشها بستگی به درجهی تفاوتهای فرهنگی کشور مبدأ با مقصد دارد. اما نوع اتفاقاتی که انسانها را به مهاجرت وامیدارد نیز در این میان نقشی حیاتی ایفا میکند. جنگ، نسلکشی و تجزیهی سرزمینها شاید دردناکترین و تحملناپذیرترین عواملی باشند که انسانها را مجبور به کوچ از زادگاه خود میکنند و کتاب «وزارت درد»، نوشتهی دوبراوکا اوگرشیچ، با الهام از تأثیر چنین تحولاتی در زندگی قربانیان آنها نوشته شدهاست.
تانیا لودسیچ، شخصیت اصلی رمان، استادِ صربتبارِ ادبیات است و از یوگسلاوی سابق به هلند مهاجرت کرده است. او به فراخور حرفهاش که تدریس ادبیات اسلاو است، با جمعیت نسبتا زیادی از هموطنان سابقاش در آمستردام ارتباط دارد. کلاس درس زبانهای اسلاوی به تدریج بهانهای میشود برای بیان تجربههای مهاجرانی که زمانی در یک کشور واحد با هم زندگی میکردهاند. جنگهای بالکان در دههی نود میلادی و تجزیهی یوگسلاوی آنها را وادار به مهاجرت کرده است. تانیا از شاگردانش میخواهد که احساسات خود را دربارهی کشور جدید و خاطراتی که از کشور سابق خود دارند، در قالب نوشتههایی برای او بیان کنند: «پاسخهای آنها تصویر فراموششدهی شهرهای درجه دو یوگسلاو را به یاد میآورد: تنها کتابفروشی شهر که بیشتر نوشتافزار میفروخت تا کتاب؛ یگانه سینمایی که در آن هر فیلم جدید را، یک بار، بلکه دو بار، میدیدند؛ معدود کافههای پر دود و دم که پاتوقشان بود؛ کورزو (korzo)، آن رسم مدیترانهای گشت زدن در میدان عمومی و همدیگر را مثل تولهسگ بو کشیدن و پیدا کردن. سلیقهی آنها را شهرهای درجه دو بیرونقی مثل بییلوار و ویتز و بلاپالانکا شکل داده بود؛ به اضافهی مقادیری از آثار نویسندههایی مثل کارلوس کاستاندا که با نخستین سیگار حشیششان به دست رسیده بود، کمی آیین بودایی دست سوم، کمی مُد «عصر جدیدی»، نیمچه اعتقادی به گیاهخواری، کمی بوکوفسکی، یک عالمه موسیقی راک، کمی منابع خواندنی الزامی (فقط به اندازهای که از شماتت استاد در امانشان بدارد)، یک عالمه مجلهی کارتونی(که زیر میز تحریر مدرسه میخواندند) و یک عالمه فیلم و مقادیری انگلیسی که بیشتر از فیلمها یاد گرفته بودند تا از معلمهای زبان انگلیسیشان. نوشتههاشان ملغمهای تلخ و شیرین بود؛ چیزی که در آدم این میل را برمیانگیخت که راه بیفتد و در اولین فرصت رهسپار زاگرب، بلگراد، سارایوو –یا آنسوتر- شود.»
اما نوشتههای شاگردان تانیا، بیش از همه مؤید این مسأله است که آنها برای ادبیات اهمیت چندانی قائل نیستند. ادبیات بیشتر آنها را کسل میکند، بخصوص به این خاطر که رشتهی پیوستگی زبانهای سابقشان از هم گسسته و حالا زبان واحدی که بدنهی اصلی ادبیات آنها را شکل میداد دیگر وجود ندارد. این زبان منقرض شدهاست و آنها تلاش میکنند از هر آنچه که یادآور درد انقراض زبان و گسستگی فرهنگیشان است، دوری کنند. به علاوه، جنگ هم اولویتهای آنها را تغییر داده است. سلیقهشان دگرگون شده است. تمرکز هر یک از آنها را به سمتی برده و از هم دورشان کرده است. برای عدهای کمونیسم شکل دهندهی اصلی ارزشها بوده است. برای گروهی دیگر رمانتیسمی که ریشه در تصاویر بومیشان داشته واجد اهمیت بوده است. اما حالا همه چیز زیر و رو شده. در کنار این مسئله، خصومتهای قومی که آتش نسلکشی را در جریان جنگهای بالکان شعلهور کرده بود، باعث فاصله گرفتن ِبیشتر این هموطنانِ سابقِ بوسنیایی، صرب و کروات شده است. هر یک از آنها دیگری را مسؤول از هم پاشیدن کشورش، انقراض زبان واحدش و آوارگیاش میداند. تانیا تلاش میکند میان این همه اختلاف و دعوا، نقطهی روشن مشترکی بیابد که بتواند شاگردانش را به هم پیوند بدهد.
نویسنده در پیشانی کتاب تأکید میکند که آمستردامی که او به تصویر میکشد آمستردام واقعی نیست. در واقع این آمستردامِ مهاجران است. هرکدام از آنها به شکلی به آن نگاه میکنند و توجه به چیز خاصی دارند. خودِ راوی نیز به ماسهها در این شهر نگاه ویژهای دارد. برای او مسحورکنندهترین چیز شهر ماسه است. گاهی کنار رودخانه میایستد و تیرهایی را تماشا میکند که فروریختنشان آب را از اعماق ماسهها بیرون میکشد و یا کارگرانی را قلوهسنگهای سنگفرشها را به زور از ماسههای کف خیابان بیرون میکشیدند و دوباره در ماسه آنها را میکاشتند. ماسه به نوعی شالودهی حقیقی و مجازی شهر را برای تانیا تشکیل میدهد. او همهی تن و زندگیاش را مملو از همین ماسهها میبیند.
داستان از ابتدا تا انتها در دو محور اصلی پی گرفته میشود؛ زندگی تانیا و چالشهای او با مهاجرت و زندگی سراسر تنش و التهاب شاگردانِ کروات و صرب و بوسنیایی او در سرزمین جدید. در هردوی اینها تصاویر زیادی از نوستالژی، تناقض در موضوعات فرهنگی، عدم سازگاری مناسب با شرایط کشور مقصد و مشکلات ریز و درشت اقتصادی وجود دارد. بسیاری از مهاجران که نمیتوانند شغل مناسبی پیدا کنند مجبور به کارکردن در شرکتهای غیرمجاز و مؤسسات زیرزمینی میشوند. یکی از این مکانها جایی به نام وزارت درد است که محصولات پورنوگرافیک تولید می کند و بسیاری از مهاجران یوگسلاوی سابق در آن فعالیت میکنند. اما مهمتر از این شکل خودتخریبی است که در پس این گونه مشاغل پست در خود احساس میکنند. فروپاشی عاطفی در واقع یکی از مشکلات بسیار بارزی است که در این مهاجران رخ میدهد.
تانیا در کنار سایر مهاجران همواره با این سؤال بزرگ مواجه است که آیا به کشور تازه خو خواهد گرفت و آیا آن زخمهای غربت، خاطرات تلخ جنگ و از هم پاشیدگی زبانی و فرهنگی ترمیم خواهد شد؟ وزارت درد در واقع قصهی مبارزهی بی امان این آدمها در چنین میدانی است. آیا شخصیتها در این عرصه موفق خواهند بود؟ تلاش هر یک از آنها چه شکلی دارد و به کدام سمت سوق پیدا میکند؟ اینها پرسشهایی است که خواننده در آغاز کتاب با آنها مواجه میشود و در طول مسیر پرفراز و نشیب داستان به آنها پاسخ داده میشود. پاسخی که شاید چراغ راه انسانهای بسیاری در دنیای کنونی باشد که جنگ و مصیبتهای ناشی از آن، مجبور به ترک سرزمینشان کرده است.