در گزارشهای خبری پیرامون اقدامات تروریستی در اروپا و ایالات متحده، یا اخبار غربیهایی که میروند تا به داعش در سوریه بپیوندند، شباهتهای انکارناپذیری دیده میشود. این گزارشها معمولاً روایتگر قصه آدمهای جوان و باهوشیاند که شاید ریشههای اجدادیشان به یک کشور مسلمان برسد، اما بخش عمده زندگیشان را در شهرهای غربیای گذراندهاند که محل تولد، رشد یا اقامتشان پس از نقلمکان بوده است. آنها افرادیاند که اغلب بهدلایل نامعلوم و بسیار ناگهانی جذب یک دیدگاه بنیادگرا از اسلام میشوند. دوستان و اقوامشان به گزارشگران میگویند که، علیرغم تمایلات این مسلمانان جوان به باورهای رادیکال، آدمهایی «نرمال»، سازگار و آرام بودهاند، و وقتی شنیدهاند که آنها دل به جهاد دادهاند غافلگیر شدهاند.
از رادیکالسازی که حرف میزنیم، روایت مرسوم ماجرا از نارضایتیهای مبهم به افراطیگری میرسد، و بیگانگی و تبعیض و فقر محرک این سفر هستند. روزنامهنگار عرب-آلمانی سعاد مخنت، در کتاب جدیدش به من گفتند تنها بیا: سفرم به پشت خطوط جهاد، که ترکیبی سحرانگیز و گاهی شوکهکننده از گزارشنویسی و خاطرهنویسی از مراکز شبکههای جهادی در خاورمیانه و شمال آفریقاست، به کندوکاو درباره این پیشفرضها میپردازد که البته همیشه هم صادق نیستند. مخنت که خبرنگار واشنگتن پست در فرانکفورت است، با زاویهدید منحصربهفردش درباره بحران جدیدِ خشونت تروریستی، از نزدیک مشغول پرسشگری درباره این پدیده است. مخنت میگوید خودش از آنهایی است که فاصله اندکی با رادیکالشدن داشتند، و فرارش [از جهادیشدن] به لطف والدین و دوستان خانوادگی متعهد اوست. حالا میخواهد کشف کند که انگیزههای پرشورترین معتقدان به جهاد چیست، و آنها چطور اینقدر بر خطای خود مصر شدند.
مخنت در سرتاسر به من گفتند تنها بیا به ما یادآوری میکند که کار او در مقام یک روزنامهنگار مسلمان، از تبار ترک و مراکشی، هزینهای دارد: اغلب هم جهادیها و هم همکارانش در ابتدا به او بیاعتمادند. او در طول ماشینسواری در یک جاده خلوت در نزدیکی مرز ترکیه با سوریه به یک ستیزهجوی داعش میگوید: «شاید حق با شما باشد که با تبعیض مواجهیم و دنیا منصفانه نیست. اما این جنگی که شما راه انداختهاید جهاد نیست. جهاد آن بود که در اروپا میماندید و حرفهتان را پیش میبردید. آن کار بهمراتب دشوارتر بود. شما سادهترین راهِ فرار را انتخاب کردهاید». در جریان پیشرفتهایش حین گزارشگری درباره حملهکنندگان یازده سپتامبر از هامبورگ، یکی از کارفرمایان او دربارهاش از سرویسهای امنیتی آلمان پرسوجو کرد چون میخواست بداند که آیا مخنت بهخاطر پیشینه خانوادگیاش با سازمانهای تروریستی پیوند دارد یا خیر. در صحبت با یک سردبیر دیگر، وقتی مخنت ایده مصاحبه با والدین یک نوجوان آلمانی را پیشنهاد داد که مسلمان شده و به افغانستان کوچ کرده بود، سردبیر به او گفت این کار را نکند چون شاید والدین آن بچه وقتی او را ببینند گمان کنند که جاسوس طالبان است. ولی او کارش را کرد و مصاحبه را گرفت.
در گرماگرمِ شوخی با جهادیها درباره همسران دومشان در یک اردوگاه آوارگان در لبنان، یا هنگام صرف چای یا تحمل یک ستیزهجوی طالبان که در جریان مصاحبه به شوخی از ربودن او میگوید، مخنت از سوژههایش درباره وقایعی میپرسد که به افراطگرایی آنها منجر شد. مردان اهل سنت در عراق از شبهنظامیان شیعه تحت حمایت آمریکا میگویند که، مصون از هر مجازاتی، مرتکب شکنجه و قتل میشوند؛ الجزایریها از فقر و بیاعتمادی به حکومت میگویند که القاعده را برایشان گزینه جذابی کرده است. چندین مرد از اشغال عراق و افغانستان بهدست ایالات متحده حرف میزنند. یک مرد دیگر، در پاکستان، میگوید بهخاطر آن پهپادهایی که دلبندانش را کشتند به رادیکالیسم روی آورده است، کسانی که به گفته او بیگناه بودند. مخنت درباره یک زن مراکشی-آلمانی هم تحقیق کرده بود که، در دوران سخت زندگیاش، یک امام [جماعت] به یاریاش آمد و آنگاه راهش به محافل رادیکال باز شد. یک مرد تونسی به او میگوید: «هیچ کس به زندگی مسلمانان اهمیت نمیدهد»، و با دیگرانی روبهرو میشود که معتقدند با نبرد در دفاع از مسلمانان ستمدیده در افغانستان و عراق و بعداً سوریه به تکلیف دینی خود عمل میکنند. آنها در نواحی جنگی، برخلاف موطنشان که احساس میکنند روزبهروز در آن ناتوانتر میشوند، میتوانند دست به کارهای ملموسی بزنند که غرور دینیشان را حفظ کند.
مخنت هیچ پاسخ قرص و قاطعی برای این پرسش ندارد که چطور میتوان از رادیکالشدن مسلمانها جلوگیری کرد. بنا به مشاهدات او، «هر چه مسلمانان در اروپا بیشتر احساس بیگانگی کنند... عملاً هم بیشتر جدا میافتند، که درنتیجه عمیقتر وارد آن ایمان و اجتماعی میشوند که سوژه انتقاد فرهنگ اکثریت است». اما او استدلال میکند که ما باید افراطیهای مسلمان را نهفقط قاتل که انسان ببینیم، و درعینحال منتقد آن استدلالشان باشیم که تبعیض و دشواریها را دلیل معتبری برای رویآوردن به ستیزِ خشونتآمیز میداند. او پس از صحبت با یک مرد جوان، یک مجرم خردهپا، میگوید: «در اروپا یک ذهنیت عمومی وجود دارد که جوانان مسلمان وقتی به بلوغ میرسند با آن مواجه میشوند. فرید اعتقاد داشت جامعه بلژیک او را نخواهد پذیرفت، لذا مشکلی در دزدی از بلژیکیها و سایر اروپاییها یا حتی کشتن آنها نمیدید. انگار آنها برایش واقعی نبودند. هر دو طرف جبهه موفق شده بودند از دیگری انسانزدایی کنند».
کنار به من گفتند تنها بیا یک بیانیه مطبوعاتی منتشر شده است که به خوانندگان میگوید مولف از قدیم مجبور بوده است «بین دو کفه تربیت خود توازن برقرار کند: مسلمان و غربی». اما خودِ مخنت سندی است برای اینکه این دوقطبی ساده دیگر وجود ندارد. سنتها و آیینهای غرب به زندگی مهاجران مسلمانی میخزد که در آنجا منزل میکنند، و کردارها و باورهای مهاجران هم لاجرم در فرهنگ شهرکها و شهرهای جدیدشان لانه میکند. در محیط رشد فرزندان مهاجر، همه این عناصر درهمآمیختهاند. برای بسیاری از جوانان، اکنون مسلمانبودن و غربیبودن اساساً درهمتنیدهاند، اما از همه سو با این تصور مواجهاند که این دو جنبه هویتی با همدیگر تعارضی خشونتبار دارند. مخنت با لیبرالهای آلمانی در این باره بحث کرده بود که آیا کاریکاتورهای طنز از پیامبر اسلام در دایره آزادی بیان قرار میگیرند یا نه؟ او درباره آن لیبرالها میگوید: «گویا درک نمیکردند که، با... اکراهی که از ورود به بحث صادقانه و سالم درباره اخلاقیات، آزادی بیان و نفرتپراکنی دارند، غرب همچنان اروپاییهای جوان بیشتری را به رادیکالهایی میسپارد که به آنها میگویند غرب دارد با اسلام میجنگد». این جنگ جنگی خیالی است که پروپاگاندای جهادیها و سیاستمداران فرصتطلب برای جذب نیرو شده است، و ابزاری است که کماکان بهطور نگرانکنندهای موفق عمل میکند.
اطلاعات کتابشناختی:
Mekhennet, Souad. I Was Told to Come Alone: My Journey Behind the Lines of Jihad. Henry Holt, 2017
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان « Souad Mekhennet’s I Was Told to Come Alone: My Journey Behind the Lines of Jihad» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «چرا جهاد را انتخاب میکنند؟» در ششمین شماره فصلنامه ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را با همان عنوان و ترجمه محمد معماریان منتشر کرده است.
•• الکسیس اکویو (Alexis Okeowo) نویسنده نیویورکر و مولف یک آسمان بیماه و بیستاره: زنان و مردان معمولی در نبرد علیه افراطیگری در آفریقا (A Moonless, Starless Sky: Ordinary Women and Men Fighting Extremism in Africa) است.