معنای زنده‌بودن باید ایتالیایی زندگی کرد یا آلمانی؟

شان دورنس کلی؛ ترجمه‌ی محمد باسط،   3961226161 ۸ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱ تکراری یا غیرقابل انتشار

وقتی زندگی در روالی یکنواخت و کسالت‌بار می‌افتد و عملاً به مُردگی تبدیل می‌شود، چه باید بکنیم؟ دو پاسخ برای این سوال وجود دارد: دائماً دنبال چیزهای تازه باش، یا معنای باثبات‌تر و عمیق‌تری برای همین روال پیدا کن. اما هر دو پاسخ به یک اندازه تباه‌اند. شان کِلی در رابطه‌ای که با استادش هیوبرت دریفوس داشته راه‌حل سومی را جست‌وجو می‌کند.

باید ایتالیایی زندگی کرد یا آلمانی؟

شان دورنس کِلی، نیویورک تایمز — چند هفته پیش، سطر جالبی در یادداشت‌های یکی از درس‌هایم پیدا کردم. نمی‌دانم از چه زمانی آنجا بوده یا چطور اصلاً وارد یادداشت‌های من شده است. یادم نمی‌آید که آن را قبلاً نوشته باشم یا حتی دیده باشم. آن سطر این بود: «هدف زندگی، از نظر پاسکال، شادکامی، صلح، یا شکوفایی نیست، بلکه زنده بودن است». به عقیده من این سطر را ممکن است معلم و دوستم، هیوبرت دریفوس، نوشته باشد. هیوبرت در ماه آوریل (۲۰۱۷) در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

دست‌کم در بدو امر تصور اینکه هیوبرت ممکن است از درون گور با من حرف زده باشد عجیب است. ولی شاید عجیب‌تر این باشد که او از آن جایگاه بالاتر و نه چندان ایدئال که اکنون دارد بتواند به من درباره هدف احتمالی زندگی چیزی بگوید. ولی اگر می‌دانستید که طرز کار یادداشت‌های درسی من چطور است، احتمالاً این قدر ماجرا عجیب نبود.

می‌دانید که من فیلسوف فرانسویِ قرن هفدهم، بلیز پاسکال، را تدریس می‌کنم، و سنت اگزیستانسیالیستی‌ای که او منادی آن بوده است، آن‌هم از هنگامی که هیوبرت تقریباً سی سال پیش من را با آن‌ها آشنا کرد. یادداشت‌های درسی‌ای که من استفاده می‌کنم از دل همان یادداشت‌هایی درآمده که وقتی دانشجو بودم در کلاس هیوبرت برمی‌داشتم. در طول سالیان، این یادداشت‌ها، بیشتر و کامل‌تر شدند، نه فقط بر اثر چیزهایی که از دانشجویانم یاد گرفتم، بلکه همچنین و به‌ویژه بر اثر گفتگوهای مداوم و فراوانی که با هیوبرت داشتم. مسیرهای تاثیرپذیری این یادداشت‌ها آن قدر فراوان و متنوع بوده که مدت‌هاست دیگر قابل تشخیص نیستند. گاهی اوقات حتی خودم هم چیزهایی در آن‌ها پیدا می‌کنم که متعجب می‌شوم.

این جور تعجب کردن‌ها جالب‌اند، اما گاهی گیج‌کننده هم هستند. بالاخره یعنی چه که هدف زندگی زنده بودن است؟ خیلی حرف مبتذلی است، حتی این‌همان‌گویی است. اما شاید، بعد از کمی تفکر، اهمیتش آشکار شود.


به این فکر کنید که چطور ممکن است، در عمل، زندگی به مُردگی تبدیل شود. می‌دانید چطور این اتفاق می‌افتد: بیدار شو، برو سر کار، کار کن، ناهار بخور، اضافه‌کاری کن، سر راه برو کافه، بعد هم باشگاه، آخر سر هم تلویزیون ببین. تا مدتی این روال فوایدی دارد و مایه ثبات آدم می‌شود؛ راحت است چون پیش‌بینی‌پذیر است. اما خیلی زود روزها در امتدادی بی‌نهایت در پس و پیش شما کِش می‌آیند. و در نهایت شما در درون آن‌ها پژمرده می‌شوید و فرومی‌میرید. روزها تنها خالی از معنا نیستند بلکه به دلیل اصرارشان بر این بی‌معنایی بی‌رحمانه هم می‌شوند. زندگی‌ای دارید که اعلام می‌کند دیگر زنده نیست.

انسان ایتالیایی -که الگوی اصلی‌اش جاکومو کازانووا بوده- به این نتیجه می‌رسد که عنصر غایب در زندگی‌اش خودانگیختگی است: او در روال خود مرده است چون این روال همه امیال طبیعی را می‌کشد. برای دوباره زنده شدن، خودش را با شور و اشتیاق متعهد می‌کند که از امیالش پیروی کند، تا هر جا که خواستند او را ببرند. معشوقه‌های فراوانی می‌گیرد -عشق‌های مهیج و سوزان!- اما در نهایت هر کدام را به امید بعدی رها می‌کند؛ او در لحظه زندگی می‌کند بدون هر گونه توجهی به تعهداتش در گذشته یا امکان‌هایش در آینده. زندگی او از هیجانی خام به هیجانی دیگر در حرکت است. اما بالاخره منزوی، بی‌ثبات، و لگام‌گسیخته می‌شود. به کسانی که پیرامونش هستند آسیب می‌رساند. با هیچ‌کس نمی‌تواند وارد رابطه‌ای اصیل بشود، و واقعاً نمی‌داند کیست. نومید می‌شود.

انسان آلمانی رویکرد دیگری اتخاذ می‌کند. می‌خواهید اسمش را بگذاریم کانت؟ او به این نتیجه می‌رسد که مشکل زندگی‌اش نداشتن دلیل برای روال جاری‌اش است. دنبال دلیل می‌گردد. برای خودش داستانی می‌سازد، داستانی که توجیه معناداری برای زندگی روزمره‌اش فراهم بیاورد. و بعد دوباره وارد روال می‌شود، این بار مصمم به زندگی کردن با این دانش

دست‌کم دو پاسخ طبیعی، اما به یک اندازه ناقص، به این اعلام وجود دارد: دائماً دنبال چیزهای تازه باش، یا معنای باثبات‌تر و عمیق‌تری برای همین روال پیدا کن

که زندگی هر قدر هم که کسالت‌بار و کُشنده باشد، بالاخره موجّه است و بنابراین باید آن را ادامه داد. وظیفه‌اش است که این کار را بکند. اما با اینکه چراییِ کاری که می‌کند را می‌داند، نمی‌تواند از این احساس فرار کند که با انجام دادن این کار به هر حال زندگی نمی‌کند. یکنواختی دوباره خودش را تحمیل می‌کند. او نمی‌تواند از عرض‌اندامِ بی‌رحمانه پوچیِ این یکنواختی فرار کند. نومید می‌شود.

با نگاه به اینکه این پاسخ‌ها چطور در نهایت در رسیدن به مقصود خویش ناکام می‌مانند متوجه می‌شویم که واقعاً در چه جهتی هستند - می‌فهمیم به چه نوع زنده بودنی چشم دارند. زنده بودن یعنی داشتن شور و شوق کازانووا بدون انزوا، بی‌ثباتی و نومیدی‌اش، یا یقین قاطع کانت بدون یکنواختی و پوچی‌اش. در واقع، شاید بهترین چیزی که بتوانیم به آن امید ببندیم این باشد که به زنده بودن در غیابش توجه کنیم: زنده بودن آن چیزی است که وقتی یکنواختی روال جاری خودش را تحمیل می‌کند غایب است. اما آیا می‌توانیم به صورت ایجابی هم حرفی درباره اینکه زنده بودن چیست بزنیم؟

قطعاً رسیدن به تعریفی کامل از این پدیده برای ما امکان‌پذیر نیست. اما به عقیده من گریزنده بودن آن دو ویژگی ممتاز دارد که می‌توانیم آن‌ها را تشخیص دهیم. اول اینکه همه سرچشمه‌های ظاهریِ زنده بودن به محض اینکه در پی آن‌ها برویم ناپدید می‌شوند؛ یعنی سرمنشاهای زنده بودن از دیده شدن طفره می‌رود. یک مثال ساده را در نظر بگیرید: عشقی که هنگام خیره شدن به صورت معشوق خود احساس می‌کنید. وقتی عاشق هستید، شما زنده‌اید؛ کل جهان ضرباهنگی معنادار دارد. طبیعی است که بخواهید آن زنده بودن را نگه دارید، کاری کنید تا همیشه دوام داشته باشد، سرچشمه‌اش را پیدا کنید. و به جز در صورت معشوقِ شما در کجا می‌تواند باشد؟ پس نگاه می‌کنید. اما حواستان باشد! اگر خیلی بادقت نگاه کنید چیزی از دست خواهد رفت.

چون هر چه عشقی که آن صورت ایجاد می‌کند عمیق‌تر باشد، و تجربه شما از آن فرد هر چه متعالی‌تر باشد، این احتمال کمتر خواهد شد که یک صورت، یک صورت جسمانی، بتواند واقعاً سرچشمه آن باشد. این پدیده به ژرف‌ترینِ رازها آغشته است، مثل آدمی که خداست یا مغزی که ذهن است. بالاخره چطور ممکن است این شیء مادی و جسمانی، که از پوست و رگ و ماهیچه و چربی ساخته شده، چطور ممکن است این ماده و چیزی که صرفاً فیزیکی است منشا آن جذبه و منتهای عشق باشد؟ البته که می‌تواند! اما هر چه بیشتر به شکل و شمایل یک صورت انسانی نگاه کنید، کمتر می‌تواند باشد. ابژه عشق، از آن جهت که ابژه عشق است، وقتی به آن نگاه می‌کنید از میان می‌رود. سرمنشا زنده بودن از دیده شدن طفره می‌رود.


ویژگی دوم نیز همین قدر رازآلود است. وقتی واقعاً احساس زنده بودن می‌کنید، به طریقی، گذشته و اکنون و آینده‌تان در کنار هم معنا پیدا می‌کند، همچون یک کل یکپارچه که همیشه وعده آن داده شده است. من گاهی اوقات واقعاً احساس زنده بودن می‌کنم، مثلاً، وقتی که به دانشجوها درس می‌دهم. وقتی خوب پیش می‌رود، وقتی با هم ارتباط برقرار می‌کنیم و درگیر می‌شویم و کلاس پر از سروصدا می‌شود، ماجرا فقط این نیست که در یک لحظه خاص با هم شریک می‌شویم. از نظر من، خاص بودن آن لحظه به این دلیل است که وعده‌های نهفته در لحظات مشابهی از کودکی و جوانی خودم را محقق می‌سازد. اعتباری است برای آنچه در گذشته رخ داده و همین طور مهیا شدن برای چیزی است که در آینده خواهد آمد. وقتی به دانشجوهایت نگاه می‌کنی، این حس که آنچه اکنون در حال رخ دادن است با آن‌ها باقی خواهد ماند، همچون خاطره‌ای در آینده زنده خواهد ماند و در لحظاتی دیگر می‌تواند آن‌ها را درگیر خود کند، لحظاتی بسیار دورتر و متفاوت‌تر از این لحظه‌ای که اکنون با هم شریک هستید، آنگاه آن لحظه با چنان نیرویی ضربان پیدا می‌کند که در هیچ صورت دیگری ممکن نیست.

از این جهت شکی نیست که هیوبرت آن سطر را درباره زنده بودن در یادداشت‌های درسی من نوشته است، چون او واقعاً ظهور و بروز پدیده‌ای بود که این سطر درباره آن است. از نظر من، کلاس‌های هیوبرت زنده‌ترین مکان روی زمین بود. آن سطر در یادداشت‌های من که حالا سه دهه بعد مورد توجهم قرار گرفته است، در واقع چیزی تک‌افتاده و جدا نبود. بر گذشته دلالت داشت و زمینه را برای خود پدیده زنده بودن مهیا می‌کرد، که کلاس‌های هیوبرت مرا با آن آشنا کرد. این سطر تحقق کل زنده بودنی است که تدریس هیوبرت در خود داشت و به ما وعده آن را می‌داد.

اما اخیراً به این فکر افتاده‌ام که شاید هیوبرت به معنایی حقیقی‌تر نیز مولف آن سطر بوده است؟ اشتباه برداشت نکنید. معتقد نیستم که او درباره زنده بودن اصلاً حرف زده است، و این فکر را به هیچ کس دیگری که می‌دانم آن را در سر داشته نیز ربط نمی‌دهم. حتی به نظر نمی‌رسد که این فکر مربوط به سایر سطور کناری‌اش در یادداشت‌ها باشد. اما باز هم مطمئنم که این سطر به نحوی از هیوبرت سرچشمه گرفته است. چون با اینکه شنیدن این حرف که هدف زندگی زنده بودن است بسیار تعجب‌آور و غیرمنتظره به نظر می‌رسد، ولی حالا می‌توانم متوجه شوم که این همان دیدگاهی است که مقتضی زندگی او بود. و بالاخره مگر نه این است که گاهی اوقات این طوری است؟ چیزهایی هست که می‌دانی باید گفته شوند، که لازم‌اند، حتی با اینکه دلیلش را هم نمی‌دانی. و بعدها در سال‌های بعد است که ضرورت و اهمیت آن حرف معلوم می‌شود. چون به آن می‌رسی، یا آن به تو می‌رسد. یا هر دو.


و مگر این یک جور دیگر از زنده بودن نیست؟ اینکه در لحظات گفتن و انجام دادن آنچه لازم به نظر می‌رسد، پُر از کلمات و کارها و تصورات می‌شویم، اما در اکثر موارد کاملاً نمی‌فهمیم که چرا لازم‌اند؟ و گاهی اوقات اشتباه می‌کنیم؛ چیزهایی را می‌گوییم یا انجام می‌دهیم که غلط هستند. اما گاهی اوقات حق با ماست، عمیقاً حق با ماست -چیزی را می‌گوییم که واقعاً و عملاً درست است- بدون اینکه بدانیم حق با ماست یا بفهمیم که چرا. و وقتی این اتفاق می‌افتد حرف‌ها و کارهای ما زندگی مستقلی برای خودشان پیدا می‌کنند: از ما می‌آیند اما از ما فراتر می‌روند، حتی به فراتر از خودشان گسترش می‌یابند.

پس اگر هیوبرت واقعاً مولف آن سطر بوده، تنها دلیلش این نیست که او آن را نوشته است. دلیلش این است که او، حتی بدون آگاهی داشتن از آن، به نحوی آن را در دل یادداشت‌های من دفن کرده بوده، سال‌ها پیش، همچون گنجی اسرارآمیز. و ناگهان پدیدار شده و زندگی یافته است. یک هدیه. هدیه‌ای از جانب او.

و حالا باز شده است.

 


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب در تاریخ ۲۵ دسامبر ۲۰۱۷، با عنوان «Waking Up to the Gift of Aliveness» در وب‌سایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۹۶ آن را با عنوان «باید ایتالیایی زندگی کرد یا آلمانی؟» منتشر کرده است.
•• شان دورنس کلی (Sean D. Kelly) استاد فلسفه دانشگاه هاروارد است و حوزه تخصص او مفهوم «تجربه انسانی» است. همه‌چیز می‌درخشد (All Things Shining) از جمله کتاب‌های اوست.

دیدگاه کاربران

ناشناس۲۷۸۸۳۲۰۹:۳۵:۵۱ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
بدون آخرت، زندگی به پوچی منتهی می شود مثل همین نویسنده
ناشناس۲۷۸۸۷۰۱۰:۰۱:۴۵ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
شما که آخرت داری به چی رسیدی؟
ناشناس۲۷۸۹۶۰۱۱:۱۹:۴۰ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
آخرت اسمش روشه، یعنی تو آخرت بهش میرسه. شما به دنیات بچسب
ناشناس۲۷۹۲۳۸۱۴:۳۳:۳۲ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
دنبال چیزی که شما نمیفهمی و دنبالش هم نیستی
ناشناس۲۷۹۴۶۰۱۸:۲۵:۰۱ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
تو دوره ای زندگی میکنیم که با هیچ دوره ای از زندگی بشر نمیشه مقایسه کرد همه چی عوض شده افکار اداب پوشش تکنولوژی تفریحاتمون همه چی مادی شده مسخره کردن دیگران تو تلویزیون یا شبکه های اجتماعی و سبب خنده شدن دیگه زشت نیست یا عدم تعهد به وظیفه همسری و تمایل به زنهای دیگه یا تغییر پوشش الان فیلمهای ۵۰ سال پیش اروپائیها رو ببینید پوشیده تر از خیلی از زنان ایرانی هستند اون سادگی که قبلا بود خیلی بهتر بود
ناشناس۲۷۸۹۲۳۱۰:۴۳:۴۰ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
ما که خسرالدنیا والاخر ه. هستیم با این مدل زندگی که داریم
ناشناس۲۷۹۰۱۳۱۱:۵۶:۱۵ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
اینکه به چی رسیده رو بعد مرگ میفهمی.
ناشناس۲۷۹۵۶۴۲۱:۰۶:۴۵ ۱۳۹۶/۱۲/۲۷
مهم نیست هرکدام اجازه بدهند مردم میلیونی مهاجرات میکنند تشکر که ما را یاد ارزوهایمان انداختی
yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. نظرات برگزیده مخاطبان الف: باید نگران دوقطبی حجاب در جامعه باشیم/ امربه معروف و نهی از منکر شرایط و مراتب دارد/ در ایران با یک جامعه یکدست و یکرنگ مواجه نیستیم

  2. فایل صوتی لو رفته از «عبدالله مهتدی» درباره آرزوی تجزیه ایران

  3. سکوت عقل و فریاد هشتگ ها!

  4. تنها راه پیش پای اقتصاد ایران

  5. بیانیه حوزه علمیه امام خمینی (ره) درباره حواشی انتقال مالکیت یک باغ به آیت‌الله صدیقی

  6. فقر، بزرگی ما را می‌بلعد!

  7. پیشنهاد عجیب افزایش ۲۲درصدی دستمزد کارگران برای ۱۴۰۳ از سوی وزیر کار

  8. پاسخ روابط عمومی مجلس به علم‌الهدی درباره لایحه حجاب/ آیا نیکزاد با قالیباف رقابت می‌کند؟/ روایت کیهان از فایل صوتی جدید ظریف

  9. درخواست صدیقی از دادستانی درباره زمین‌خواری در ازگل/ واکنش دولت به شایعه برکناری مخبر

  10. دیر اما قابل‌توجه ...

  11. هدف قراردادن کشتی اسرائیلی و ناوشکن آمریکایی توسط ارتش یمن

  12. به زودی در این زمین مسکن ملی احداث می شود !

  13. تمجید «عبدالحمید» از حکومت طالبان!

  14. دستگیری عاملان انتشار فیلم درمانگاه قم | نخستین اعترافات متهمان

  15. انتقاد روزنامه دولت از زیباکلام/ پیش‌بینی علی مطهری از فراکسیون‌های مجلس آینده

  16. آزمونی بزرگ برای دولت رئیسی

  17. قبور لاکچری

  18. المیرای ۷ ساله کجاست؟!

  19. تورم نقطه به نقطه نسبت به اول سال ۲۲ درصد کم شد/ رشد اقتصادی به ۴.۵ درصد رسید

  20. پشت پرده ادعای جدید گروه «هفت» علیه ایران چیست؟

  21. حکایت چرخی که هزاران بار اختراع می شود!..

  22. آخرین وضعیت مذاکره نمایندگان کارگری و کارفرمایی

  23. افشاگری، تایید و واکنش‌ها

  24. یمنی ها فراتر از تصور !

  25. واکنش صدیقی به موضوع زمین‌خواری در حوزه‌علمیه ازگل: امضا‌یم جعل شده؛ دادستان ورود کند

آخرین عناوین