«سیمهای سحرآمیز فرانکی پِرستو»
نویسنده: میچ البوم
ترجمه: ماندانا قهرمانلو
ناشر : قطره، چاپ اول زمستان 1396
563 صفحه، 45000 تومان
***
میچ البوم نویسندهی شناختهشدهای است؛ هم در آن سوی مرزها و هم در ایران که آثار گوناگونی از او به فارسی ترجمه شده و از استقبال زیادی هم برخوردار بودهاند. البوم از نویسندگانی است که بسیاری از آثارش به فیلم درآمدهاند و همین اقتباسهای سینمایی شهرتی دوچندان پیدا کردند و در بسیاری از کشورها آثاری شناخته شده محسوب میشوند. از این ژورنالیست ورزشی رمانهایی نظیر «سهشنبهها با موری» و «در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند» یا «اولین تماس تلفنی از بهشت» شهرت بیشتری دارند.
آثار البوم را میتوان آمیزهای از روانشناسی و فلسفه با داستانهایی سرراست و روان دانست که مخاطبان آن بیش از همه عموم مردم هستند، مخاطبانی از طیفهای مختلف زن و مرد، پیر و جوان و... نثر ساده میچ البوم موجب شده بعضی از آثار او حتی به مدرسهها و دانشگاهها راه پیدا کند تا الگویی باشد برای نوشتن دانش آموزان و دانشجوها. تازهترین اثر البوم در ایران رمانی مفصل با عنوان «سیمهای سحرآمیز فرانکی پِرستو» است که ماندانا قهرمانلو ترجمه و نشر قطره منتشر کرده است. این کتاب که آخرین رمان میچ البوم است در نوامبر سال 2015 منتشر شده است.
«سیمهای سحرآمیز فرانکی پِرستو» رمانی است دربارهی شخصیتی عجیب و همچون سازش سحرآمیز. گیتاریستی که نزد استادی نابینا تعلیم میبیند و خیلی زود به واسطه استعداد سرشارش به نوازندهای حرفهای و یگانه تبدیل میشود. فرانکی پرستو در این رمان از دید شخصیتهای دیگر روایت میشود. نوزاندهها یا آدمهایی که در زندگیاش نقشی هر چند کم رنگ داشتند داستانهای بعضا افسانهای او را برای ما روایت میکنند تا به تدریج با کاراکتر پرستو آشنا شویم. این شکل از روایت بیشتر وجوه پر رمز و راز این شخصیت را نمایش میدهد تا حدی که در بخشهایی از این رمان فرانکی پرستو شکلی شبیه انسانی اسطورهای به خود میگیرد. اما او انسانی است معمولی. همه چیز او عادی است و همین تناقض است که یکی از مهمترین مضامین کتاب البوم را میسازد. البوم خوب بلد است از اتفاقهای ساده روایتهای شگفت به دست دهد. او تمام تلاشش را میکند تا قسمتهای پر رمز و راز زندگیهایی که به نظر ساده میآیند را کشف کند و برای مخاطبانش نمایش دهد. با خواندن نوشتههای البوم میفهمیم از جای بد یا نامناسبی داریم به اتفاقهای زندگیمان نگاه میکنیم.
شخصیت فرانکی پرستو وجهی دوگانه دارد. دوئالیتهی پرستو در سراسر رمان فکر ما را درگیر میکند. اینکه یک بچهی یتیم چطور به مدارجی چنین نائل آمده و چطور نسلی را شیفته خود کرده است. البوم در روایتهای ابتدایی رمانش نشان میدهد که پرستو در آنات و لحظاتی به شخصیتی افسانهای با نیرویی غیرعادی تبدیل میشود. او میتواند به حدی تند و سریع انگشتهایش را روی ساز و سیمها بدواند که هیچ کس در خیالش هم نتواند تصور کند. سلاح او، گیتار اوست که از پس هر آدمی برمیآید؛ به این معنا که دایره نفوذ و تاثیر گذاریای بس وسیع دارد. بازگویی قصهی فرانکی پرستو از زبان دوستان و آشنایانش به تدریج آشنایی ما با پرستو را کامل میکند. تمام روایتهایی که از زندگی پرستو در این کتاب میشنویم، به نقل از راوی اصلی این رمان است. راوی که او را نمیشناسیم اما بنا به روایت عجیبش خیلی زود درمییابیم که انسان نیست. این راویِ عجیب البته در پایان هویتش را افشا میکند:
«من احساس رضایت میکنم. اما در حالی که میروم و شما را تنها میگذارم باید اعتراف کنم که استعداد درون استخوانها نیست. همچنین، درون لبها یا ریهها نیست. حتی درون دستها هم نیست. من موسیقی هستم. و موسیقی درون رابطهی روح آدمها است. موسیقی تکلم زبانی است که به هیچ کلمهای احتیاج ندارد. در این زندگی هر کسی به گروهی ملحق میشود. و آن چه شما مینوازید همیشه روی یک نفر تاثیر میگذارد. و بعضی وقتها روی جهان تاثیر میگذارد. سمفونی فرانکی به یایان میرسد. و به این ترتیب، بالاخره، ما استراحت میکنیم.»
البوم با انتخاب این راوی توانسته است به نگاه وارونهاش به زندگی معنا و تشخص ببخشد. این نگاه وارونه تعبیر چندان شفافی نیست اما میتواند نشانگر نگرش غیرمعمول البوم باشد؛ نگرشی که ما در کتابهای دیگر او به خصوص «سهشنبهها با موری» نیز مشاهده کردیم. با این که زبان «سیمهای سحرآمیز فرانکی پِرستو» زبانی ساده است اما خیلی وقتها سوژههایی دیریاب و سخت فهم را هدف قرار میدهد. ما هرگز با این مضامین پیچیده به صورت مستقیم رو به رو نمیشویم اما در نهایت امر و پس از خواندن متن کامل ِ البوم وجوه تامل برانگیز روایت نویسنده از زندگی پِرستو را درمییابیم.
خواندن «سیمهای سحرآمیز فرانکی پِرستو» را میتوان به کسانی پیشنهاد داد که روزهای ملال انگیزی را سپری میکنند، و در این گماناند که به نیرویی غیرعادی برای پویایی نیاز دارند. میچ البوم معتقد است این نیروی غیرعادی در وجود همهی آدمها هست اما این ما هستیم که نمیدانیم چطور باید این نیرو را احضار کرد. اگر ما بتوانیم به این نیروی درونی دست پیدا کنیم، مرگ هم نمیتواند در برابر ما بایستد و از تاثیرِ ما بر روح ِ انسانهای اطرافمان کم کند:
«مرگ گوش ندارد. بعد از مرگ تارگا*، یک نفر این جمله را نوشت. اگر مرگ گوش داشت، هرگز نمیتوانست دنیا را از موسیقی تارگا محروم کند.»
پینوشت:
فرانسیسکو تارگا، نوازندهی نامدار اسپانیایی، و از چهرههای فراموش نشدنی در جهان گیتارِ کلاسیک. او را با قطعات بسیاری از جمله «خاطرات الحمرا» میشناسند. تارگا در دسامبر سال 1909 در سن 57 سالگی درگذشت.