در چند سال اخیر و در بسیاری محافل و رسانهها، از بزرگ بودن دولت شنیده و میشنویم و میخوانیم که باید دولت کوچک شود، کارها به مردم واگذار شود و بخش خصوصی کارها را انجام دهد و دولت صرفاً نظارت کند. خصوصیسازیها و کوچک شدن در برخی جاها نشان داد که آنچه در عمل اتفاق میافتد، نه به نفع عامه مردم است و نه به نفع کشور و به خصوص قشر ضعیف و مستعضف.
حادثه سیل و خساراتی که به مردم و کشور وارد کرد، موجی از انتقادها و گلایهها را در بین مردم عادی کوچه و بازار ایجاد کرده است که اگر قرار است دولت کاری نکند و مردم، خودشان را نجات دهند، پس نقش دولت چیست؟ چرا دولت توان مدیریت حوادث را نداشت؟ و به قول دوستان فرهیخته: چرا دولت چابک نیست؟ برای پاسخ به این سؤال، شاید بهتر باشد واقعیات سازمانها و ادارات دولتی را یکبار به صورت مختصر و مفید مروری کنیم و بعد نتیجه بگیریم که آیا مشکل از ذات "دولت" هست و یا از چیز دیگر؟ آیا اگر دولت کوچک شود و همه چیز به بخش خصوصی واگذار شود، همه مشکلات حل میشود؟
واقعیت اول - در بخش دولتی، مدرکگرایی غلبه بر تخصص، شایستگی و توانمندی کارکنان دارد.
یکبار که به ادارهای رفته بودم، مشاهده کردم که هیچ کسی جواب درستی به من نمیدهد. دست آخر به کارمندی که در بدترین جای اداره در یک سالن نشسته بود و اصلاً حریم شخصی برایش در مواجه با مردم وجود نداشت، مراجعه کردم و او هم کارم را با بهترین نحو ممکن انجام داد. پرسیدم: چرا این ادارۀ شما اینطوری هست؟ جواب آدم را هم نمیدهند...کار کردن پیشکش! سری تکان داد و گفت: ای آقا! مگر در این کشور و این ارگانهای دولتی، چیزی جز مدرک ارزش دارد؟ پرسیدم : چطور؟ جواب داد: وقتی فردی کمترین تخصصی در امور مالی ندارد و با ارشد و دکترای فلسفه، مدیر قسمت مالی میشود، شما انتظار داری سیستم بتواند کارتان را انجام دهد؟ فردی که به صرف داشتن پول مدرک ارشد و دکترایی گرفته، پست ومقام مدیریت و سرپرست میگیرد؛ اما کوچکترین آداب و اصول ادب، معاشرت و حسن اخلاق را نداشته و ندارد...شما چه انتظاری داری عزیز دل؟
واقعیت دوم - عدم شایسته سالاری
در عمدۀ ادارات دولتی ایران، تخصص و علم حرف اول را در انتصابات نمیزند؛ بلکه در اکثریت مواقع، این روابط است که مدیر شدنها و سرپرست شدن ها را رقم میزند. عدم شایسته سالاری در ساختارهای دولتی کشور، موجب ناامیدی، یأس، دلزدگی و روزمرگی کارکنان شایسته، بااخلاق و دارای وجدان کاری در ارتباط با مردم میشود؛ در نتیجه مشاهده میشود دولت به تغییرات نمیتواند درست واکنش دهد: کارمندان دلسوز و متخصص که بعضاً ممکن است مدرک تحصیلیشان بعضاً فقط کارشناسی باشد، در حاشیهاند و نقشی در تصمیمگیری و تصمیمسازیها ندارند؟
واقعیت سوم - عدم تمایز بین کارمندان دلسوز و کارمندان غیردلسوز
دوستی تعریف میکرد: ... کارمندی به واسطۀ رانت... به سیستمی تحمیل شد و این آدم چندجا جابهجا شد و کارکُن نبود! کارش هم این بود که مرخصیهایش را همیشه استفاده میکرد..پاسهای ساعتی را به بهانههای مختلف از دست نمیداد؛ و وموقعی هم که سرکار بود، یا در آبدارخانه بود و یا اتاق این و آن. این آقا در محل خدمت خود فقط گند زد... و با حقوق و پولی که میگرفت، صرفاً دنبال ادامه تحصیل ارشد و دکترا بود؛ و بعد باز هم به واسطۀ همین رانت، به اداره بهتر جابهجا شد و الان سرپرست یک بخشی هست با کارمندان 100برابر توانمندتر از خودش. حالا آن کارمندان دلسوز کجا هستند؟ بدون ترقی...بدون پیشرفت...با خروارها کار نکرده...!
واقعیت چهارم - ...
این واقعیتها زیاد هستند، اما سه واقعیت یاد شده، یکی از بزرگترین دلایل عدم چابکی سازمانها و ادارات دولتی هستند. یک بار ببینیم که آیا مشکل از دولتهاست و یا مشکل از ساختارهاست؟ آیا پاک کردن صورت مساله، میتواند سبب برونرفت از وضعیت فعلی شود؟ به نظر میرسد حاکمیت کشور عزیزمان باید نگاهی جدی به کارکنان دلسوز و متعهد در ادارات دولتی داشته باشد. شناسایی کارمندان متخصص بدون توجه به مدرک تحصیلی، میتواند یکی از راهکارهای چابک سازی دولت باشد.