ما در آینه زیستن در میان پیشنهاد‌های اغواکننده!

کورش علیانی،   3971015091

از شما خبر ندارم اما برای من و اطرافیانم هر روز پیامک‌هایی می‌آید از این دست که من را اغوا کنند که موهای بخش‌هایی از بدنم را از بیخ و بن درو کنند یا موهایی به بخش‌هایی از بدنم اضافه کنند. چربی‌های بخش‌هایی از تنم را بیرون بکشند و توی بخش‌هایی از تنم چربی فرو کنند

زیستن در میان پیشنهاد‌های اغواکننده!


از شما خبر ندارم اما برای من و اطرافیانم هر روز پیامک‌هایی می‌آید از این دست که من را اغوا کنند که موهای بخش‌هایی از بدنم را از بیخ و بن درو کنند یا موهایی به بخش‌هایی از بدنم اضافه کنند. چربی‌های بخش‌هایی از تنم را بیرون بکشند و توی بخش‌هایی از تنم چربی فرو کنند. پیشنهاد خاص یا به قول خوشان آفر ویژه هم دارند. گاهی هم می‌کوشند من را وسوسه کنند که ساکم را ببندم و همین امشب بروم سفر ترکیه یا گرجستان یا ارمنستان یا امارات. گاهی هم پیامکشان در این حال و هوا است که ویلایی را در شمال با دو بوس اضافه و به قیمت مفت به من بفروشند. کیف و کفش و رخت و استخر و جیم هم به جای خود.
کسانی که پول می‌دهند تا چنین پیامک‌هایی به دست من و ما برسد، متوهم نیستند. با رویا زندگی نمی‌کنند. آن‌ها اهل پول و عددند و خرج می‌کنند تا دربیاورند. اگر آگهی نمی‌کنند که «تدریس هیجان انگیز نسبیت خاص به زبان ساده توسط استاد ایرانی فیزیک از دانشگاه ام‌آی‌تی» یا آگهی نمی‌کنند «دوره‌ی آموزشی چه‌گونه با کودک‌آزاری مقابله کنیم توسط کارشناسان خبره‌ی بهزیستی» یا آگهی نمی‌کنند «تور دوروزه‌ی مناطق جنگی، با حضور کارشناسان تحلیل استراتژیک» یا مثلا «غذای سالم با تایید دانشگاه علوم پزشکی تهران» یک دلیل دارد؛ می‌دانند در این عرصه‌ها پول نیست و در آن عرصه‌ها پول است.
طور دیگر بگویم؟ اصلا دامان من و توی خواننده پاک پاک. اما برآیند این جامعه که در جهت‌گیری این پیامک‌ها پیدا است می‌گوید آدم‌های این جامعه برای ابرو و زیر بغل و شال و کفش و کاپشن و لب و گونه و سیکس پک و ویلا و دوبی خرج می‌کنند اما برای آموزش و سلامت و چیزهایی از این دست نه.
یک سری الگوی محدود و ناتوان و از پیش معلوم و تکثیرشده در دست است. آدم باید چهره و هیکل و وجهه‌ی خوب داشته باشد و خوب هم یعنی همه قیافه و تنی مثل عروسک پلاستیکی و لباس‌هایی مثل یکی از کانال‌های ماهواره‌ای یا اینفولوعنسرهای اینستاگرام و خانه‌های شکل هم و سفرهای تکراری و در یک کلام رویایی داشته باشند که دیدنش عیش است و زیستنش رنج.
در این الگو تنوع جا ندارد، فکر جا ندارد، آموزش جا ندارد، و بسیاری چیزهای دیگر نیز جا ندارد. این الگو را به ما انداخته‌اند و عملا درصد بسیار بالایی از ما با شادمانی آن را پذیرفته‌اند و همان تعداد اندکی هم که هنوز تسلیمش نشده‌اند عملا در بسیاری موارد همین الگو را با جابه‌جایی مختصری در یکی از المان‌هایش بازتولید می‌کنند. جابه‌جایی مختصری که یا به ضرب «عَح حالم به هم خورد» حذف و طرد می‌شود، یا اگر جایی برای جذب هوادار پیدا کرد خود بدل به یک بخش از چیزی می‌شود که می‌کوشیده علیه آن بشورد. نمونه‌اش شلوار زپ دار که لابد بنا بوده علیه تظاهر به پولداری بشورد و حالا خود نمادی از نوعی از پول داشتن شده است.
من تسلیم، ناامیدی، شورش فردی، قهرمان‌بازی الکی و چیزهایی از این دست را توصیه نمی‌کنم. دیدن و زندگی کردن و تلاش برای بیشتر کردن آن‌ها که می‌بینند را چرا.