تحلیل- فارن پالسی آمریکا این واقعیت را بپذیرد که در جنگ افغانستان شکست خورده است

گروه جهان الف،   3980626012

پس از ۱۸ سال جنگ، مرگ هزاران تن و صرف صدها میلیارد دلار، دست‌های ایالات متحده در افغانستان خالی است."

به گزارش ایسنا، استفن والت در گزارشی برای مجله فارن پالیسی می‌نویسد: « افغانستان این روزها به تیتر اخبار بازگشت؛ چه تفسیرهایی که از  نزدیک شدن طالبان و آمریکا به توافق صلح و خروج نیروهای آمریکایی منتشر نشد و چه هشدارهایی که داده نشد.

دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا که ابتدا در  نهایت خودشیفتگی و خودنمایی برنامه دعوت از رهبران طالبان به کمپ دیوید و توافق صلح با این گروه را پیش کشید به ناگهان از این ایده نابهنگام دست کشید. اقدامی که ممکن است به تصمیم برای اخراج جان بولتون از سمت مشاور امنیت ملی آمریکا ربط داشته باشد.

در حقیقت، تمامی این رویدادها یک تصویر بزرگ ارائه می‌دهند: تا هر زمان که بخواهیم می‌توانیم درباره شرایط صلح، نیروهای ساکن، پیامدهای انتخابات قریب الوقوع افغانستان و سایر موارد دیگر روده درازی کنیم اما حقیقت سنگین و سخت این است که ایالات متحده جنگ در افغانستان را باخته است. تمامی آن چیزی که درباره‌اش صحبت می‌کنیم خواه در گفتگو با طالبان یا مقاله‌های نوشته شده در خانه، بیشتر شبیه به یک لاپوشانی برای مهر و موم کردن یک شکست استراتژیک بزرگ پس از ۱۸ سال جنگ، مرگ هزاران نفر و صرف صدها میلیارد دلار است.

واضحتر اینکه، افتضاح افغانستان یک شکست نظامی است. طالبان هرگز در یک نبرد با مقیاس بزرگ تسلیحاتی ارتش آمریکا را شکست نداد یا باعث فروپاشی نیروهای آمریکایی نشد. در واقع  ۱۸ سال جنگ و ملت‌سازی، هیچ کدام از اهداف رهبران آمریکا چه جمهوری خواه و چه دموکرات‌ را محقق نساخت. دلیلش هم بسیار ساده است؛ سرنوشت افغانستان هرگز توسط خارجی‌ها از ۷۰۰۰ مایل دورتر تعیین نمی‌شود.

همانطور که برای چندین سال اشاره کرده‌ایم، شرایط برای یک مقابله موفقیت‌آمیز با شبه نظامی‌گری و کمپین ملت سازی تقریبا در افغانستان وجود ندارد. این کشور منزوی، فقیر، کوهستانی و تقسیم شده بین چند گروه فرقه‌ای هیچ سابقه‌ای از دموکراسی ندارد در حالیکه تاریخی طولانی از خودمختاری محلی و  انزجار عمیق از مداخله خارجی را در خود دارد.

کمک چندین میلیارد دلاری به افغانستان مشکل فساد را در این کشور بدتر کرد و نیروهای امنیتی و نظامی آن با وجود تلاش‌های مدت دار برای عملکرد بهترشان، همچنان بی‌تاثیر مانده‌اند. طالبان در پاکستان مأوا گزیده و از جانب اسلام آباد حمایت می‌شود و این کشور هم دلایل خودش را برای تامین چنین کمکی دارد. در نهایت، این ادعا که نابود کردن "پناهگاه امن القاعده" ضرورت دارد – مساله ای که هم ترامپ و هم باراک اوباما، رئیس جمهوری سابق آمریکا به آن استناد کردند – به شدت شک برانگیز است به ویژه زمانیکه اسامه بن لادن، رهبر القاعده مرده و این گروه تروریستی تجزیه شده و اعضایش به دیگر کشورها گریخته‌اند.

ریشه اصلی این مشکل، مهندسی اجتماعی در مقیاس وسیع در کشوری است که تفاوت زیادی با آمریکا دارد. تلاش برای تبدیل کردن افغانستان به یک دموکراسی مدل غربی و مدرن یک گستاخی فوق‌العاده بود و این گستاخی زمانی اوج گرفت که رهبران آمریکایی گفتند این کار را به سرعت انجام خواهند داد. نابودی نهادهای مدنی و فرهنگی یک جامعه به ناچار نارضایتی و پیامدهای ناخواسته دارد و اینها زمانی تشدید می‌شوند که از ابزارهای خشن و بی‌رحم شبیه به قدرت نظامی استفاده شود. نبرد و کشورداری دو فعالیت متفاوت هستند و توانایی منفجر کردن برخی چیزها با دقت زیاد اصلا شبیه به شکل دهی واقعیت‌های سیاسی نیست. همانطور که بن رودز، معاون سابق امنیت ملی آمریکا زمانی تایید کرده بود: ارتش آمریکا می‌تواند کارهای بزرگی انجام دهد. می‌تواند در نبردها پیروز شود و درگیری‌ها را ثبات بخشد. اما ارتش نمی‌تواند فرهنگ سیاسی ایجاد کند یا جامعه بسازد. متاسفانه این دقیقا چیزی است که رهبران آمریکایی از ارتش می‌خواهند تا انجام دهد.

تمامی اینها برای یک مدت طولانی حداقل برای بیش از یک دهه مشهود بوده‌اند.  هرقدر که نیرو به افغانستان اعزام شد و هر قدر که در امور داخلی بیشتر مداخله شد اشغالگری خارجی و در نهایت  مقاومت بیشتر نمایان شد و امید کمتری برای پیروزی آمریکا باقی ماند.

در حقیقت ایالات متحده و متحدانش جنگ در عراق را باخته و بعدتر در جنگ افغانستان شکست خوردند شکست یعنی اینکه در نهایت نیروهای خود را بدون دستیابی به آن اهداف سیاسی مدنظر و ضعف موقعیت استراتژیک خارج می‌کند.

اما نه جورج بوش پسر و نه اوباما و نه حتی ترامپ نمی‌توانند یا نمی‌خواهند این را بفهمند، به آمریکایی‌ها اخبار بد می‌گویند و اوضاع را تغییر می‌دهند. شاید نگران کننده‌ترین بخش این باشد کسانی که امروز از خروج ایالات متحده انتقاد می‌کنند، مقاله‌هایی را در همین راستا ۱۰ سال است که می‌نویسند و می‌گفتند آمریکا به قدر کافی احمق است که این جنگ را برای یک دهه دیگر ادامه دهد.

خوب چرا آمریکا این وضعیت را خیلی زودتر تغییر نداد؟ از یک طرف به این دلیل است که یک کشور ثروتمند و قدرتمند است و می‌تواند احمقانه رفتار کند و اقدامات پرهزینه را بدون احساس هیچ آسیبی برای طولانی مدت انجام دهد و از سوی دیگر فرماندهان نظامی‌اش دوست ندارند شکست را بپذیرند و به آن اذعان کنند. همچنین آمریکا حالا بر نیروی تماما داوطلب و زنان و مردانی متکی است که انتخاب شده‌اند تا بدون شکایت خودشان را فدای تعهدات کشور کنند. از طرف دیگر هم یکسری فرماندهان وعده پیروزی داده‌اند بجای آنکه به فرماندهی کل بگویند ماموریتی به آنها محول شده که ضروری نیست و نمی‌توانند آن را با هزینه‌ای قابل قبول تکمیل کنند.

هیچکس از این وضعیت خوشحال نیست. اما آمریکایی‌ها شاید خود را با شناخت هوشیارانه‌ای که قبلا در رویدادهای اینچنینی داشته اند، دلداری بدهند. تاریخ ایالات متحده شامل بی‌شمار خطا و ناامیدی است. جنگ ۱۸۱۲ یک سرمایه گذاری بد بود که باعث شد تا واشنگتن اشغال و کاخ سفید به آتش کشیده شود. سرنوشت ناگوار بازسازی پسا جنگ داخلی هم شاید به ایالات متحده این را درس داده باشد که تشکیل مجدد جوامع از طریق اشغال نظامی یک اقدام اتفاقی و شانسی است. مداخله آمریکا در جنگ داخلی روسیه هم یک شکست بود، جنگ کره به بن بست رسید و جنگ ویتنام هم یک شکست فضاحت بار بود.

شکست در افغانستان نباید به اقرار شکست بینجامد، بلکه باید به تصمیمات هوشمندانه‌تر درباره اینکه کجا و برای چه هدفی نیروهای نظامی اعزام شدند منجر شود.

هیچ کشوری نباید انتظار داشته باشد به دلیل آنکه قوی به نظر می‌رسد و اینکه اهدافش چقدر درست و مناسب هستند، در تمامی جنگ‌ها پیروز شود. اما دست کم، یک ملت بزرگ باید تلاش کند از اقدامات نادرست و اشتباهش درس بگیرد و هر کاری انجام دهد تا از وقوع مجدد آنها در آینده جلوگیری کند و نتیجه‌گیری آشکار: از افرادی که مکررا، دائما و آشکارا اشتباه می‌کنند، مشاوره سیاسی خارجی نگیرید. به همین دلیل، اخراج جان بولتون از کاخ سفید را شاید گامی به سوی یک مسیر درست باید دید.»