«حمایت ازهیچ»؛ هارتموت لانگه؛ ترجمه محمود حسینی‌ زاد؛ نشر چشمه دست و پا زدن در پوچی ایام

محمد مفتاحی،   3970925132

داستان‌های‌ «لانگه» حکایت پوچی حاصل از اثرات جنگ جهانی بر شخصیت‌های خلق شده به دست اوست. روایت غیرمستقیم جنگی تلخ که ویرانی­های بر جای مانده از آن بر روان بازماندگان سنگینی می­کند و از هر یک انسان تازه­‌ای می­‌سازد

دست و پا زدن در پوچی ایام

«حمایت ازهیچ»

نویسنده: هارتموت لانگه

مترجم: محمود حسینی‌ زاد

ناشر: چشمه، چاپ اول1396

140 صفحه، 12000 تومان

 

****


نام اصلی این کتاب که سه داستان از هارتموت لانگه را در بر می‌گیرد، «نوول‌های ایتالیایی» است. نامی که به زندگی پر ماجرای نویسنده بر می‌گردد. «لانگه» نویسنده‌ی مهم آلمانی است که در چهار سالگی جنگ جهانی دوم را تجربه کرد. دو ساله بود که خانواده‌اش به خاطر کوچ اجباری به لهستان اعزام شد. در نه سالگی با مادرش به برلین برگشت و به تحصیل در رشته‌ی دراماتوری پرداخت. او سال‌هاست که در ایتالیا زندگی می‌کند و انتخاب عنوان نوول‌های ایتالیایی ادای دینی به کشور محل اقامتش است.

این مجموعه که از سه داستان بلند «پلاکارد»، «حمایت از هیچ» و «مستاجر جدید» تشکیل شده است، در ایران با عنوان «حمایت از هیچ» به چاپ رسیده است. داستان‌هایی که بیست سال پیش منتشر شده‌اند و نشر چشمه با ترجمه محمود حسینی‌زاد، سال گذشته آن را به چاپ رسانده است. ترجمه‌­ای بی­‌نقص و روان که فضای داستان­ها را بدون توقف به مخاطب منتقل می­کند.

داستان‌های‌ «لانگه» حکایت پوچی حاصل از اثرات جنگ جهانی بر شخصیت‌های خلق شده به دست اوست. داستان نخست این مجموعه با نام «پلاکارد» از هجده بخش کوتاه تشکیل شده است و زندگی یک کارمند بانک را به تصویر می‌کشد. زندگی خالی و بی­‌هدف که فرار از بی­حاصلی ایام والاترین رسالتش می‌باشد. «هنینگر» با دیدن پلاکارد چهارگوشی که به سفیدی می‌زند و ارتفاعش تا زانو هم نمی‌رسد و چندان به چشم نمی‌آید و در قسمت بالایش با حروف درشت نوشته‌اند: «این‌ها مفقودالاثرند» وسوسه می‌شود که نام خود را هم زیر آن سیاهه‌ی پانصد نفری بنویسد و می‌نویسد: نام نویسی بر این فهرست علاوه بر نمایان ساختن شخصیت نامتعادل «هنینگر» جنبه‌های استعاری داستان را هم افزایش می‌دهد. شخصیت او به چشم نمی‌آید. او که برای ماموریت پا به سفر نهاده است از مسیر اداری خود خارج می‌شود و در پی هر حادثه‌ی پیش پاافتاده­ای به هر سو کشیده می‌شود. در این انحراف مسیر‌ها هیچ کس از او سراغی نمی‌گیرد. خلا وجودش را هیچ کس حس نمی‌کند. حتی خود او هم از رخ دادن اتفاق‌های عجیب و غیر منتظره در سیر زندگی­اش اطمینان ندارد. هیچ چیز او را وابسته نمی‌کند و هیچ تعهدی برایش آن قدر مهم نیست که دل به دریا نزند و به دنیایی غریبه پا بگذارد. در داستان دوم کتاب با نام «حمایت از هیچ» پسر خانواده­ای چهار نفری به ناگاه دچار بیماری آتروفی مغزی می‌شود. قوایش تحلیل می‌رود. دستانش می‌لرزد. چشمانش تار می‌شود. خانواده برای حمایت از او به سفر می‌برندش و در بهترین بیمارستان‌ها بستری­اش می‌کنند: اما هیچ کدام از این راه‌ها کارساز نیست. در نهایت، یک روز بارانی، پدر خانواده پسر را سوار اتومبیل می‌کند و به جنگل دور افتاده­ای می‌برد. پدری که در کمال خونسردی با اتفاقات زندگی روبه­رو می‌شد و در هنگام با خبر شدن از اخبار ناگوار می‌گفت: «چیز مهمی نیست» و در پایان داستان که پسر بیمارش می‌پرسد که پدر حال چه می‌شود، می‌گوید: «هیچی!» راهی جز خلاص کردن خود و پسر نمی‌یابد. با شلیک گلوله­ای به گیجگاه پسر و خودش، مشکل پیش آمده را حل می‌کند. در روزنامه‌ها هم می‌نویسد: «این عمل با موافقت خانواده صورت گرفته است.»

از راز‌های موفقیت‌ «هارتموت لانگه» توصیف تدریجی شخصیت‌های داستان‌هایش و غیر منتظره بودن افکار و رفتار آن‌هاست. آنچه در داستان‌های او رخ می‌دهد قابل پیش بینی نیستند و در جای جای داستان‌ها مخاطب شگفت زده می‌شود. فصل‌ها کوتاه و داستان‌ها خوش خوان­اند. ترجمه‌ی سلیس و روان محمود حسینی زاد هم ارتباط مخاطب ایرانی را با این داستان‌های شگفت­آور ساده­تر می‌کند. داستان‌هایی که نوعی بی­منطقی بر آن‌ها حاکم است.

در داستان سوم «مستاجر جدید» با ورود مستاجر تازه، زنی که خدمه یا به گفته‌ی خودش مدیره‌ی ساختمان است، دچار بحران می‌شود. البته ماجرا به همین سادگی نیست. خواننده با قطعیت مدرکی در نوشته نمی‌یابد، که آیا مستاجر تازه­ای به ساختمان وارد شده است یا ساکنان قدیمی ساختمان در قالب تازه واردی حلول کرده‌اند. صدای ویولن­سل که از ناکجای ساختمان می‌آید واقعی است یا زاده­ی تخیل پیرزن. این رازها تا پایان داستان هم گشوده نمی‌شود. بیماری پیرزن به درازا می‌انجامد و طبق رسم «لانگه» و در داستان‌های این مجموعه، خواننده در حالت تعلیق و انگشت به دهان رها می‌شود. در داستان اول « پلاکارد» شخصیت اصلی داستان با نوشتن نام خود در سیاهه‌ی مفقودالاثرها، خود را به نوعی از جریان زندگی معمولی خارج می‌کند و آواره و رها به سفر‌های پیش‌بینی نشده کشانده می‌شود، در داستان دوم، عدم ارتباط با پسری که ناگهان بیماری‌اش کشف می‌شود، سبب می‌گردد که خانواده به کشته شدن او به دست پدر رضا بدهند و در داستان آخر قطعیت زندگی پیرزنی که ساختمان را با مستاجرهای گوناگون اداره می‌کند، به سستی، وسواس، خیال و سپس بیماری توهم تبدیل می‌شود. آن­چه نقطه­ی مشترک این داستان‌ها محسوب می‌شود و هر خواننده‌ای را به خواندن داستان‌های این مجموعه و دیگر آثار این نویسنده ترغیب می‌کند لحن خونسردانه‌ی روای – نویسنده و اطلاع­رسانی تدریجی اوست. زندگی‌های بسیار معمولی در این داستان‌ها جای‌ خود را به تدری‌ج با بحران‌های‌ شخصی‌تی‌ کاراکتر‌ها عوض می‌‌کنند.