روایت شهادت یک دانشجو در عملیات «کربلای۵»

گروه اجتماعی الف،   3971021034

در جبهه دو بار زخمی شد اما نمی‌گذاشت بفهمیم. دفعه آخری که می‌خواست برود دم اتاق ایستاده بود. گفتم: «سه‌ساله داری می‌روی جبهه بسه.» گفت: «اگر شما بگی نرو، نی‌مروم اما بگذار بروم. آمده‌اند تا خوزستان و به ناموس مردم تجاوز کرده‌اند. می‌روم، ولی اگر شما راضی نباشی نمی‌روم. برگشتم می‌روم دانشگاه اگر هم که رفتم که دیگر هیچی. ولی راضی باش می‌روم.»

به گزارش ایسنا، محمود رمضان‌زاده سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در این شهر تمام کرد. دبیرستان را در مدرسه مفید خواند. بعد از اخذ دیپلم در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی عمران پذیرفته شد. پدر این دانشجوی شهید روایت می‌کند: تا سن ۱۷ سالگی که دیپلم گرفت معدلش ۱۹ و ۱۹.۵ بود، ۱۸ نداشت. ۱۷ سالگی گفتیم بیا برویم مشهد اما نیامد و رفت بسیج که تعلیمات نظامی ببیند. یواش‌یواش می‌رفت جبهه و می‌آمد. می‌گفتیم: «درست چه؟» می‌گفت: «درسم را هم می‌خوانم.»

در جبهه دو بار زخمی شد اما نمی‌گذاشت بفهمیم. دفعه آخری که می‌خواست برود دم اتاق ایستاده بود. گفتم: «سه‌ساله داری می‌روی جبهه بسه.» گفت: «اگر شما بگی نرو، نی‌مروم اما بگذار بروم. آمده‌اند تا خوزستان و به ناموس مردم تجاوز کرده‌اند. می‌روم، ولی اگر شما راضی نباشی نمی‌روم. برگشتم می‌روم دانشگاه اگر هم که رفتم که دیگر هیچی. ولی راضی باش می‌روم.» گفتم: «خیلی خوب برو.» خط‌ شکن بود و هرگاه تصمیم داشت به جبهه برود تنها می‌رفت. تا اینکه یک روز گفت: «این دفعه باید با مادرم بیایید تا راه آهن.»

با مادرش رساندیمش راه‌آهن، راه‌آهن که پیاده شد چند قدم رفت دوباره برگشت یک‌چیزی می‌خواست بگوید که نگفت و این حسرت در  دل من هست هنوز که چه می‌خواست بگوید. همسرم بعد از ۴۵ روز به محمود نامه نوشته بود که برگرد. فرزندمان هم در جواب نوشته بود: «مادر من یک مسافرت کوچک دارم که می‌روم و بعد می‌آیم» منظورش حضو در عملیات کربلای ۵ بودکه  رفت و برنگشت.

محمود رمضان زاده

هیچ‌وقت هم به من «تو» نگفت. خبسیار مظلوم بود. حالا هم که رفت ما خدا را شکر می‌کنیم. مثل من و امثال ما بسیار هستند که با خدا معامله کرده‌اند.دو سال نماز شبش ترک نشد. اتاق وسط به محمو اختصاص داتشت. هر وقت اورا می‌دیدم در حال خدا ذکر خیر  با خدا بود. پس از شهادتش یکی از همرزمانش روایت می‌کرد:«محمود همیشه در حال دعا نماز بود. در عملیات کربلای ۵ همراه با سایر رزمندگان به به مقابله با دشمن پرداخت. در حال ورود ه یکی از سنگرها بود که بر اثر انفجار گلوله کاتیوشا و اصابت ترکش به گردنش به شهادت رسید.»

محمود بسیار با املت دوست داشت. زندگی ساده‌ای داشت. هر چه می‌خواستیم ملک به نامش کنیم یا پول به حسابش بریزیم نمیخواست. خودرویی برایش خریه بودیم. به واسطه آن محمود را اجبار کردیم که برود گواهینامه بگیرد. اما زمانی گواهینامه‌اش صادر شد که مهر شهادت در شناسنامه‌اش نشسته بود.