حوزه های علمیه و جدال پُست مدرنیته با فقه سنّتی

امین میرزائی، گروه تعاملی الف،   3970610028 ۱۳ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱۳ تکراری یا غیرقابل انتشار
حوزه های علمیه و جدال پُست مدرنیته با فقه سنّتی

اشاره: من با مواضع سیاسی و تئولوژیکِ جناب ازغدی زاویه دارم و علی رغم نقدی که بر فقه موجود ارائه کرده ام خود را رهین منّتِ حوزویان می دانم. کودکی بیش نبودم که با کتاب هایِ علمی و تفسیر نوگرایِ آیه الله مکارم آشنا شدم و نوگرایی ایشان را می ستایم. با آثار جناب ازغدی، از همان دوران حضورشان در کیهان -و هم مجلّه نقد و نظر- آشنایی دارم. ولی در این موضعِ خاص با جنابِ ازغدی همداستانم و همانگونه که در مقالاتِ دهه هفتاد خود نوشتم، حوزه را محتاج خانه تکانی می دانم. البته عمل به این پیشنهادات، هزینه هایی دارد که گمان نمی کنم جناب ازغدی به آن رضا دهند. از جمله تغییر در لحنِ بعضی سخنرانی هاشان که بر ضدّ تمدّن جدید افاضه فرموده اند، و بین ردّ غرب زدگی و طردِ مدنیّت خلط کرده اند.

بخش هایی از مطلبی که در پی خواهد آمد پیش از این به نشر رسیده. از جمله سه سال پیش در همین سایت الف و در آستانه برگزاری انتخاباتِ خبرگان رهبری. از آنجا که موضوع مورد بحث همچنان تازه است، تصمیم به نشر مجدد آن گرفتم. البته طرح اولیه موضوع به نوشته های بیست و اندی سال پیش بر می گردد که پژوهشگری جوان بودم و به افقِ پیش رو چشم می دوختم. این بحث را نخستین بار در سال 1373 مطرح کردم. مع الاسف هرچه پیش آمدم فاصله ام با افق یکسان بود. از این نظر آنچه مدّ نظر داشتم تغییری نکرده و - علی رغم کسب تجارب بیشتر - نظرم همانی ست که بوده. تفصیل مبسوط این نوشته در مجموعه مقالاتِ برگزیده کنگره فقهی امام خمینی رحمه الله علیه منتشر شده و شرحی مفصّلتر در در کتابم "حکمت معنوی در عصر پسامدرن" (انتشاراتِ اطلاعات/1385) به نشر رسیده.

در این نوشته به مباحث عقلی جدید - از جمله رابطه بین فلسفه و فیزیک و امثال بحث تکینگی و مالتی وِرس و انرژی تاریک - اشاره نکرده ام و از کنار مباحث علوم اجتماعی و زبان شناسی و روان شناسی مدرن ( ازجمله روان شناسی تکاملی و هوش مصنوعی) گذشته ام. بحث من در این نوشته صرفاً متوجه مباحث فقهی است و بحث از علوم عقلی را به فرصتی دیگر موکول می کنم. پیشاپیش از تصدیعی که داده ام عذر می خواهم و طرفینِ بزرگوارِ بحث را به داوری درباره نوشته خود فرامی خوانم.

***

برخی فقیهانِ معاصر از پذیرش این واقعیت که جهان فعلی با دوران صدور بسیاری فتاوایِ معمولٌ علیهِ فقهِ رایج تنافری جدّی دارد سر باز می زنند و همچنان در فضای قبل از مدرنیته - زمان تنظیم آثاری از قبیل مکاسب و شرایع و کفایه - به صدور فتوا مشغولند. نتیجه نزدیک این رویکرد استحاله تدریجی احکام فقهی در اهوایِ فردی ست که شباهتِ ظاهری عناوینِ کاربسته در دوران پیش از مدرنیته با آنچه در دوران مدرن و پسامدرن بر آن تاکید می شود عامل اصلی آن است.

به زبان ساده تر معادل گذاریِ غلطِ عناوینِ مقدّسِ فقهی در برابر واژگانی که بارِ معنایی خود را تحت تاثیر جریان هایِ پس از مدرنیته به کلّی از دست داده اند، سبب اصلی این استحاله شمرده می شود. فی المثل فقیهی که با پذیرش نورم هایِ جاری در اقتصاد به بهره قطعیِ حساب هایِ بانکی عنوان "سود حاصل از مضاربه" می دهد فی الواقع حکمی الهی را در پای مشهوراتِ حاکم بر جامعه پسامدرن قربانی کرده، نه آن که فتوای خود را روزآمد کرده باشد. همین گفته درباره موارد دیگری چون تعیین مقدار دیه بر مبنای قیمت شتر، و جوازِ بلندمرتبه سازی در عین ممنوعیت اشراف قابل مشاهده است.

به عبارتی چون در جهتِ شناخت ِ دقیق چنین عُرفی تلاشی در خور صورت نگرفته و فقط شرایط ِ دائمیِ اضطرار مُصحِّح صدور چنین فتوایی بوده، این احکامِ اسلام است که در چارچوب هایِ برگرفته از هوا و هوس مردمان استحاله می یابد. و چون فرهنگ پسامدرن اصولاً از پذیرشِ هرگونه اجماعی تحاشی دارد، هر یک از مخاطبان خود را در قبول یا نکول فتوای ِ یاد شده آزاد می بیند. اختلافِ فاحشِ فتوایِ مفتیان در باب موضوع واحد، و رجوع ِ هر از گاهی ِ مخاطبان از این صاحبِ فتوا به دیگری - به امید تطبیقِ فتوا بر هوا -ثمره نخست چنین رویکردی است.

بگذارید مثالی بزنم. نمونه تناقض فتوا و عمل را در بیست و چهار ساعته شدن برنامه های سیما در عین اصرار بر عبادات صبحگاهی مومنین شاهدیم. مومنینی که تا پاسی از شب بیدار می مانند که مثلاً برنامه پر بیننده نود یا خندوانه را تماشا کنند و در عین حال از آن ها خواسته می شود که صبحِ عَلَی الطلوع و پس از نماز جماعت به سر کار بروند! به همین ترتیب نمی توان پدیده هایی چون شاندیز و ایرلاین بابک زنجانی را ترویج کرد، و به اسراف و مال اندوزی و فساد اقتصادی روی خوش نشان نداد. مخصوصاً وقتی که عملاً به لاتاری خوش آمد گفته ایم و آن را با مفهوم جُعاله در فقه سنّتی خلط کرده یم.

نمونه دیگر مساله نفقه است. امروزه نقش بانوان در خانه عوض شده و ملاک قیّومیّت آقایان نسبت به بانوان را به کلّی تغییر داده. مردان تا اطلاع ثانوی نان آوران خانواده نیستند، و آن "درجه" ای را که قرآن حکیم مایه برتری آن ها می داند-الرِّجالُ قَوّامونَ عَلَی النِّساءِ .... بِما انفَقوا مِن اموالِهِم(نساء:۳۴)...و لِلرِّجالِ عَلیهِنَّ دَرَجَه(بقره:۲۲۸)... و فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدینَ بِاموالِهِم و انفسِهِم عَلَی القاعِدینَ دَرَجَهً(نساء: ۹۵)- از دست داده اند.

نمونه دیگر مساله حجاب است. آیه ای در قرآن است که مومنان محترم مسلّماً با آن آشنایند. قُل لِلمومِنینَ یَغُضّوا من ابصارِهِم ... یعنی به مومنان بگو چشمانشان را پایین بیندازند(نور:۳۰). در شان نزول آیه نقل است که جوانی انصاری محو تماشای زنی شد که روسری اش را به پشت گوش بسته بود. داخل کوچه تنگی شدند، و در آنجا استخوان و یا شیشه‏ ای که در دیوار بود به صورت جوان گیر کرد و آن را شکافت. جوان شکایت به رسول الله برد، که از زنان بخواهند که بناگوش خود را بپوشانند و حواس جوانان را پرت نکنند. پیامبر که این را شنیدند، از جوانان مومن خواستند تا در برابر نامحرمان کنجکاوی نکنند و به انگشتان پای خود خیره شوند.

مومنین محترمی که چشمانشان را پایین می اندازند تا "صورت" نامحرمان را نبینند، به جای پیروی از فرمایش پیامبر - یعنی خیره شدن به پای خود نه دیگران- پاهای طرف مقابل را عرصه نگاه خود قرار می دهند. این است که "ساپورت" و "تونیک" و "سارافون" بانوان توجّهشان را جلب می کند. درست مانند بناگوش آن خانمی که توجّه جوان اهل مدینه را جلب کرد. بنابراین به اصرار از بانوان بدحجاب می خواهند که پاهایشان را بپوشانند و فکر مانتوی کوتاه را از سرشان بیرون کنند. به فرض، بخش قابل توجّهی از بانوان سخن آقایان را بپذیرند و مانتوهاشان را بلند کنند. با آن دسته از چادریان محترم چه کار کنیم که هفتصد قلم آرایش کرده اند؟! به این برادران پیشنهاد می کنم - از باب حکم ثانویه هم که شده - به صورت برخی چادریان محترم نگاه کنند، پیش از آن که به فکر بی چادران باشند. و مگر همین کار را نمی کنند، وقتی که به نماهای نزدیک (کلوز آپ) برنامه های تلویزیون خیره می شوند؟! نمی شود که به سبک پخش زنده مراسم جشنواره فیلم فجر، کارگردانان را مجبور کنیم که همه نماها را "لانگ شات" بگیرند و از نماهایِ بسته پرهیز کنند.

چنانکه در نوشته ای دیگر گفته ام، قضایای حقوقی اسلام شیعی در ناحیه عِقدُ الحَمل، جاودان بوده و در ناحیه عِقدُ الوَضع در تصرّم دائم‌اند. به لسان فقهاء، پدیده ای مثل قِمار هماره حرام است، امّا اگرفی المثل نَردِ مبتنی بر تاس (و نه حتّی شطرنج که اصولاً با تامّل و هوش و ذکاوت مرتبط است)، به قصد بُرد و باخت مالی صورت نگیرد، از دایره عِقدُ الوضعِ " x یا y یا z قمار است"، خارج شده و بالتَّبَع مشمول حکم عِقد الحمل هم قرار نمی‌گیرد.

به همین ترتیب آنچه در شرع مقدّس حرام است "لهو" است و نه موسیقی یا کنسرت یا نمایش ساز. اگر قرآن یا نوحه ابا عبدالله یا خطبه نماز جمعه را هم به قصد اغراء (فریب) مردم بخوانند همین حکم را دارد و حرام است، حتّی اگر خطبه خوان صدایش را در گلو نچرخاند و یا خطبه را دکلمه کند. این است که شرع مقدّس اشک تمساح را همسنگ طَرَبِ غیر مشروع می‌داند.

نبی مکرّم اسلام بیست و سه سالی سعی کردند و "به تدریج" احکامی آوردند. امّا تا همین اواخر بودند کسانی که به آن احکام عمل نمی کردند. مگر نبود که حمزهِ بنِ عبدُالمطلب - شب جنگ اُحُد - مُسکر نوشیدند و مست کردند و بعد هم که با علی بن ابی طالب علیه السلام اختلافشان شد شرم کردند و روی خود را از نبی مکرّم فرو پوشیدند؟! حاشا نکنیم و روایات را به ضعف سند اِسناد ندهیم. راقم این سطور فقیه وفیلسوف و دین پژوه است و فرق بین قرینه معیّنه و صارفه و "تعادل و تراجیح" را می داند. اگر به ما بود حمزه را کافر می خواندیم و از دفن جسدش در مقبره مسلمانان مانع می شدیم و در همه جا جار می زدیم که حمزه از ما نیست و ما از او بیزاریم. امّا امام که بعدها و علی رغم استنکاف عثمان از اقامه حدّ بر ولید، بر او - یعنی بر حاکم فاسد شارب الخمر کوفه- حدّ جاری کردند حمزه را بخشیدند، و سید الشهداء خواندند. چرا؟ چون بین ولید و حمزه تفاوت قائل بودند.

"اقیلوا ذَوِی المُرواتِ عَثَراتِهِم. فَما یَعثُرُ مِنهُم عاثِرٌ الّا وَ یَدُهُ بِیَدِ اللهِ (یا یَدُاللهِ بِیَدِهِ) یَرفَعُه ... از لغزش صاحبان مروّت درگذرید، که کسی از آنان نلغزید، مگر دست خداش بگرفت و برفرازید."( نهج البلاغه/ کلمه قصار۱۹ در نسخه فیض/ ۲۰ در نسخه صبحی صالح)

"و لکِنّنی آسی ان یَلِیَ امرَ هذِهِ الاُمّهِ سُفَهاوها و فُجّارُها، فیتّخذوا مالَ اللهِ دُوَلاً، وَ عِبادَهُ خِوَلاُ، وَ الصالِحینَ حَرباَ، وَ الفاسِقینَ حِزباً. فانّ مِنهُمُ الّذی قَد شَرِبَ فیکم الحَرامَ وَ جُلِدَ حَدّا فی الاسلام .... و لکن دریغم آید که بیخردان و تبهکاران زمام امور این امّت را به دست آرند، و مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان خدا را غلامان، و نیکان را دشمنان، و فاسقان را جزو حزبشان قرار دهند ؛ چه از آنان کسی است که در میانتان شراب نوشید و حدّ اسلام بر او جاری گردید."(نهج البلاغه/ نامه ۶۲)

متاسفانه به نظر می رسد فقهای محترمِ شورای نگهبان، به این امرِ بی نهایت مهم (شرط زمان و مکان در اجتهاد)، توجّه لازم را مبذول نداشته اند و بر خلاف رای مرحوم امام رضوان الله علیه مبنی بر عدم کفایت "مکاسب" و "کفایه" برای رسیدگی به امور فقهی ما بعد مدرنیته، شرط "کافی" برای اجتهاد را آشناییِ صرف با "کفایه" می دانند. نمونه اش امتحانی که برای تشخیص اجتهاد نامزدان مجلسِ خبرگان برگزار کردند و دانش شرکت کنندگان را به محک آن دو کتاب سنجیدند.

به تعبیر مرحوم شهید مطهری " اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند، به هزار سختی و مشکل دچار می شود؛ از نان، از زندگی، از شخصیت، از احترام، از همه چیز می افتد. امّا اگر عمر خود را صرف کتاب هایی از قبیل کفایه بکند، صاحب همه چیز می شود. در نتیجه هزارها نفر پیدا می شوند که کفایه را چهارلا بلدند - یعنی خودش را بلدند، ردّ کفایه را هم بلدند، ردّ ردّ او را هم بلدند، امّا دو نفر پیدا نمی شود که قرآن را به درستی بداند! (ده گفتار ،صص ۱۴۶ و ۱۴۷)"

شاید به همین دلیل بود که نبی مکرم اسلام شنوندگان کلام وحی را به عدم تحویل (به معنی تغییر و تبدیل و تحریف)، بلکه در عوض نقل و انتقال دست نخورده آن (انتقال به لفظ و نه معنا ) فرمان می دادند؛ که چه بسا ناقل آیه آنچه را فرا آموخته به کسی منتقل کند که "هو افقَهُ مِنه" (از ناقل سخن فقیه تر و به لب کلام آشناتر است)، بلکه تاویلِ سخن نا آمده در عین را "در گاه وقوع " بهتر می فهمد، بلکه به شَراشِر وجود درک می کند. فی المثل از نزول آیاتِ کریمه سوره توحید و سه آیه نخست سوره حدید یاد می کنم که ظرفِ نزول آن عربِ بادیه و اناءِ درک آن انسانِ متمدّنِ چند قرنِ بعد است. یا جهلِ جناب عمّار نسبت به معنی تیمّم که در اثر آن در خاک غَلت زدند و نحوه درست انجام این حکم الهی را نمی دانستند.

مرحوم امام رضوان الله علیه در این باره سخن نغزی دارند: "برای این که کمی معلوم شود فرق میان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفی می شود تا چه حدّ است، شما را توجّه می دهم به تفاوتی که میان قرآن و کتب حدیث با رساله های عملیه هست. قرآن و کتاب های حدیث - که منابع احکام و دستوراتِ اسلام است - با رساله های عملیه که توسط مجتهدان عصر و مراجع نوشته می شود، از لحاظ جامعیت و اثری که در زندگانی اجتماعی می تواند داشته باشد به کلّی تفاوت دارد"(ن.ک کتاب ولایت فقیه - یا حکومت اسلامی - مرحوم امام ، ص ۹). پس به تعبیر هم ایشان " این درس مکاسبی که ما می خوانیم از آنچه در بازار می گذرد بیگانه است "(ن.ک. واعظ زاده خراسانی، محمّد ؛ یادنامه استاد مطهری؛ ص ۳۳۵). بلکه به سخن مرحوم علامه طباطبایی " شخصِ متعلّم قادر است، همگی این علوم را از صرف و نحو و بیان و لغت گرفته تا حدیث و رجال و درایه و فقه و اصول فرا گیرد و در آن ها تخصص یافته و مجتهد شود، امّا اصولاً قرآن نخواند، بلکه جلدش را هم دست نزند !"( ن.ک. المیزان؛ج پنجم؛ ص ۳۰۰).چنین است که"آشنایی با روش برخورد با حیله ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتنِ بصیرت و دید اقتصادی، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاست ها و حتّی سیاسیون و فرمول های دیکته شده آنان، و درکِ موقعیت و نقاط ِ قوّت و ضعف دو قطب سرمایه داری و کمونیزم که در حقیقت استراتژیِ حکومت بر جهان را ترسیم می کنند، از ویژگی هایِ یک مجتهد جامع است"( صحیفه نور ،ج ۲۱، ص ۹۸) ، که مجتهدانِ معاصر بعضاً از آن بی بهره اند.

اجتهاد مبتنی بر زمان و مکان (فقه پویا)، باید از حصار تنگ رسائل و مکاسب مرحومِ شیخ انصاری و کفایه مرحوم آخوند خراسانی رها شود، و برای موضوعات نوآیینی چون سرمایه گذاری های کلان و بورس بازی، تبلیغات تجاری و لاتاری، ژورنالیسم ِ شبکه های اجتماعی، داروهای آرام بخش و نوشابه های کافئین دار تفننی، بلند مرتبه سازی، سفرهای سیاحتی/زیارتی یکساعته با فِرست کلاس و از طریق هوایی، فمنیسم، ازدواج سفید و خانواده های جدید تک هسته ای، فرومون ها و داروهای جنسی، سلاح های کشتار جمعی، آلودگی های زیست محیطی، روابط دیپلماتیک در عصراقتصاد مارجینالیستی و ده ها مساله مُستحدثه دیگر چاره ای نو بیندیشد. تنها در این صورت است که فقه شیعی مقهورِ مشهوراتِ ظنّیِ زمان نمی شود و سدِّ ذرایع و استحسان و مصالح مُرسَله بر جای اعراضِ ذاتی (و نه مُفارقِ) حکم فقهی نمی نشیند.