«آخرین شاهدان»؛ سویتلا آلکسیویچ؛ ترجمه مهناز خواجوند؛ کتاب نیستان هنگامی که بمب فرو افتاد

آرش محسنی،   3971102160 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

خاطرات جنگ را فرماندهان نقل می‌کنند. آنان در حالی که با افتخار زیر برق یک‌ریز مدال‌ها و نشان‌های نظامی در مبل‌های راحت و گران‌قیمت لمیده‌اند از رشادت‌ها، دستاوردها، نقشه‌ها و فریب‌های زیرکانه‌شان در جنگ می‌گویند و روزنامه‌نگاران و عکاسان شرح دلاوری‌های‌ آنان را در عکس‌ها و گزارش‌های تلویزیونی ثبت می‌کنند

هنگامی که بمب فرو افتاد

«آخرین شاهدان»

نویسنده: سویتلا آلکسیویچ

مترجم: مهناز خواجوند

ناشر: نیستان؛ چاپ اول ۱۳۹۷

۴۱۵ صفحه، ۴۰۰۰۰ تومان

 

*****

 

خاطرات جنگ را فرماندهان نقل می‌کنند. آنان در حالی که با افتخار زیر برق یک‌ریز مدال‌ها و نشان‌های نظامی در مبل‌های راحت و گران‌قیمت لمیده‌اند از رشادت‌ها، دستاوردها، نقشه‌ها و فریب‌های زیرکانه‌شان در جنگ می‌گویند و روزنامه‌نگاران و عکاسان شرح دلاوری‌های‌ آنان را در عکس‌ها و گزارش‌های تلویزیونی ثبت می‌کنند. خاطرات جنگ را کهنه‌سربازها و آسیب‌دیدگان جنگ بازگو می‌کنند. آن‌ها با یادآوری هولناک‌ترین اتفاقات زندگی‌شان، از بارش یک‌ریز باران مصیبت بر خود و هم‌قطاران‌شان می‌گویند و این‌که چطور شاهد از دست‌رفتن هم‌رزمان‌شان بوده‌اند و به چشم خود دیده‌اند که رزمنده‌ای به خاک افتاده یا زیر باران ترکش و خمپاره متلاشی شده است. خاطرات جنگ را مردم کوچه و خیابان می‌گویند هنگامی که بمب‌افکن‌ها را بر فراز آسمان آبی دیده‌اند که چطور بر خانه‌ها، مدرسه‌ها و بیمارستان‌ها بمب و موشک می‌اندازند. هرکسی که با چشم‌های گشاده در چشم‌های سرخ و فراخ جنگ نظر کرده باشد، حرفی برای گفتن دارد و اگر صاحب آن چشم‌ها کودکی باشد، دریافت‌هایش از این بلای خانمان‌سوز بسیار ژرف‌تر و تکان‌دهنده‌تر از دیگران است. کم‌تر روایت مستندی هست که منعکس‌کننده‌ی خاطرات و دیدگاه‌های کودکان درباره‌ی جنگ باشد و «آخرین شاهدان» نوشته‌ی سویتلانا آلکسیویچ نویسنده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی یکی از آن روایت‌هاست.

آخرین شاهدان مجموعه‌ی ۱۰۱ خاطره از جنگ جهانی دوم است. آلکسیویچ با بازماندگان جنگ گفت‌وگوهایی ترتیب داده و بعد روایت‌های آنان را که هنگام جنگ کودک بوده‌اند با نثری روشن و هنرمندانه به صورت مجموعه‌ای مستندنگارانه منتشر کرده است. آلکسیویچ کوشیده است تا با زبانی ساده و نثری روان حوادث و مصیبت‌هایی را که این کودکان از نزدیک لمس کرده‌اند به مخاطب ارائه دهد. نثر بی‌پیرایه و به دور از داوری او باعث شده تا حوادث نقل‌شده در عین باورپذیربودن، تکان‌دهنده‌تر و تلخ‌تر جلوه کند.

 

هر کدام از روایت‌های این کتاب را می‌توان داستان کوتاهی از جنگ و بر علیه جنگ نامید. این خرده‌داستان‌ها را زنان و مردانی روایت کرده‌اند که حالا بسیاری از آن‌ها دیگر زنده نیستند اما هنگامی که کودک بوده‌اند از نزدیک شاهد ویرانی‌ها و قحطی‌های ناشی از جنگ بوده‌اند. جنگی که ۷۰ میلیون قربانی روی دست بشریت گذاشت و دامنه‌های آن بسیاری از مناطق جهان را تحت تاثیر قرار داد، از زاویه‌ی‌ دید کودکانی که هیچ‌گونه درکی از سیاست و الزام‌های بی‌معنی جنگ ندارند، تکان‌دهنده و هولناک است. آنان که در معصومیت محض شاهد قربانی‌شدن غیر نظامیان، ویرانی خانه‌ها و شهرها و آوارگی مردم بی‌پناه بوده‌اند نتوانسته‌اند تا پایان عمر خاطرات تلخ و آزارنده‌ی آن تجربه را از یاد ببرند و بسیاری از آن‌ها در روایت‌شان به این نکته اشاره کرده‌اند. آخرین شاهدان بدون آن‌که ذره‌ای در دام کلی‌گویی و شعارمحوری این قسم از یادداشت‌ها بیافتد، با نگاهی بی‌طرفانه و در سکوت مطلق روایت‌ها را به نثرهایی کودکانه تبدیل کرده است و همین مسئله باعث می‌شود که این کتاب در زمره‌ی یکی از مهم‌ترین آثار ضد جنگ قرار بگیرد. هر خواننده‌ای با هر دیدگاهی که به مسائل اجتماعی داشته باشد، بی‌گمان می‌تواند با خواندن این کتاب، ویرانی‌ و تباهی نسل‌ها را در پدیده‌‌ی نحس جنگ ببیند و خود داوری کند که بشر از این‌همه کشتار و نابودی چه طرفی بسته است. بسیاری از یادداشت‌های این کتاب یک داستان مینی‌مال بسیار تاثیرگذار است که در آن موقعیتی داستانی با اشاره به جزئیات صحنه و شخصیت‌پردازی استادانه شکل گرفته‌ است. در روایت اول به نام «او از نگاه‌کردن به پشت سرش می‌ترسید…» از «ژنیا بلکویچ» ۶ ساله، کودکی شاهد آخرین خداحافظی پدر با مادرش هنگام عزیمت به جبهه است. ژنیا این‌جا چون دوربینی است که به طور پنهانی خداحافظی پدر و مادرش را تماشا می‌کند و تصویر عجیبی که از رفتن پدرش می‌دهد از جمله تصاویر فراموش‌نشدنی کتاب است:

«…پدر و مادرم فکر می‌کردند ما خوابیم ولی من کنار خواهر کوچکم دراز کشیده بودم و خودم را به خواب زده بودم. دیدم که پدر مادر را طولانی می‌بوسید، صورتش را، دستانش را و من شگفت‌زده از این‌که او قبلا هرگز مادر را این‌طور نبوسیده بود. آن‌ها در حالی که دست هم را گرفته بودند وارد حیاط شدند. پریدم پای پنجره. دیدم مادر دستش را دور گردن پدر حلقه کرده است و رهایش نمی‌کند. پدر مادر را از خود جدا کرد و شروع کرد به دویدن اما مادرم دوباره خودش را به او رساند و پدر را گرفت و چیزی را فریاد زد. آن‌وقت من هم شروع کردم به فریادزدن: »بابا! بابا!» برادر کوچکم واسیا و خواهرم هم بیدار شدند. خواهر کوچکم تا دید من گریه می‌کنم او هم داد زد: «بابا!» همه به طرف ایوان دویدیم: «بابا!» پدر ما را دید و همین‌قدر یادم هست که فقط سرش را با دستانش گرفت و رفت… می‌دوید. او از نگاه‌کردن به پشت سرش می‌ترسید…»

سویتلانا آلکسیویچ برنده‌ی نوبل ادبی ۲۰۱۵، در سال ۱۹۴۸ در شهر استانیسلاو در شرق اوکراین از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی زاده شد. در رشته‌ی روزنامه‌نگاری تحصیل کرد و هم‌زمان با فعالیت در روزنامه‌های آن دوره به عنوان معلم تاریخ و زبان آلمانی مشغول به کار شد. ساختار نوشته‌های آلکسیویچ مستندنگاری است: استناداتی که بر پایه‌ی مصاحبه‌ی شفاهی از شخصیت‌های آثارش به دست آمده است. نخستین کتاب او «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» (به ترجمه‌ی عبدالحمید احمدی در نشر چشمه) به سلاخ‌خانه‌ی سانسور رفت و دو سال پس از آن در ۱۹۸۵ بدون سانسور در هزاران نسخه به فروش رسید. مشهورترین اثر او «زمزمه‌های چرنوبیل» (با ترجمه‌ی شهرام همت‌زاده در نشر نیستان) در ۱۹۹۷ منتشر شد و او را به شهرت رساند. منتقدان، آثار ادبی او را سرشار از بازتاب روحیه‌ی شهروندان روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌دانند. از آثار دیگر این نویسنده می‌توان به «زمان دست دوم» (شهرام همت‌زاده، نشر نیستان)، «پسرانی از جنس روی» (ابوالفضل الله‌دادی، انتشارات نگاه) و «صداهای شوروی از جنگ افغانستان» اشاره کرد.