شاید این ذهنیت امری عادی باشد که جامعه خوب جامعهای است که اکثریت مردمِ آن درباره خودشان، همشهریهایشان و چشمانداز آینده جمعیشان خوشبین باشند.
اما، در واقع، اینطور برمیآید که دقیقاً اوضاع برعکس باشد: گویا بدبینیِ عمیقْ عنصر اصلی بقای هر جامعه خوبی است.
در دل بدبینی این ایده نهفته است: «هر کسی، اگرچه فردی بهظاهر عادی به چشم بیاید، شدیداً ناقص است»: کوتهبین، متعصب، کینهتوز، احساساتی و مستعد خشمی بیمهار، ترس، توهم و هیجان. ما میمونهایی دیوانهایم، با کمی نورونهای اضافه!
اگر بهنحوی بیرحمانه این نقطه تاریک را برای شروع بپذیریم، ممکن است اتفاقات عجیبی بیفتد که میتوانند، بههمراه یکدیگر، بهطرز شگفتآوری به جامعهای منطقی، نجیب و عاقل منجر شوند. بیایید چند مورد را بررسی کنیم:
در جامعهای که -بهنحو مطلوبی- بدبین است، سیاستمداران دلخواهِ افرادْ بهنسبت ملالآور و بهشدت نامنعطفاند. هیچکس وعدههای آرمانشهری و هیجانزده رهبران آتشافروز را باور نمیکند. رایدهندگانْ بسیار بدبینتر از آناند که به راهحلهای ساده و سریعِ معضلات ذاتی ملت اعتماد کنند. تعهدهای شورانگیز در سفرهای انتخاباتی صرفاً با یک شانهبالاانداختن تحقیرکننده و طعنهآمیزِ مخاطبان نادیده گرفته میشود.
ازآنجاکه افراد بدبین میدانند یک فرد بهتنهایی چقدر میتواند نقص داشته باشد، جامعه بدبین و آرمانیِ مدنظرمان بهشدت به نهادهایی مستقل، سنجیده و قوی نیاز دارد تا آنچنان سوار بر کار باشند که نگذارند جامعه به دست یک فرد بیفتد. گذشته از این، چنین نهادهایی از خطر نوسان افکار عمومی -که، اگر بدبین باشیم، به نظر میرسد در مظان افتادن در دامان جنون و واکنشهایی نامعقولاند- مصون میمانند.
در این جامعه بدبین و آرمانی، میل به اینکه دائماً گروه یا طبقه خاصی از مردم را سرزنش کنند وجود ندارد. کسی که رای میدهد باناراحتی اعتراف میکند که مشکلات ما -بهجای اینکه زاییده افراد اندکی باشد، که بهآسانی میتوان آماجشان قرار داد و برای عقدهخالیکردن بدانها نفرت ورزید- اساساً از نیروهای عظیم تاریخی و غیرشخصی سرچشمه میگیرد.
این از آن روست که آنها میدانند داشتن امیال و مشتهیاتِ بهنسبت پرمخاطرهْ امری طبیعی است؛ شهروندان جامعهای بدبینْ مشتاقانه قیدوبندهای بسیاری برای خود قرار میدهند و آزادیشان را به این تعریف نمیکنند که، در هر کجا، هر آنچه را دلشان خواست انجام دهند، بلکه آزادی را به هماهنگی با عاقلانهترین و خردمندانهترین خویشتنهایشان میدانند، خویشتنی که هرازگاهی از روی خود پرده برمیاندازد. لذا آنها بهخاطر اینکه ولخرجی، پرخوری، ورزش نکردن، قطع رحم یا تشدید اعتیادشان را با متانت کنار گذاشتهاند، حسرت آزادی را نمیخورند. آنها جامعهای پدرسالارانه را دربهای معقولِ محدودساختنِ گرایشهای خودویرانگرشان پذیرفتهاند.
اینکه جوامع بدبین زمان زیادی برای پرداختن به فرهنگ سلبریتی ندارند از این روست که مرددند آیا هر کسی شایسته این هست که از او بت بسازند یا خیر: آنها، بیواسطه، شاهد ایناند که همهشان سروته یک کرباساند! افشای زندگیهای خصوصی و آشفته افراد آنها را بهتزده نمیسازد، چراکه آن را یک چیز معمولی میدانند. انرژی آزادشان را بیش از اینکه صرف چاپلوسی کنند، که نتیجهاش هم رسوایی میشود، بهسمت بخشش هدایت میکنند.
در جوامع بدبین، نظام آموزشیْ پرطولوتفصیل، گسترده، و بلندپروازانه است و -از لحاظ مالی- بهخوبی تامین میشود؛ شهروندان مطمئناند که ذهن بکر انسان به انبوهی از کمکهای هدفمند و ساختارمند محتاج است تا حریفِ دشواریهای زندگی شود. برنامه درسیشان تنها بر مهارتهای تکنیکال متمرکز نیست، بلکه همچنین آکنده است از راهنماییهای بسیاری درباره مسائل عاطفی که، به اذعان همه، ریشه بسیاری از تراژدیهای زندگی ماست.
جوامع بدبین، از آن رو که معترفاند موجوداتی شکننده و زودرنجاند، بر خلق فضای عمومی بسیار زیبا و نشاطآور تاکید بسیاری میکنند، همانند شهرهایی که به هماهنگی، عقلانیت، سادگی و آراستگی شناخته شدهاند. برج ساعتی بهشدت زشت، فرودگاهی پرآشوب و یاسآور، ایستگاه قطاری نفرتبار -به اذعان آنها- کافی است برای اینکه کسی را به پرتگاه افسردگی بیندازد. افراد ثروتمند این احساس را دائماً در خود مییابند؛ جامعه بدبین صرفاً در مواجهه با این امر، بهمثابه حقیقتی جهانشمول، متفاوت عمل میکند.
در نظر جوامع خوشبین، ادعاهایی همیشگی به چشم میخورد که هر شخص میتواند استثنا باشد و روزی، بهطرز حیرتانگیزی، به موفقیت برسد. بدین ترتیب، دلرباییها و مواهب زندگی اساساً با کسانی همراه خواهد بود که بهترین باشند. آنها اینطور فکر میکنند که بهترین رستورانها لذیذترین غذاها را میپزند، بیمارستانهای خصوصی عالیترین خدمات را ارائه میدهند، گرانترین مدارس باکیفیتترین آموزش را در اختیار دانشآموزان میگذارند، متمولترین مناطق مسکونی فرحبخشترین فضا را دارند، و حتی ثروتمندترین افراد نیز مالیات کمی میپردازند. اما متاسفانه چنین جوامعی فراموش کردهاند که، در واقع، قرار نیست اغلب مردم، در همه جوانب، موفق باشند.
لذا در جوامع بدبین، معمولیبودن و ناکامیِ نسبیْ عادی شمرده میشود و هدف دولت نیز، در نظر مردم، فراهم کردن یک زندگی متعادل و -تا حد امکان- جذاب است (یعنی همان زندگیای که همه مردم دارند). مسکن عمومی، مدرسه دولتی، بیمارستانها و حملونقل عمومی همگی عالیاند، چراکه (با نوعی رئالیسم افراطی) اینطور جا افتاده است که قرار نیست رویشان حساب باز کنیم.
در صورتی که از این دستورات بدبینانه پیروی کنیم، پیامد طولانیمدت آنْ جامعهای خواهد بود که -بهنحو متناقضی- مردمانی بانشاطتر خواهد داشت؛ اگرچه شهروندانِ خردمند، محزون، و محتاطش هیچگاه جرئت بیان کردنش را نداشته باشند.
پینوشتها:
* این مطلب را آلن دوباتن نوشته است و در تاریخ ۱۳ مارس ۲۰۱۷ با عنوان «Why Pessimism Is the Key to Good Government» در وبسایت لوس آنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «بدبینی؛ راه رسیدن به جامعهای خوب» و با ترجمه علیرضا صالحی منتشر کرده است.
* آلن دوباتن (Alain de Botton) نویسنده متولد سوئیس است که در لندن زندگی میکند. عمده شهرت او به تلاش برای واردکردن فلسفه به مسائل زندگی روزمره برمیگردد. دو باتن در سال ۱۹۹۳ کتاب جستارهایی درباره عشق را منتشر کرد تا امروز بیش از دو میلیون نسخه در سراسر جهان به فروش رفته است. چگونه پروست میتواند زندگی شما را تغییر دهد و تسلیبخشیهای فلسفه از دیگر کتابهای پرفروش اوست. دو باتن در لندن مرکزی را به نام «مدرسه زندگی» تاسیس کرده است که ایده او را در قالب کلاسهای مختلف تدریس میکند