«ستوان من»
نویسنده: دانیل گرانین
ترجمه: نازیلا حاجیوا
ناشر: نیستان؛ چاپ اول، 1398
127 صفحه ، 27000 تومان
***
دانیل گرانین در رمانهایش همواره به چهرهی ضدانسانی جنگ و آثار آن بر زندگی مردم روسیه نظر داشته است. از نظر او جنگ، جنایتی مهیب است که هیولاوار در برابر انسانها میایستد تا حیات انسانی و انسانیت را از آنها بگیرد. «ستوان من» اوج تلاش این نویسنده را در به تصویر کشیدن تقابل جنگ و صلح، مرگ و زندگی و جنایت و انسانیت، نشان میدهد. پرسش بنیادینی که گرانین دربارهی تقابل حاکمیت و مردم مطرح میکند این است که چرا حاکمیت با مردمی که دفاعی تمام قد و جانانه در برابر هجوم دشمن کردهاند، این گونه بیانصافانه و به دور از عدالت رفتار میکند؟ نویسنده در پاسخ، از زبان یکی از شخصیتهای داستان میگوید: «زیرا مردمِ ما همیشه نسبت به آنها مهربان و آمادهی جانفشانی بودهاند. فردا جوانان اهل سیبری را به جبهه میفرستند؛ سپس نوبت قزاقها و بعد مردم اورال و... است. صرفهجویی در جان انسانها لازم نیست! آنچه مهم است صرفهجویی در مصرف سلاح و مهمات است!»
کتاب از دو فصل اصلی تشکیل شده است؛ فصل اول، که روایتگر روزهای محاصرهی لنینگراد به وسیلهی نیروهای آلمانی است و فصل دوم، که روزهای پس از محاصره را به تصویر میکشد. راوی داستان هم دو شخصیت اصلیاند که یکی ستوانی جوان است که در بطن جنگ حضور داشته و حالا نگاهی انتقادی به آن و رفتار نظام حاکم با نیروهای نظامی و مردم دارد و دیگری مردی میانسال است که علیرغم از سر گذراندن نشیب و فرازهای جنگ و مشاهدهی چهرهی ضدانسانی آن، از حضور خود و از نتایجی که جنگ عایدِ مردم کرده راضی است.
نیروهای آلمانی در سپتامبر 1941 موفق به محاصرهی شهر لنینگراد شدند. این محاصره نزدیک به نهصد روز طول کشید. جنگ آن رویهی ضد انسانیِ خود را به شکلی خزنده به ساکنان شهر و نیروهای دفاعی نشان داد و همانند ماری به دور شهر چنبره زد. گرسنگی و قحطی کم کم وارد شهر شد. کلمهی «محاصره» مدتها بعد بین مردم رایج شد، چون سایهی ترس از اشغال، مردم را ترسانده بود و حکومت در صدد عادی جلوه دادن اوضاع با توجیهِ بالا بردن روحیهی مردم بود. به همین منظور از کلمه ی «احاطه» برای بیان آنچه بر سر لنینگراد آمده استفاده می شد، چون بار معنایی سبکتری داشت و امکان خروج از «احاطه»ی دشمن به مراتب راحتتر از محاصره بود. اوایل در شهر هنوز باقیماندههای شیرینی، نان سوخاری و مواد خوراکی دیگر بدون کوپن فروخته میشد و در داروخانهها به مردم روغن کرچک و ساخارین میدادند. اما بعد از تمامشدن این ذخایر، قحطی و گرسنگی جان بسیاری را گرفت و عرصه را بر مردم و نیروهای نظامی تنگتر کرد.
در رمان ستوانِ من که از چشماندازی چندجانبه (طرفداران و مخالفان جنگ، مردم، حاکمیت و نیروهای نظامی و محاصرهگران) به جنگ مینگرد، آنکه نقش اصلی و تعیینکننده در معادلات دارد، نه سران و فرماندهان، که سربازان و افسران جزء و مردماند. آنها هستند که قهرمانان واقعی جنگ به شمار میروند و بیشترین قربانیها از میان آنهاست. عدهای عقب مینشینند و عدهای با دشمن مصالحه میکنند. حتی چهرهی طبیعت هم به عنوان نمادی از تفکر خیر و شر، به شکلی دوگانه نمایش داده میشود. در سویی طبیعت سرد و بیرحم در مقابل انسانها ایستاده و در سویی دیگر از پروانهشدنِ کرمی در گوشهای سخن رانده میشود. این در حالی است که برآیند جنگ برای تمامی مردم یکسان است و به شکلی برابر میان همه تقسیم میشود. هرچند که شکل آن متفاوت است؛ برخی از قحطی میمیرند، گروهی در مصاف با دشمن و به طور مستقیم هدف قرار میگیرند و عدهای هم بی آن که مجال دفاع از خود را داشته باشند، تیرباران میشوند: «ما را در دشتی سبز و خرم به شکل حرف پی به صف کردند. در وسط نیمکت و میز کوچکی گذاشتند، منتظرِ آمدنِ کسی بودیم. اعضای دادگاه که سه نفر بودند، روی نیمکت نشستند. سکوت حکم فرما بود. سه نفر محکوم به مرگ ایستاده بودند، آنها را به میله باریکی بسته بودند. یکی از اعضای شورای نظامی هم آمد. رئیس دادگاه بلند شد و حکم را خواند: «نفر اول به خاطر شلیک به خودش، نفر دوم به خاطر ترس و بزدلی، فرار از میدان نبرد و ایجاد رعب و وحشت و نفر سوم به خاطر آنکه قصد داشته به آلمانیها بپیوندد.» آنها همانجا ایستاده بودند، دستهاشان از پشت سرشان به میله بسته شده بود، لباسشان بدون کمربند بود.»
پس از اتمام محاصره نیز شیرینیِ رهایی از سایهی جنگ با محاکمه و ایجاد رعب و وحشت میان مردم، به تلخی بدل میشود. تمامیِ آنها که خدمت کردهاند و سنگرهاشان را ترک نکردهاند در کنار خائنین به جوخهی اعدام سپرده میشوند. اینجاست که تقابل میان دو شخصیت داستان به اوج خود میرسد. به نظر ستوان، پایان جنگ آرزویی بوده که باید دولتمردان در آن تعلل نمیکردهاند تا مردم را وادار به پرداخت این همه هزینه نکنند. از طرفی دیگر مرد میانسال که در داستان با حرف D شناخته میشود، از رشادتهای خود و از مزایای جنگ برای حفظ غرور و ارزشهای ملی میگوید: «البته ستوان با من موافق نبود. او اعتقاد داشت که این اشکها قابل توجیه است، زیرا ما برای پایان این دوره اشک ریختیم، دورهای با شکوه و با آرزوهایی بزرگ. علاوه بر این، او باور داشت که ما برای کشوری که به پایان رسید، دلمان تنگ خواهد شد. او مطمئن بود که با مرگ استالین آن دوره با همهی آرزوهایی که در تاریخ بشریت هنوز شنیده نشده، به پایان رسیده است.»
گرانین در رمان «ستوان من» در کنار ترسیم صحنههای جنگی که نیروی مردم را در روندی فرسایشی به تحلیل میبرَد، روایت خود را در بستر حاکمیت دولتمردانی بنا میکند که رویکرد استبدادیشان تحمل روزهای سرد و سنگین جنگ را دو چندان میکند. ستوانِ من داستان مردمی است که در زمان جنگ جهانی دوم، همزمان در دو سنگر جنگیدهاند؛ سنگر نبرد با دشمنی که سودای اشغال وطن را دارد و سنگر مبارزه با خودکامهگی حکومتی که با مردماش صادق نیست و برای بقای خودش از هیچ شیوهی سرکوبی فروگذار نمیکند.