درنگی بر یاداشت آقای سروش محلاتی درباره غدیر

محمد استوار میمندی، گروه تعاملی الف،   3970614043
درنگی بر یاداشت آقای سروش محلاتی درباره غدیر

اخیرا استاد محترم جناب آقای سروش محلاتی نکاتی را درباره برداشت های از واقعه غدیر بیان کرده اند ایشان می گوید: «در جامعه امروز ما، دو رویکرد نسبت به عید غدیر از سوی دو گروه وجود دارد؛ یکی رویکرد سیاسی که غدیر را دستمایه مباحث سیاسی روز قرار داده تا با آن مبانی حکومت در عصر غیبت را تثبیت کنند و نشان دهند که حکومت یک امر الهی است و رای مردم در مشروعیت آن دخالتی ندارد و دیگری کسانی که غدیر را دستمایه تداوم بخشیدن به مجادلات کلامی قرار داده و دینداری بدون ولایت را کفر می‌دانند» و سپس هر دو برداشت را نفی کرده و شواهدی بر عدم صحت آنها بیان می کند.
چند نکته به عنوان تعلیقه بر فرمایشات ایشان تقدیم می شود:

۱-ایشان می گوید: «گروه اول کسانی هستند که می خواهند نشان دهند که حکومت یک امر الهی است» سوال این است که آیا ایشان حق حاکمیت بر انسان ها را یک امر الهی نمی داند؟ آیا ایشان حکومت را یک امر زمینی می داند که خداوند نسبت به آن توصیه ای ندارد و فقط خود انسان ها حق دارند سرنوشت خود را مشخص کنند؟ براستی آیا ایشان نقش دین در مدیریت اجتماعی زندگی بشر را حداقلی می داند؟ شاید پاسخ ایشان منفی باشد اما نوع ادبیات یادداشت ایشان مطلب دیگری را به مخاطب القاء می کند.

۲-ایشان خواسته از جمله «اولی بالمومنین من انفسهم» استفاده کند که واژه ولایت در حدیث غدیر ربطی به ولایت فقیه ندارد و نمی توان ولایت فقیه را با آن اثبات کرد. و شاهدی از کلام موسس حوزه ذکر نموده است در حالیکه فکر نمی کنم فقهای شیعه بخواهند اصل ولایت فقیه را از حدیث غدیر اثبات کنند چون ادله عقلی و نقلی ولایت فقیه ادله مشخصی است که در جای خود مورد بررسی فقها قرار گرفته اند، بلکه سخن، در این است که مفهوم ولایت مفهومی است که لاجرم باید منتهی به ولایت مطلقه الهیه شود، امام باقر علیه السلام به نقل از بصائر الدرجات می فرماید:« نَحْنُ وُلَاهُ اَمْرِ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ» یعنی ولایت معصومین بر مردم ناشی از اوامر الهیه است حال همانطور که ولایت انبیاء الهی و امامان معصوم علیهم السلام از سرچشمه ولایت خداوند سرچشمه می گیرد ولایت فقیه نیز در صورت اثبات از همان سرچشمه سریان می یابد و این سخن که ولایت فقیه استمرار غدیر است ترجمان همین سخن است پس نزد کسی که ولایت فقیه اثبات شده است بین ولایت امیرالمومنین علیه السلام و ولایت فقیه در منشا مشروعیت آن فرقی نیست، بله؛ در گستره ولایت آنها قطعا تفاوت هایی وجود دارد همانطور که در نصب شخصیت حقیقی در ولایت معصوم و شخصیت حقوقی در ولایت فقیه این تفاوت بدیهی است. پس الهام از حدیث غدیر در مسائل اجتماعی و سیاسی در دوران غیبت کبری توجه دادن به تسرّی ولایت مطلقه الهیه در نظام تشریع می باشد.

۳-استاد محترم گویا با نقل نامه ۶۲ نهج البلاغه سعی دارد این مطلب را القاء کند که اولا حضرت علی علیه السلام علم به حوادث پس از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله نداشته و ثانیا به سبب بیعت مردم با دیگران امام علیه السلام دست از حق خود برداشته و به کمک آنها شتافته چرا که بیعت مردم را فصل الخطاب می دانسته است در حالیکه چنین برداشتی ناشی از عدم دقت در مجموعه روایات دیگر و عدم تامل در گزارش های تاریخی حوادث صدر اسلام است. به صورت خلاصه در پاسخ این سخن باید گفت:

اولا در مقاطع مختلفی از نهج البلاغه و منابع روایی دیگر مثل کتاب الحجه اصول کافی ولایت یک امر الهی دانسته شده که جز با جعل و نصب خداوند قابل تحقق نیست همانطور که در ابتدای خطبه۲۱۶ می فرماید:«فقد جعل الله لی علیکم حقا بولایه امرکم».

ثانیا این سخن مخالف با نظریه علم معصوم است که روایات متعددی در کتب حدیثی از جمله کتاب الحجه اصول کافی برای آن وجود دارد، بله؛ فتنه سقیفه برای خیلی از مردم عادی و حتی اصحاب امیر المومنین غیر منتظره بود اما برای حضرت نامعلوم نبود به همین دلیل شاید مقصود حضرت از آن جمله که فرمود: «فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی» تبیین "بلیغ" آن فتنه بوده چرا که ۷۰ روز بیشتر از واقعه غدیر و نصب علی بن ابیطالب علیه السلام به خلافت نگذشته بود و به حسب ظاهر نباید فتنه غصب خلافت رخ می داد مثل خود ما که گاهی برای بیان بلیغ یک رویداد می گوییم فکرش را هم نمی کردم که فلانی فلان کار را بکند در حالیکه در مقام احتمال آن را منتفی نمی دانستیم.

ثالثا منابع حدیثی که گزارش های تاریخی را روایت کرده اند مثل کتاب سلیم بن قیس گویای این هستند که از یک طرف رسول خدا صلی الله علیه و اله همه حوادث بعد از رحلت را به علی علیه السلام خبر داده بود و از طرف دیگر در ماجرای سقیفه عده معدودی از سران قبائل از مهاجرین و انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و تصمیم به انحراف خلافت گرفتند و پس از آن با تطمیع و فریب و تهدید، بقیه مردم را نیز از گرد علی بن ابیطالب پراکنده نمودند و اگر امیرالمومنین علیه السلام از تعبیر «ان العرب تزعج» استفاده می کند مرادشان نتیجه کار است که تاثیرگذاران در جامعه آن روز موفق شدند به هدف خود برسند پس بیعت مردم با دیگران نشانه حقانیت و مشروعیت آنها نیست مخصوصا در نظام قبیله ای آن زمان که اگر روسای قبایل بیعت می کردند بقیه هم کورکورانه تبعیت می نمودند.

۴-تامل در خطبه شقشقیه نهج البلاغه (خطبه سوم) نشانگر این است که امیرالمومنین علیه السلام ماجرای غصب خلافت را هیچ گاه فراموش نکرده است تا جاییکه جمله معروف «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا» که در این خطبه از حضرت صادر شده نشان می دهد که امیر مومنان در شرایط اضطراری ناچار به صبر در مقابل این ظلم بزرگ شده است و هیچگاه به سبب بیعت مردم با دیگران خلافت آنان را بر حق نمی دانسته است همانطور که در برخی متون روایی و تاریخی که در کتاب سلیم نیز نقل شده امیر المومنین علیه السلام به همراه حضرت زهرا و حسن و حسین سلام الله علیهم چهل شب درب خانه مهاجر و انصار را زدند و بر خلافت خود احتجاج کردند و از آنها خواستند اگر می خواهند حضرت را یاری کنند فردا سربتراشند و در میدان شهر حاضر شوند و اگر چه همگی در آن شب اذعان به حق حضرت می کردند اما فردا که می شد هیچ کس جز عده بسیار اندکی حاضر به یاری او نمی شدند پس توجیهاتی که برای حقانیت خلافت دیگران طرح می شود و علی را نیز راضی به خلافت آنها معرفی می کنند چیزی جز اجتهاد در مقابل نص نیست.

۵-همراهی امیرمومنان در برخی مقاطع به دلیل حمایت از اسلام یک امر کاملا فقهی است که مربوط به باب تزاحم است و باب تزاحم نیز مقام تقدیم اهم است چرا که در دَوَران امر بین حفظ پوسته اسلام و ظواهر شریعت و بین از بین رفتن اسلام ظاهری معلوم است که حفظ ظاهر اسلام اهمیت بیشتری دارد از اینکه همان مقدار اندک از بقایای اسلام نیز از بین برود، البته این در صورتی است که امکان اجرای اسلام واقعی که همان اسلام به همراه ولایت است وجود نداشته باشد و الا پرواضح است که همه معصومین علیهم السلام به دنبال توسعه فرهنگ ولایت که حقیقت اسلام مبتنی بر آن است در جامعه اسلامی بوده اند پس نسبت دادن پذیرش خلافت خلفا، به امیر المومنین علیه السلام به عنوان اولی نسبتی نارواست چرا که همکاری امام به حکم ثانوی بوده و به این جهت بوده که لااقل پوسته اسلام حفظ شود تا به تدریج شرایط برای اصلاح امت آماده گردد پس اگر مصالح اسلام به خطر نمی افتاد امام حاضر به همکاری با آنها نبود اما در یادداشت ایشان همکاری امام به معنای ارزشمند بودن اسلام منهای ولایت القاء می شود که چنین برداشتی قطعا خلاف نظر متسالم فیه علمای امامیه است.


۶- از مجموع ادله ولایت استفاده می شود که در لسان روایات یک ولایت ظاهری و یک ولایت باطنی وجود دارد ولایت ظاهری همان حکومت دنیوی است که به سبب آن نظم و انتظام جامعه اسلامی محقق می شود و کارگزاران حکومتی و لشکریان مسلح تحت آن شکل می گیرند اما ولایت باطنی به معنای ولایت تکوینی و تشریعی معصومین علیهم السلام متوقف بر ولایت ظاهری نیست حال در حدیثی که ایشان از نامه۶۲ نقل می کند که حضرت فرمود: مصیبت اسلام نزد من اعظم از فوت ولایت است و یا فرمود: ولایت متاع روزهای گذرا و اندک است مقصود ولایت ظاهری یعنی همان حکومت است.
امام باقر علیه السلام در ذیل آیه ۵۴ سوره نساء «وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» می فرماید: «الْمُلْکُ الْعَظِیمُ اَنْ جَعَلَ فِیهِمْ اَئِمَّهً مَنْ اَطَاعَهُمْ اَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَی اللَّهَ فَهُوَ الْمُلْکُ الْعَظِیمُ»، پس فرمانبرداری از امامان معصوم همان ولایت باطنی آنهاست که در قامت «ملک عظیم» به عنوان ولایت ظاهری تبلور پیدا کرده است.

بنابراین همانطور که گفته شد درست است که در دوران بین حفظ ظاهر شریعت و از بین رفتن آن، اولیاء دین حفظ ظاهر شریعت را مقدم دانسته اند و به ظاهر دست از پیگیری ولایت ظاهری خود برداشته اند اما این به معنای نفی ولایت باطنی آنها نیست همانگونه که در حدیث غدیر تعبیر «من کنت مولاه فعلی مولاه» علاوه بر اطلاق آن، از قرائن متعدد مقالیه و مقامیه نیز استفاده می شود که قطعا مقصود از نصب ولایت امیرالمومنین هم، ولایت باطنی و هم ولایت ظاهری بوده است.

۷-با مراجعه به روایات باب کفر و اسلام متوجه می شویم در ادبیات دین چند قسم کفر وجود دارد یکی کفر فقهی است که آثاری چون نجاست بر آن مترتب است، یکی کفر عملی به معنای معصیت و نافرمانی از خدا و رسول خداست و یکی نیز کفر اعتقادی به معنای نفی برخی از اجزاء منظومه شریعت اسلام است بنابراین اگر در روایات منکر ولایت را کافر دانسته اند و بیشتر علما نیز از آن تبعیت کرده اند این کفر به معنای کفر اعتقادی است و اما بحث کفر فقهی آنها یک مساله فقهی است که در فقه باید مورد بحث قرار گیرد و اگر چه عده ای از فقها مخصوصا در میان قدما قائل به کفر فقهی من

کران ولایت هستند اما نظر مشهور فقهای امامیه بر خلاف نظر آنان است. پس به نظر می رسد در این نوشتار بین مقام بحث فقهی و کلامی و معرفتی خلط صورت گرفته است.

۸- در روایات متعدد سبب قبولی اعمال عبادی مسلمین، ولایت اهل بیت علیهم السلام دانسته شده است که این نشان دهنده اهمیت جایگاه ولایت و امامت در طی کردن مسیر توحید و خداپرستی است مثل حدیث شریفی که در مستدرک نقل شده که امام سجاد علیه السلام پس از بیان برخی از اجزاء و شرایط نماز در پاسخ مردی که سوال می کند سبب قبول شدن نماز چیست می فرماید: « قَالَ وَلَایَتُنَا وَ الْبَرَاءَهُ مِنْ اَعْدَائِنَا» در این حدیث نه فقط ولایت اهل بیت علیهم السلام شرط قبولی اعمال است بلکه برائت از دشمنان آنها نیز لازم است و یا مثل روایتی که در اصول کافی نقل شده که امام باقر علیه السلام به نقل از رسول خدا می فرماید: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی اسْتِکْمَالُ حُجَّتِی عَلَی الْاَشْقِیَاءِ مِنْ اُمَّتِکَ مِنْ تَرْکِ وَلَایَهِ عَلِیٍّ وَ الْاَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِکَ» یعنی خداوند فرمود حجت من بر اشقیاء از امت اسلام وقتی تمام می شود – و به قول ملا صالح مازندرانی موجب خلود آنها در آتش می شود- که ولایت علی و امامان پس از او را رها کنند.

در پایان تذکر این نکته ضروری است که اگر چه غدیر فرصتی برای بازگویی آن واقعه مبارک و یادآوری مقام ولایت و امامت امیرالمومنین علیه السلام است اما پرداختن به غدیر به معنای استمرار بخشیدن به مجادلات کلامی نیست بلکه غدیر را می توان با بیان صحیح، متقن و ادیبانه به نقطه وحدت فرق و مذاهب مختلف اسلامی و راهی برای تقریب و وحدت به سمت محور اصلی ولایت خدای متعال و توحید حقیقی تبدیل نمود.

الحمد للّه الذی جعلنا من المتمسّکین بولایه امیر المومنین و الائمه علیهم السّلام