«شهرت»
نویسنده: مارک رولندز
مترجم: افشین خاکباز
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ دوم 1397
152 صفحه، 15000 تومان
****
در تاریخ هر چه بیشتر به عقب بازگردیم، رابطه فلسفه با زندگی بیشتر و عمیقتر میشود. در دوران باستان که اساسا فلسفه در اصل شیوه زندگی بود و فیلسوفان کسانی بودند که میخواستند خردمندانهترین روش زیستن را فهم و تجربه کنند. طبیعتا پس از آن، یافتههای خود را به دیگران نیز ارائه میکردند. در همان حالوهوا، بسیاری از فیلسوفان بر این باور بودند که آرمان زندگی خردمندانه در گمنامی است و شعار مشهور آنان این بود: «گمنام بزی!» و برخی بر این سخن این مطلب را هم میافزودند: «آنکس که خوب پنهان شد، خوب زندگی کرد.» اما امروزه اوضاع از هر نظر متفاوت است. همانگونه که فلسفه از زندگی فاصله گرفته است، زندگی نیز از آن آرمان فلسفی دور شده است. بهترین نشانه و شاهد برای این امر، همین شهرت و شهرتطلبی است.
برخلاف آن دیدگاه فلسفی باستانی، امروزه زندگی آرمانی بیشتر افراد این است که مشهور شوند. میل شدید به شهرت باعث شده که افراد برای مشهور شدن حاضر باشند دست به هر کاری بزنند؛ بله، دقیقا هر کاری. شهرت سودی است که به هر هزینهای میارزد؛ هدفی است که هر گونه ابزاری و هر کاری را توجیه میکند، حتی کارهای بیمعنی، زشت، غیراخلاقی و... . پس آیا شهرت خر است و باید به آن فحش رکیک داد؟ نه، مسئله اصلا به این سادگی نیست. یکی از پیچیدگیهای مسئله شهرت این است که انواع گوناگونی دارد. برای مثال همان فیلسوفانی که دعوت به گمنامی میکردند، مشهور شدند و امروزه شهرت جهانی دارند. همه افراد مشهور یکجور نیستند.
برای اینکه به کسی برنخورد و هموطنان عزیز ناراحت نشوند، از موارد وطنی مثالی ذکر نمیکنیم. به جای افراد بومی، مهاتما گاندی و لیدی گاگا را مقایسه کنید! هر دو مشهورند و شهرت آنها نیز جهانی است. اما آیا شهرت آنها از یک نوع است؟ با کمی تامل روشن میشود که در اینجا با دو نوع شهرت مواجه هستیم. یک: شهرتی که ناشی از تلاش و استعداد و دستاوردهای باارزش است. و دومی شهرتی بادآورده که مبتنی بر هیچ چیز فوقالعادهای نیست. کارنامه گاندی روشن است. اما لیدی گاگا به خودی خود چه دارد که او را در جهان از دیگران متمایز کرده است؟ سواد، صدا چهره یا... ؟ حتی ارزشمندترین چیزی که دارد، یعنی عینکهای آفتابیاش، هم صدها نمونه مشابه دارد؛ عینکهایی که هر کدام از شیشههایش به اندازه یک ماهیتابه است و نیمی از چهره پر هرجومرج او را میپوشانند. بدبختی بزرگ اینجاست که لیدی گاگا یک مورد استثنایی نیست. نمونههای موفقِ دیگر، بازیکنان مشهور فوتبال هستند؛ همانها که موهایی برای خود ساختهاند که گویی یک قابلمه ماکارونی روی جمجمه آنها خالی کردهاند. البته این کتاب درباره خود شهرت است و نه افراد مشهور. جستاری فلسفی در شهرت است؛ شهرتی که امروزه رایج شده و با شهرت سنتی بسیار متفاوت است. امروزه شهرت کلا از همین نوع است. مصیبت بزرگتر هم این است که نهتنها خوانندگان و بازیگران و بازیکنان، بلکه بیشتر افراد همین را میپسندند و برای آن له له میزنند.
این روزها تقریبا همه و به هر قیمتی میخواهند مشهور شوند. دست به هر چیزی میزنند تا افراد بیشتری به آنها نگاه کنند. یکی از علل این امر آن است که امروزه شهرت در دسترس همگان است. به عبارت دیگر امکانات مشهور شدن برای همگان میسر است؛ چیزی که در گذشته فقط برای تعداد بسیاری اندکی از افراد فراهم بود. این وضعیت باعث شده که با نوعی خاص از شهرت مواجه شویم که نویسنده آن را شهرت بادآورده مینامد. در این کتاب همین شهرت است که مورد تامل قرار میگیرد.
شهرت بادآورده نشاندهنده این امر است که اساسا فرهنگ دچار انحطاط کلی شده است. منظور از فرهنگ در اینجا فرهنگ غرب است. البته منظور از غرب، غرب جغرافیایی نیست، بلکه ایده غرب است. این ایده محصور در غرب جغرافیایی نیست و امروزه در سراسر جهان تحقق پیدا کرده است. به تبع این رواج، شهرت بادآورده نیز در سراسر جهان شایع شده است. اما این نوع شهرت مبتنی بر دیدگاهی است که از جنس فلسفه است. به عبارت دیگر، پیشفرضهای فلسفی دارد. بنابراین برای فهم یا نقد آن بهطور طبیعی پای فلسفه به میان میآید. غرب به آن معنا مبتنی بر دو اصل فلسفی است که یکی ریشه در یونان باستان دارد و دیگری مربوط به دوران روشنگری در قرن هجدهم. اولی عینیت یا واقعگرایی است و دومی فردیت یا فردگرایی. نویسنده نشان میدهد که هر کدام از این دو ایده، یک معنای درست دارد و یک شکل انحرافی. شهرت بادآورده مبتنی بر شکل انحرافی آنهاست. بنابراین شهرت مبتذل و بادآورده غربی مبتنی بر تحریف دو دیدگاه فلسفی است. البته در جزئیات و تفصیل مباحث نظریههای فلسفی دیگری نیز مورد توجه و استفاده نویسنده هستند؛ برای مثال نظریههای همترازسازی کیرکگور، افیون تودههای مارکس، سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا و نظریه ارزش کار مارکس.
ترکیب همه این مباحث، اثر دلکشی را به وجود آورده است که در عین حال عمیق است. از این روی، این کتاب از نوع آثار زرد و لمپن نیست. واقعا یک کتاب فلسفی تمامعیار است. اگرچه اصلا خشک و سخت و عبوس نیست. برعکس، روان و شیرین و جذاب است و حتی خالی از طنز و شوخی هم نیست، اما در عین حال درست و دقیق است. در سراسر کتاب نیز مباحث با مثالها و نمونههای عینی همراه است؛ مواردی از رسانهها، هنر، سیاست و ورزش.
ارزش این کتاب اندک نیست؛ زیرا همه آنچه میگوید منحصر به شهرت نمیشود. سخنان نویسنده تبعاتی دارد که در اخلاق و سیاست هم بسیار اثرگذار است. در یک کلمه این کتابی است که درباره زندگی مدرن معاصر امروزی نوشته شده است. مطالعه این کتاب یاد گرفتن مطالبی معدود درباره یک موضوع محدود نیست، بلکه یک آشنایی عمیق با کل زمانهای است که در آن بهسر میبریم.