«داستان یک پرستار»
(برگزیدگان جایزه ا.هنری 1999)
مترجم: علی فامیان
ناشر: نیستان؛ چاپ اول 139شز6
239 صفحه؛ 16000 تومان
****
«داستان یک پرستار» عنوان مجموعه داستانی است شامل برگزیدههای جایزهی اُ هنری در سال 1999. این کتاب 9 داستان با این عناوین و داستان نویسان را در برمیگیرد: «داستان یک پرستار» اثر پیتر بایدا، «شخص افسرده» اثر دیوید فاستر والاس، «آبشار بزرگ» از پیم هوستن، «نیکسون زیر درخت بودا» اثر جرارد ریلی، «مون» کاری از چیم پوتاک، «بعد از تولد» از شیلا ام شوارتز، «باغهای زیرزمینی» از تی کورگسن بویل، «چنگالی که با آن کشیش بیکر را خوردند» از کیانا دونپورت و «نشانه» اثر شارلوت فوربس.
در وهلهی نخست باید گفت آنچه برای مخاطبان فارسی زبانِ این کتاب ویژگی ممتازی به حساب میآید، ناشناخته بودن نویسندگانِ داستانهای این مجموعه است؛ نویسندگانی که هیچ کدام برای ما آشنا نیستند، و هیچ اثری از آنها نخواندهایم. با اینکه بازار ترجمه آثار داستانی در کشور ما پر رونق است اما بسیاری از نویسندگان بزرگ غرب در میان جامعه ادبی و مخاطبان ناشناخته هستند. مهمترین خصیصهی این مجموعه پر کردن چنین خلایی است. ما در مجموعه داستان «داستان یک پرستار» با 9 نویسندهی تراز اول آشنا میشویم که هر یک به سیاق و سبکی منحصربه فرد روایتی نو از «داستان کوتاه» و درون مایه این گونهی ادبی به دست میدهند.
جالب است که در میان برگزیده داستانهای سال 99 اُ هنری از نظر مضامین اعتراضی و انتقادهای سرسختانه علیه بنیانهای فرهنگی قرن بیستم و همین طور تمدیدِ و تسری چنین نگاهی در مکالمهای با قرن بیست و یکم، قرابتها و اشتراکات جالب توجهی رویت میکنیم. اعتراض، افسردگی و تنهایی، و همین طور جنگ و آشوب به انحای مختلف در این داستانها بازنمایی شدند. در داستان کوتاهِ «شخص افسرده»، افسردگی نه به مثابه یک بیماری فردی که به صورت شکلی از بیماری اجتماعی بروز میکند. نویسندهی داستان، دیوید فاستر والاس در این داستان کوتاه به سوی هنجارها و سبک زندگی زمانهاش هجوم میبرد: «مایه خفت و خواری بود؛ شخص افسرده احساس خفت و خواری میکرد. میگفت مایه خفت است وقتی شبها دیر وقت به دوستان زمان کودکیش تلفن میکند، آن هم زمانی که آنان کارهای دیگری دارند و ناچارند امور زندگی سالم و پرجنب و جوش و خانوادگیشان را سر و سامان بدهند. میگفت مایه شرمساری است که مدام از دیگران عذر بخواهی یا تشکر کنی، چون صرفا دوست تو هستند.»
در داستان «مون» کاری از چیم پوتاک نوجوان سیزده سالهای به نام مون وینتن نمیتواند جایگاهش را در میان گروه دوستان مدرسه، خانواده و سرانجام جامعه پیدا کند. گویی او از همان سنین نوجوانی در هیئت نوجوانی آنارشیست ظهور کرده است.
در میان داستانهای این مجموعه «چنگالی که با آن کشیش بیکر را خوردند» شاید بهترین نماینده برای نمایندگی مفهوم پیش بینی یک آشوب باشد. داستانی با مایههای طنز، زبانی آیرونیک و ایده پردازی استعاری که مخاطب را مجذوب روایتِ موجزش میکند. کیانا دونپورت در این داستان کوتاه توانسته است جهانی ویژه بیافریند که در آن معانی جلوتر از همه چیز حرکت میکنند. در صحنهای از این داستان چنین میخوانیم: «در بحبوحه این آشوب، سگهای خشمگین به گورستانها حمله کردند و به سراغ جنازههای دتازه رفتند. ظرف مدتی کوتاه، در اثر تغذیه استخوان انسان حسابی قبراق شدند تا اینکه سربازان با نارنجک تار و مارشان کردند. شهر صحنه تکههای سیمان و فلز و لاشه سگها و خون و دود شد.» وقتی داستان «چنگالی که با آن کشیش بیکر را خوردند» تا حدود زیادی احساس سردرگمی میکنیم. نمیدانیم داستان دقیقا در چه زمانی یا چه مکانِ حقیقی رخ میدهد و گاه از شبکهی علت و معلولی داستان نیز سردرنمیآوریم اما به مرور این داستان و جهان شکل گرفته در درون آن است که به شکل شفافی در برابرمان تصویر میشود؛ جهانی که اتفاقا در این مقطع آشنا و ملموس به نظر میآید.
آخرین داستان این کتاب «نشانه» یکی از متفاوتترینِ این آثار، و البته به نوعی خشنترین اثرِ این مجموعه است. «نشانه» با این جملات آغاز میشود: «نشانه میتواند به صورت ضربهای بر روی شانه یا نور ارغوانی رنگ یک خودروی بسیار سریع یا هر شیء معمولی دیگری ظاهر شود و خیلی واضح بگوید که من یا تام یا هر دوی ما چه مرگمان شده که بچهها را میکشیم. حالا من در به در دنبال آن نشانهام و همه جا را میگردم چون ممکن است هر جایی ظاهر شود.» داستان شارلوت فوربس هم مایههایی از آثار جنایینویسان دارد، و هم در بند تعلیق داستانهایی از این دست نیست. «نشانه» مصداق عینی عنوانش است، به این معنا که در تمام داستان، مخاطب دنبال نشانهای شوم است که مسبب مرگ «بچهها» بوده است. این ترس سراسر داستان را فرامیگیرد و تا فرجام داستان دست از سر مخاطب برنمیدارد، و اتفاقا پس از پایانِ داستان هم برجای میماند. انگار نویسنده با زبان بی زبانی به ما میگوید «دست از دنبال کردن این نشانههای شوم برندار، این نشانهها هنوز هم اطرافت هستند!»