گفت‌وگوی دوستانه با سپر و شمشیر!

مهدی نورمحمدزاده،   3980612140 ۱۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۵ تکراری یا غیرقابل انتشار
گفت‌وگوی دوستانه با سپر و شمشیر!

جامعه امروز ما بیش از هر چیز به گفتگوهای منطقی و عقلانی نیازمند است.وقتی مشکلات زیاد باشد و راهکارها و هشدارها زیادتر، تنها ابزاری که می تواند عیار حرفها و ادعاها را محک بزند، گفتگو و مباحثه منطقی است. متاسفانه در فضای رسانه ای جامعه ما، آداب و فرهنگ صحیح گفتگوی منطقی رعایت نمی شود و غالب مباحثات و گفتگوها در شبکه های اجتماعی، حتی میان فرهیختگان و مدعیان علم و فرهنگ وهنر در نهایت به جدل و توهین و فحاشی می انجامد.جالب هم اینکه همه، طرف مقابلشان را بی منطق و بی ظرفیت معرفی می کنند و از فقدان فرهنگ صحیح گفتگو می نالند! جستارهای ذیل، برخی تجربه های شخصی بنده در این موضوع است که اهمیت رعایت الزامات و شرایط «گفتگو و مباحثه منطقی» را تاحدی روشن می کند.

1- چندی قبل یکی از دوستان اهل علم و تقوی، ذیل یک پست اینستاگرامی بنده جملاتی در نقد و رد مطلب بنده نوشته بود که بخشی از آن واقعا برایم مغتنم بود.اما عجیب اینکه در بخشی از نظرشان و بدون هیچ گونه مقدمه، توضیح و ارائه شواهد متنی، بنده را «حزب اللهی ضد روحانیت»، «نیمه حزب اللهی»، «اهل فحش دادن داخل پاکت» و «ژست بگیر لایک بگیر!» معرفی و در نهایت به رعایت ادب توصیه کرده بودند. برای یکی از دوستان سئوال بود که چرا من به جای پاسخ منطقی به این نظر، صرفا از نویسنده آن تشکر کرده ام و ساکت مانده ام. در جواب ایشان گفتم:«حرف منطقی جواب منطقی دارد، اما در جواب حرف غیرمنطقی چه می توان گفت؟!».

واقعا مانده بودم که آن دوست عزیز به عنوان یک عالم دینی، چطور نتوانسته بدیهیات یک گفتگوی منطقی را رعایت کند؟! برایم سئوال بود که ایشان چطور توانسته نیت قلبی بنده را از نوشتن آن مطلب تشخیص بدهد و ادعا کند که برای «لایک گرفتن» چنین موضعی گرفته ام؟! قضاوتهای مبتنی بر احساسات شخصی و ادعاهای بدون سند و منطق اولین مانع شکل گیری یک گفتگوی علمی و منطقی است.متاسفانه رسانه های مجازی ما پر شده از چنین ادعاهایی که در هیچ محکمه عقلانی و منطقی قابل اثبات نیستند و فقط باعث هدر رفتن فرصت گفتگو و انباشتن رنجش ها و عداوتها می شوند!

2- متن بحث و جدل دو نفر از دوستان عزیزم را می خواندم که در موضوعی نه چندان مهم اختلاف نظر جدی باهم داشتند.اوایل بحث شان تاحدی منطقی بود و به تنویر موضوع کمک می کرد، اما وسط بحث یکی از طرفین، دیگری را به دقت در «نان سر سفره»اش فراخوانده بود و تلویحا نظر مخالف او را ناشی از کسب درآمد شبهه دار دانسته بود! واقعا برایم دردناک بود که چرا گرفتار چنین قضاوتهای غیرمنطقی هستیم؟! چرا نمی توانیم نظر متفاوت دیگری را بشنویم و تحمل کنیم؟! چرا سر برخی اختلاف نظرهای ساده، فورا پای مقدسات، امام، شهدا و حلال و حرام را پیش می کشیم و به راحتی گرفتار طوفان تعصب و کینه می شویم؟! حتی چرا با شنیدن حرف و نظری که در نظر ما اشتباه و پیش پا افتاده است، به جای گفتگو و استدلال به سمت تمسخر و توهین کشیده می شویم؟!

اگر در فرآیند گفتگو یک توهین و تمسخر کوچک اتفاق بیفتد، دیگر قابل توقف نیست! بلکه امتداد پیدا می کند و هر دو طرف را به اتخاذ مواضع تندتر و توهین آمیزتر پیش می برد.سرّ اینکه بزرگان و اولیای دین، حتی در وسط داغ ترین مباحثات و مناظرات خود، نهایت ادب و احترام را رعایت کرده اند، شاید همین است! آنها از تلقی توهین آمیز بودن کلام خود در ذهن طرف مقابل بیمناک بوده اند و مقید به حفظ فرصت یک گفتگوی منطقی و مودبانه که در نهایت می تواند به اثبات حق و تسلیم منطقی طرف مقابل منجر شود.

3-«پراکنده گویی»، ویژگی بارز بسیاری از بحث ها و گفتگوهای ما است.در یک گروه تلگرامی، بحث با برجام هسته ای آغاز می شود و بعد نیم ساعت می رسد به دلایل رونق ازدواج سفید در جامعه امروز! آخرش هم با جدل اعضای گروه در خصوص دلایل ناکامی پرسپولیس در لیگ برتر ختم می شود! هیچ کس هم نمی فهمد که اصلا فایده این همه وقت گذاشتن و خواندن و نوشتن متن های پر از غلط املایی و انشایی چه بوده و چرا هیچ کس حتی به اندازه سر سوزنی از نظر و موضع قبلی اش کوتاه نیامده است؟! این وسط فقط می ماند چند نفری که بدجوری به هم توپیده اند و اعصابشان آنقدر خط خطی شده که ناچار از گروه لفت داده اند!

همه این اتفاقات ناجور و اعصاب خردکن، معلول ناآشنایی ما با الزامات منطقی گفتگو و مباحثه است.شرح و توضیح الزامات منطقی و پیش شرطهای یک گفتگوی سازنده بسیار مفصل است و فراتر از حوصله این یادداشت کوتاه، اما بی شک نقش مدارس و رسانه ها و مخصوصا صداوسیما در جهت آموزش و نهادینه کردن چنین مفاهیم کاربردی و دقیق، غیر قابل انکار است.قصد نطق سیاسی ندارم، اما شاید اگر کمی بیشتر به آموزش و رعایت شرایط «گفتگو و مناظره منطقی» بها می دادیم، حوادث تلخی چون بحران انتخابات 88 را تجربه نمی کردیم! شاید!