«گیسیا»
نویسنده: غنچه وزیری
ناشر: نشر هیلا ، چاپ اول 1397
231صفحه، 21000 تومان
***
گیسیا، رمانی است مشتمل بر ۴ فصل اصلی به نامهای: گیسی، گیسگل، گیسسیاه و بنفشه. همان طور که از نام فصلها نیز پیداست، تحولی در کار است که دختر گیسسیاهی را پس از گذراندن از مراحل بسیار و مشقتهای روحی دشوار، بنفشه میکند. از طرفی رمان «گیسیا» دربارهی زنی سی و چند ساله به نام گیسیا است که در دنیای ذهنیاش، شعر و ادبیات فارسی و کردی جاری است. اما بین زندگی فعلی او و ریشههای گذشتهاش فاصلهای افتاده است به درازای سالهای عمرش و به گنگی کلافی درهم و پرگره. داستان رهایی زنی است که از زندگی در خود و گذشتههای دور و نزدیک خسته میشود و راهی به آینده میگشاید. هر چند که این راه گنک و محو و مبهم و گاه نادوستداشتنی باشد.
گیسیا که دچار روزمرگی زندگی شهری و خانوادگی شده، با تغییر غیرقابلانتظاری در زندگیاش روبرو میشود. در ابتدا تلاش دارد تا زندگیاش را به وضعیت باثبات پیشین برگرداند اما سرنوشت شاید چیز دیگری برایش رقم زده است؛ سفری به کردستان و سفری به گذشتهها و ریشهها و علتها. سفری برای دیدار با خود و دیدار با حضور جنگ و پیآمدهایش. جنگی که هر چند روزی به ظاهر تمام شد اما در زندگی و خاطرهی او و همنسلانش هیچ وقت پایان نیافت. «آرزو کردم جنگ تمام شود نه برای این که از تصاویر و اخبار جنگ خسته بودم؛ از زندگی در فضایی بدون جنگ تصوری نداشتم. به خاطر بهتر شدن زندگی نبود که دلم میخواست جنگ تمام شود، فقط میخواستم جنگ تمام شود تا آبرا به خانه برگردد.»
از طرفی دیگر اما گیسیا، داستان زندگی خانوادگی امروز است. زندگی خانوادگی آمیخته با مسایل اجتماعی و درهمتنیده با گذشتهها. داستان زندگی زنی که با همسر و دخترش در پایتخت زندگی میکند اما در دنیایش سنندج و هورامان و ایلام نقشی پررنگ دارند. زنی اهل کردستان که سوالات بسیاری از گذشته با او همراه است. هر چند مثل بسیاری از همنسلانش سایهی شوم جنگ جایی در ناخودآگاهش را اشغال کرده است، اما این زندگی اکنون است که برایش پرسشها و معماهای تازهای میآفریند. سر برآوردن شکها و بیاعتمادیهای تازه که بخشی از تحولات جدید زندگیاش را نشات گرفته از آنها میداند. ترسهای فروخورده و رنجهای کهنه که همیشه از کودکی همراهش هستند و او را وا میدارند تا گاه در خوابهایش زندگی کند، این بار با نگرانی از اکنون و آینده در هم میآمیزند و رویاها و کابوسهای جدیدی میآفرینند:
«در آغه زمان برفی سخت و سنگی باریده بود؛ پاهای گیسیا تا زانو در برف گیر کرده بود و نمیتوانست تکان بخورد. مانتو و شلوار مدرسه تنش بود و کیف قرمز سال سوم دبستانش روی دوشش بود. ... از دور مردی را دید. سعی کرد برف اطراف پایش را کنار بزند، اما برفها مثل سنگ سخت بودند. گیسیا دستهایش را کنار دهانش گذاشت و داد زد: «کمک!» آن مرد شهداد بود. گیسیا داد زد: «شهداد!» شهداد صدایش را نمیشنید. پارویی در دست داشت و برفها را کنار میزد، انگار داشت بین برفها دنبال چیزی میگشت. گیسیا باز هم داد زد و شهداد همان طور برفها را زیر و رو میکرد.گیسیا سعی کرد خودش را بیرون بکشد. برف مثل سیمان پاهایش را در زمین میخکوب کرده بود. فریاد زد: «شهداد!» شهداد به سمتش نگاه کرد ولی او دیگر شهداد نبود؛ شاهو بود. گیسیا داد زد: «کمک!» شاهو نگاه میکرد ولی انگار او را نمیدید.»
در زندگی گیسیا، سه مرد مهم حضور دارند که هر یک به دلیلی و به شیوهای او را رها میکنند. آبرا؛ برادرش، شاهو؛ دوست صمیمی برادرش و ناجی و حامیاش در نوجوانی، و شهداد؛ همسرش. دلایل و استدلال هر یک از آنها به رمان رنگی روانشناسانه میدهد و کنکاشی عمیق در ذهن و روان هر یک از این سه را میطلبد. گیسیا که بخشی از پیچیدگیهای ذهنیاش از حضور و عدم حضور این سه مرد سرچشمه میگیرد، گاه عاقلانه و صبور واقعیتها را میپذیرد و گاه راه حلهایی کودکانه و دم دستی پیدا میکند برای سر در آوردن از درون یکی از آنها. بخشهای تیره و روشن ذهن گیسیا، او را به موجودی خاکستری و واقعی و قابل باور تبدیل میکنند؛ همسری ترسیده ولی امیدوار در مقابل شوهرش، مادری پرانگیزه و با مسوولیت در برابر دخترش، دختری پناهجو و ناآرام در آغوش مادرش و انسانی گم شده در میان این همه نقش.
نویسندهی رمان گیسیا، غنچه وزیری، که ادبیات فارسی خوانده است، علاوه بر این رمان، مجموعه داستان «هیاهوی سکوت» را در سال ۸۴ با نشر واج و مجموعه داستان «آهسته گفت یادم نیست» را در سال ۹۱ با انتشارات تیرگان به دست خوانندگان سپرده است. دو کتاب پیشین این نویسنده که هر دو نیز در حوزهی ادبیات داستانی هستند، داستانهای کوتاهی را در بر میگیرند که به گفتهی وی ایدهی اولیهی این داستانها از زندگی شخصی و آدمهای پیرامونش رقم خوردهاند. موضوعات اجتماعی در این آثار نیز نقش پررنگی دارند.