كبيری كه صغير شد

  3980431037 ۱۷ نظر، ۰ در صف انتشار و ۲ تکراری یا غیرقابل انتشار
كبيری كه صغير شد

سيدعلی ميرفتاح طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: نيازي نيست به اوراق زرد و كهنه تاريخ رجوع كنيم يا دوران طلايي ملكه ويكتوريا را به ياد بياوريم تا قدرت و عظمت بريتانياي كبير براي‌مان تداعي شود. تا همين چند سال پيش هم يعني تا همين چهل، پنجاه سال پيش هم، آفتاب در پادشاهي بريتانيا غروب نمي‌كرد و اغلب ملوك دنيا تنها زير سايه سنگين ملكه احساس امن و آسايش مي‌كردند. قرن هجدهم و نوزدهم كه جاي خود دارند، تا همين اواخر قرن بيستم هم در ذهن و ضمير مردم دنيا انگليس به مثابه كشوري قدرتمند و مرموز و آب‌زيركاه نقش بسته بود و دست‌هاي پنهان، گاهي هم آشكار انگليسي‌ها در اداره دنيا قابل مشاهده بود يا لااقل احساس مي‌شد. فقط ما ايراني‌ها نبوديم كه شوخي و جدي به هر معضل پيچيده‌اي مي‌رسيديم، مي‌گفتيم «كار كار انگليسي‌هاست»، باقي مردم دنيا هم - علي‌الخصوص روشنفكران و هوشياران- تلقي‌شان اين بود كه هيات‌مديره زيرزميني دنيا، در يكي از ايستگاه‌هاي متروك مترو در لندن مستقر است و از آنجاست كه جنگ و چپاول و جور و ستم دنيا برنامه‌ريزي و كنترل مي‌شود.

انگليس را مردم دنيا اختاپوسي فرض مي‌كردند كه اگرچه سرش در بوكينگهام بود اما ايادي درازش در آسيا و امريكا و اقيانوسيه آتش مي‌سوزاندند و اسباب زحمت دنيا را فراهم مي‌آوردند. ايران هيچ‌گاه مستعمره انگليس نبود مع‌ذلك به لطف ضعف و ناتواني قاجارها و پهلوي‌ها، آنها هر كاري خواستند در ايران كردند و عملا عقب‌افتادگي سياسي و صنعتي ما را باعث شدند. مردم حق داشتند هر اشكال و ادباري كه بر سر راه خود مي‌ديدند به انگلستان نسبت دهند.

انگليس رسما در كار و بار شاه و وزيرانش دخالت مي‌كرد، اقدامات ميهن‌پرستانه معدودي زعماي خيرخواه را مانع مي‌شد، جلوي پاي وزيران مصلحت‌انديش سنگ مي‌انداخت و... هيچ ننگي براي خاندان پهلوي بالاتر از اين نيست كه اولي امربر رسمي انگليس بود، دومي امربر انگليس و امريكا، پا مي‌داد ديگران را هم بله‌قربان مي‌گفت. بعد از جنگ جهاني دوم، همان موقع كه انگليسي‌ها شاه مملكت ايران را وادار به استعفا كردند و به منفا فرستادندش، در اراك محبس ساختند و بسياري از رجال نامدار ايراني را مواخذه و زنداني كردند. اين درد به جان وطن‌پرستان ايراني بسيار گران آمد كه تير و تركش‌هاي جنگ جهاني دوم به ايران بي‌طرف اصابت كند و انگليسي‌ها خودشان را محق بدانند كه امرا و وزرا و سرهنگان ارتش را در ايران محاكمه و تنبيه كنند... مع‌ذلك دايما يكسان نباشد حال دوران غم مخور. تلك الايام نداولها بين الناس.

آن انگليسي كه سطوت و شوكتش را حتي دشمنانش نمي‌توانستند منكر شوند، رفته رفته به چنان ضعف و فتوري رسيد كه آخر سر، خانه پرش، به مقام دنباله‌روي از امريكا نائل شد. اگر فيلم گوست‌رايتر را نديده‌ايد، ببينيد. رومن‌پولانسكي، اين كارگردان زيرك لهستاني پرده از اسرار قدرت برداشته و حقيقت تشكيلات سياسي انگليس را بر ملا كرده. تا قبلش نه فقط در سينما و ادبيات كه در عالم واقع وانمود مي‌شد همه‌ كاره دنيا انگليس است بقيه عمله اكره ملكه‌اند. اما اين دروغ سال‌هاست كه رنگ باخته و حقيقت براي هوشياران عالم آشكار شده كه انگليس با سيلي صورتش را سرخ نگه مي‌دارد و در همه‌ چيز، از جمله سياست نه فقط مطيع و منقاد بلكه كارپرداز كاخ سفيد است. در قرن بيست و يكم گفتار و رفتار بعضي از روساي جمهور ايالات متحده با انگليس طوري است كه گويي دارند با فرماندار يكي از ايالات خود سخن مي‌گويند.

تمام زرنگي انگليس در سال‌هاي اخير اين بوده كه نگذاشته افول گسترده‌ و همه‌جانبه‌اش سر و صدا كند و تشت رسوايي‌اش از بام بيفتد. بخواهيد نشانه‌هاي اين افول را ببينيد، مي‌توانيد روزنامه‌هاي انگليسي و امريكايي را از زمان ميجر و بلر تا امروز تورق كنيد. اوج فلك‌زدگي و بي‌ارادگي انگليس را مي‌توانيد در زمان بوش پسر، در قضيه حمله امريكا به عراق ببينيد. بلر را مطبوعات لقب داده بودند «دم سگ بوش». يعني حتي بوش براي بلر به اندازه سگ وفادار و همراه هم اعتبار قائل نبود... اشتباه نكنيد. من اين حرف‌ها را به قصد تخفيف انگليس نمي‌زنم، ضمن اينكه اگر اين كار را بكنم، كار بدي نكرده‌ام. اما الان عرضم چيز ديگري است. نه شعار مي‌دهم و نه دشمني با بريتانيا وادارم كرده تا از دور ناسزايش بگويم و سينه‌ام را سبك كنم. نه.

عرضم اين است كه بر صندلي چرچيل، آن سياستمدار كهنه‌كار كسي نشست كه منزلتش در حد دم سگ بوش بود و در جنگ عراق از خود هيچ اراده‌اي نداشت، بر جاي تاچر هم زني نشسته كه نه فقط از عهده يك برگزيت ساده برنمي‌آيد، بلكه زود به گريه مي‌افتد، توسط دختر ترامپ تحقير مي‌شود، ترامپ احمقش مي‌خواند و... قبلا مي‌پنداشتيم كه سيا از ام‌آي‌سيكس حرف‌شنوي دارد. سينما هم به اين پندار ما دامن مي‌زد و در قصه‌هاي جيمزباند گفته مي‌شد كه حالا حالاها ماموران سيا بايد بدوند تا به گرد ماموران اينتليجنت سرويس برسند.

اما حالا كه ترامپ پرده‌ها را از روي مناسبات واقعي قدرت پس زده، معلوم شده كه ام‌آي‌سيكس دست بالاي يكي از ادارات زيرمجموعه سي‌آي‌اي است. در قضيه توهين آشكار ترامپ هم به سفير بريتانيا در امريكا معلوم شد كه دولتمردان انگليسي سخت متزلزل و خائفند، براي به دست آوردن دل رييس‌جمهور ايالات متحده حاضرند تن به خفت و خواري بدهند. يك‌بار براي تفنن هم كه شده بعضي از متون دوره قاجار را در دست مطالعه بگيريد تا ببينيد چطور انگليس گرفتار مكافات عمل شده و در برابر امريكا همان رفتارهايي را مي‌كند و حرف‌هايي را مي‌زند كه صد سال جلوتر رجال قاجار خطاب به وزير مختار انگليس مي‌گفتند.

گاهي ناظران سياسي در فهم كار و كردار ترامپ به ترديد مي‌افتند كه او واقعا دشمن چه كسي است؟ آنقدري كه ترامپ فرانسه و آلمان و خصوصا بريتانيا را در اين سه سال تحقير كرده و تخفيف داده، به دشمنانش چيزي نگفته. هيچ بعيد نيست كه اسراييل، امريكا را بر آن داشته باشد كه اروپا و اعراب را سرافكنده كند. سرافكندگي انگليس منحصر به مناسباتش با ايالات متحده نيست. آن انگليس سياس و كيسي كه ما در ذهن داشتيم، هيچ نسبتي با اين كشور پر مساله ندارد. نگاهي به مناسبات قدرت و زد و بندهاي سياسي در اين چند سال اخير بيندازيد تا حساب كار دست‌تان بيايد كه انگليس حتي از پس حل و فصل بحران‌هاي ساده و ابتدايي خود نيز برنمي‌آيد.

قضيه ولز، قضيه اسكاتلند، همين قضيه برگزيت و ده‌ها مساله خرد و بزرگ گواهي مي‌دهند كه ما در فصل جديد دنيا نه با بريتانياي كبير كه با بريتانياي صغير مواجهيم. صغيري كه اگر قيمي چون ايالات متحده نداشته باشد حتي از پس تعامل با خاورميانه برنمي‌آيد. حالا كه حتي با قيمش هم برنمي‌آيد. بي‌بي‌سي فريب‌تان ندهد و جلوي چشم‌تان را نگيرد تا حقيقت را نبينيد. حقيقت اين است كه آن امپراتوري باشكوه جلوي چشم‌مان فروريخته و از او جز نامي نمانده. حالا بگذار بر سر نفتكش اولدرم بلدرم كند، ما كه مي‌دانيم او بدون اذن امريكا آب نمي‌خورد...